آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
آلِ سُعود، سلسلهای منسوب به
سعود بن محمد بن مِقْرِن که از ۱۱۴۸ ق /
۱۷۳۵ م بر بخشی از شبه جزیرۀ
عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام
خود را از آن سلسله برگرفته، فرمان میراند. فرنگیان این نام را
سَعود[۱] مینویسند و میخوانند.
زمینۀ تاریخی
ضعف روزافزون سیاسی
امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید
آمدن جنبشهای جداییخواهانه و پایهگذاری دولتهای
خودمختار و نیمهمستقل در پارهای از قلمرو این امپراتوری
شده بود، در اوایل سدۀ ۱۲ ق / ۱۸ م در شبه جزیرۀ
عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ
عربستان، شاید مهمترین واقعه در منطقه، ورود بازرگانان اروپایی
بهویژه انگلیسی به سواحل خلیجفارس و اقیانوس هند
بود (پترسون، 466-467) که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانههای خلیجفارس، برای پیشگیری
از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمدهای در سرنوشت
شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد («خاورمیانه و شمال آفریقا[۲]»،
II / 605). بهرغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی
بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان میراندند، در گوشه و کنار شبهجزیره
کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی برتافتند و درفش استقلال
برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ
نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن
در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنیخالد در
واحههای غرب قَطَر بر کرانۀ خلیجفارس، هر یک داعیۀ استقلال داشتند
(هاپ وود، 54, 55). در این میان سعود بن محمد بن مِقْرِن بن مَرْخان
بن ابراهیم (د ۱۱۳۷ ق /
۱۷۲۴ م) از قبیلۀ مسالخ و از
اعراب عَنَزه، بهتدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحههای
کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد (حمزه، ۳۳۵) و چون
درگذشت، پسرش محمد با محمد بن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، همپیمان گشت و
جانشینان او نیز از همین راه بهتدریج نیرو یافتند
و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
گسترش نفوذ نظامی و سیاسی
این سلسله را از آغاز تاکنون به سه دوره میتوان تقسیم کرد: الف
ـ تأسیس دولت کوچکی در درعیه تا چیرگی مصریان؛
ب ـ بازگشت به قدرت تا استیلای ابن رشید برنجد؛ ج ـ چیرگی
ابن سعود بر ریاض، یا آغاز دوران نوین فرمانروایی
آل سعود.
دربارۀ فرمانروایان
دو دورۀ نخست و سالهای حکومت آنان اختلافها و تناقضهایی در
منابع تاریخی دیده میشود. این معنی، گذشته
از عدم رواج وقایعنگاری در میان عربهای آن روز در آن
منطقه، ناشی از ناآرامیها و جنگهای درازمدت آل سعود با رقیبان
داخلی و نیروهای مصری و عثمانی است. وانگهی،
سفرنامهها و تاریخهای تملقآمیز معاصر، و نیز نوشتههای
یکسره مخالف با این سلسله، اعم از عربی یا اروپایی،
پژوهش در باب پیشینۀ این خاندان را با دشواری روبهرو میسازد.
الف ـ تأسیس دولت آل سعود در درعیه
تا چیرگی مصریان
این دوره آغاز پایهگذاری
و پاگیری خاندان سعودی است که طی آن اینان به
فرمانروایی رسیدند:
۱. محمد بن سعود (حک :
۱۱۴۸؟- ۱۱۷۹ ق /
۱۷۳۵؟-۱۷۶۶ م). پس از مرگ سعود،
پسرانش محمد، ثُنَیان، فَرْحان و مَشاری، به اشتراک، قلمرو کوچک پدر
را اداره میکردند تا آنکه ثنیان درگذشت و دیگر پسران به فرمان
محمد گردن نهادند (همانجا). وی مؤسس واقعی دولت آل سعود در نجد به
شمار میرود. از وقایع بسیار مهمی که در این روزگار
رخ نمود و سرنوشت و آیندۀ خاندان آل سعود و بخش بزرگی از شبه جزیرۀ
عربستان را تعیین کرد، گسترش فعالیت محمد بن عبدالوهاب
(۱۱۱۵-۱۲۰۶ ق /
۱۷۰۳-۱۷۹۲ م) بنیادگذار
مذهب وهابیه (ه م) بود. وی که بهسبب تبلیغ مذهب خویش از
عُیَیْنَة رانده شده بود، در تابستان ۱۱۵۷ ق
/ ۱۷۴۴ م عزم درعیه کرد (ابوحاکمه،
۱۲۸). محمد بن سعود به اصرار همسر و برادرانش مقدم او را گرامی
داشت و دعوتش را اجابت کرد (هاپ وود، 56). ابن سعود و ابن عبدالوهاب که هر دو
خواستار گسترش نفوذ خود بودند، با یکدیگر عقد اتحاد بستند (لوتسکی،
۱۲۱) و دیری نپایید که به یاری
یکدیگر بر بخش بزرگی از نجد چیره گشتند. ابن سعود در آغاز
بر شهرها و واحههای اطراف قلمرو خویش هجوم برد و با تمسک به نشر مذهب
وهابیت، بیاباننشینان را نیز آماج حملات خود ساخت. ابن
عبدالوهاب برای تسلط بر ریاض که از اهمیت ویژهای
برخوردار بود، دَهّام بن دَوّاس، امیر آنجا را به اطاعت خواند، ولی
دهام نپذیرفت و حتی به یاری برخی از بیاباننشینان
آل ظَفیر بر اهالی مَنْفوحه که به وهابیت گرایش داشتند
هجوم برد (حسین بن غنام، ۹۷، ۹۸). از این پس
پیکارهای پیدرپی و طولانی میان ابن سعود و
دهام درگرفت. جنگهای معروف به «شیاب» و «العبید»، سرنوشت هیچ
یک را تعیین نکرد، ولی سرانجام در
۱۱۶۷ ق / ۱۷۵۳ م، دهام که از پیکار
خسته شده بود از ابن سعود صلح خواست و محمد بن عبدالوهاب نمایندهای
برای تبلیغ مذهب وهابیت به آنجا روانه ساخت (همو،
۱۰۷). با اینهمه، دهام سال بعد پیمان را نقض کرد و
به صف مخالفان ابن سعود که بهتدریج نیروهای خود را برای
مقابله با نشر مذهب جدید و سیطرۀ ابن سعود بسیج
میکردند، پیوست. جبهۀ مخالف وهابیان که بیشتر از رهگذر همبستگی امیران
و پیشوایان نیرومند قبایل مانند بنیخالد از احساء
و آل مکرمی از نجران تشکیل شده بود، باعث شد که پارهای از
شهرها و واحههایی که در آغاز به اطاعت وهابیان گردن نهاده
بودند، سر به شورش بردارند. در حُرَیْمِلا، تحریکات سلیمان بن
عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب که نخست بهعنوان قاضی از سوی
برادر به آنجا رفته بود، در شورش مردم بر ضد مذهب نوین و سلطۀ ابن
سعود نقشی به سزا داشت. نیز حسن بن هبةالله امیر نجران در رأس
پارهای از قبیلههای یمنی برای خونخواهی
یمنیهایی که در هجوم عبدالعزیز بن محمد، فرمانده
سپاه وهابیان، کشته و اسیر شده بودند، به نجد تاخت و وهابیان را
در حایل به سختی شکست داد. دهام بن دواس نیز که سر از فرمان
وهابیان پیچیده بود، عُرَیْعِر، امیر احساء را به پیکار
با نجدیان و اتحاد با امیر نجران دعوت کرد. اما امیر نجران پس
از مبادلۀ اسیران بازگشت و عبدالعزیز سپاه عریعر و دهام بن دواس
را درهم شکست. سپس بر قبیلهها و واحههای شورشی حمله برد و
آنها را دوباره فرمانبردار ساخت. نیروهای وهابیان از این
پس رو به فزونی نهادند و حملات خود را برای تسخیر سراسر نجد و
سایر سرزمینهای شبه جزیرۀ عربی
آغاز کردند. این حملات حتی اشراف مکه را که سالها از سوی عثمانیان
بر حجاز فرمان میراندند، سخت هراسان ساخت. آنچه در این باب در
۱۱۶۱ ق / ۱۷۴۸ م به باب عالی
نوشتند، نخستین خبر رسمی است که دربارۀ وهابیت
و ابن سعود به دربار عثمانی رسید (دائرةالمعارف الاسلامیة،
۲ / ۱۹۱). محمد بن سعود در ۱۱۷۹
ق / ۱۷۶۵ م پس از حدود ۳۰ سال حکومت و تسخیر
بخش بزرگی از نجد درگذشت و در درعیه به خاک سپرده شد.
۲. عبدالعزیز بن محمد بن
سعود (حک ۱۱۷۹- ۱۲۱۸ ق /
۱۷۶۶-۱۸۰۳ م). با پیوستن
محمد بن عبدالوهاب به محمد بن سعود، عبدالعزیز نیز همراه پدر در عقد
اتحاد و بیعت میان آن دو شرکت جست (لوتسکی،
۱۲۱) و فرماندهی بخشی از سپاه پدر را به عهده گرفت
(حمزه، ۳۳۶) و از سوی او با موافقت محمد بن عبدالوهاب به
جانشینی برگزیده شد (حسین بن خزعل،
۲۷۲) و با دختر محمد بن عبدالوهاب ازدواج کرد (لاریمر،
بخش 3، نمودار 13). وی که در ۱۱۷۹ ق /
۱۷۶۶ م رشته کارها را در دست گرفت، نخستین کسی
از آل سعود است که لقب امام یافت (حسین بن خزعل،
۲۷۲). عبدالعزیز ۳۰ سال از دوران حکومتش را
به پیکار پیوسته با قبایل بنیخالد، آل مکرمی،
مُنْتَفِق و امیران مخالف در شهرهای اطراف گذراند (ابوحاکمه، 129).
نخست بُرَیْدَه و تَنومه را گرفت (حمزه، ۳۳۶)، سپس برای
تسخیر ریاض حملههایی تدارک دید و چون ناکام ماند
به نبردی فرسایشی دست زد و الغَذْوانه نزدیک ریاض
را پایگاه حملات خود به آنجا ساخت. در همان وقت به قَصیم حمله برد و
شهرک هِلالیه را تسخیر کرد و در راه بازگشت، گروهی از قبیلۀ بنیخالد
را سخت درهم شکست. در ۱۱۸۳ ق /
۱۷۶۹ م گروهی از وهابیان، شریف منصور
از وابستگان شریف مکه را اسیر کردند، ولی عبدالعزیز او را
رها ساخت. این معنی باعث شد که شریف مکه، وهابیان را اجازۀ حج
دهد. عبدالعزیز سال بعد بر آل ظفیر هجوم برد و در
۱۱۸۶ ق / ۱۷۷۲ م آل جیش را
آماج حملات خود ساخت. وی سرانجام در نتیجۀ حملات پیدرپی
خود به ریاض، در ۱۱۸۷ ق /
۱۷۷۳ م آن شهر را تسخیر کرد (هاپ وود، 57).
در سال ۱۱۸۸ ق
/ ۱۷۷۴ م، عُرَیْعِر بن دُجَیْن، امیر
احساء، با قبایل بنیخالد و عنزه، بریده را در قصیم از
تصرف آل سعود خارج کردند. سال بعد نیز عبدالعزیز، امیر نجران،
به دعوت زید بن زامل، امیر دِلَم، با بسیاری از بیاباننشینان
به حایر، قلمرو وهابیان تاخت. از آن سوی عبدالعزیز بن
محمد برای انحراف مهاجمان بر یمنیهای العَرْقَه هجوم برد
و امیر نجران به ناچار با اهالی حایر صلح کرد و به ضُرْمی
رفت و چون در تسخیر آن دیار نیز ناکام ماند، بازگشت.
عبدالعزیز بن محمد سپس پسر خود
سعود را به تسخیر بریده فرستاد و او با استقرار پادگانی در نزدیک
بریده، آنجا را آماج حملات پیدرپی ساخت و سرانجام شهر را تسخیر
کرد، ولی سعدون بن عریعر آنجا را در محاصره گرفت و عبدالعزیز با
استفاده از اختلافات داخلی خانوادۀ عریعر به احساء تاخت. برخی
از افراد خاندان به او پیوستند و گروهی جانب ثوینی بن
سعدون را گرفتند. در نتیجه احساء دوپاره شد و بخش جنوبی آن به تصرف
عبدالعزیز درآمد.
در این سالها، مخالفتهای کم
و بیش سختی که در برابر نفوذ وهابیت در شبه جزیرۀ
عربستان ابراز میشد، به دلیل فقدان همبستگی امیران مخالف
و سازماندهی برتر جناح نظامی وهابیت به سرکردگی عبدالعزیز
بن محمد نه تنها کاری از پیش نرفت، بلکه بر اثر ناکامی آنها اهل
قصیم، مُنَیْخ، الزِلْفی، یمانه و نیز زید بن
زامل امیر دلم به وهابیت گردن نهادند و عبدالعزیز پهنهای
از جَبَل شَمَّر تا کرانههای خلیجفارس را به زیر رایت
خود کشید (حمزه، ۳۳۷) و دولت مقتدری تشکیل
داد (لوتسکی، ۱۲۱). آنگاه به نبرد با شریف غالب،
فرمانروای حجاز که با او به ستیز برخاسته و وهابیان را کافر نامیده
بود، پرداخت.
شریف غالب از سراسر منطقۀ نفوذ
خود بر ضد وهابیان یاری خواست. خلق کثیری به گرد او
فراهم آمدند و به سرکردگی شریف عبدالعزیز بن مساعد برادر شریف
غالب روانۀ تسخیر نجد شدند. عبدالعزیز سعودی نیز از قبایل
و شهرهای دستنشاندۀ خود جنگجویانی گرد آورد. نخست حسن بن مشاری را مأمور
حمله بر بیاباننشینان طرفدار شریف کرد. وی نیز بخشی
از نیروی خود را به پیکار با مردم وادیالدَّواسِر روانه
ساخت و خود بر اعراب مُطَیْر، اتباع حسنالدُوَیْش، هجوم برد و آنها
را به سختی درهم شکست. شریف عبدالعزیز که سخت بیمناک شده
بود، از شریف غالب مدد خواست و او با سپاهی به برادر پیوست، اما
در نخستین حملۀ خود به قریۀ الشَعْرى ناکام ماند و بلافاصله به مکه بازگشت. وهابیان در ادامۀ سرکوب
طرفداران امیر حجاز، بر قبایل مطیر و شَمَّر تاختند و در آغاز
آنها را عقب راندند، ولی سرانجام شکست خوردند. در این میان محمد
بن عبدالوهاب پس از ۹۲ سال زندگی در آخر شوال
۱۲۰۶ ق / ۲۰ ژوئن
۱۷۹۲ م درگذشت.
عبدالعزیز در خلال این مدت
از کوششهای خود برای تسخیر احساء دست بر نداشت و سرانجام در
۱۲۰۷ ق / ۱۷۹۲ م اهل آن دیار
خواستار صلح شدند و به فرمان وهابیان گردن نهادند و زید بن عریعر
امیر آنجا به کویت گریخت، اما چیزی نگذشت که احساء
سر به طغیان برداشت و ابن عریعر بازگشت. در نبردهایی که
رخ نمود ابن عریعر تاب نیاورد و باز گریخت و احساء دوباره به
تصرف عبدالعزیز درآمد. در ۱۲۰۹ ق /
۱۷۹۴ م وی به جنگ اعراب حجاز رفت و به نهب و غارت
پرداخت. سال بعد بر اعراب عُتَیبَه هجوم برد و غنیمت بسیار به
چنگ آورد. در ۱۲۱۱ ق / ۱۷۹۶ م
سرانجام سراسر احساء به اطاعت وهابیان گردن نهاد. مخالفان به تکاپو برخاستند
و سلیمان پاشا والی بغداد را که با تمایل باب عالی از مدتها
پیش مترصد تشکیل جبههای بر ضد وهابیان بود، واداشتند تا
ثوینی بن عبدالله ــ امیر بنی منتفق ــ را بهعنوان
فرمانده نیروهای مخالف عبدالعزیز برگزیند. ثوینی
به پشتیبانی سلیمان پاشا و اتحاد با قبایلی چون آل
ظفیر سپاه گرد آورد و به بصره و از آنجا به احساء رفت. از سوی دیگر
شریف غالب سپاهی به سرکردگی عثمان المضایقی به جنگ
آل سعود روانه کرد. این سپاه بر آل روق از قحطان، که متحدان عبدالعزیز
به شمار میرفت، هجوم برد، ولی ناکام ماند. ثوینی نیز
در الشُباک اردو زد و آنجا را مرکز حملات خود به قلمرو وهابیان ساخت
(۱۲۱۲ ق / ۱۷۹۷ م)، امّا چیزی
نگذشت که به دست شخصی از بنیخالد که طرفدار وهابیان بود کشته
شد و سپاهی که او گرد آورده بود پراکنده گشت و حسن بن مشاری،
فرمانده ارتش سعودیها، بسیاری از آنها را بکشت. در همان اوقات
گروهی از اعراب حجاز که بیشترین آنها از قبیله العتبان
بودند، به وهابیت گرویدند. این معنی بر شریف غالب
سخت گران افتاد و او با سپاهی از مکه برای سرکوب قحطانیان که به
اطاعت وهابیان درآمده بودند، بیرون رفت، اما در نبردی که میان
آنان درگرفت شریف تاب نیاورد و جنگ را رها ساخت. وی که اینک
خود را تنها مییافت و میدید که بیشتر قبایل
حجاز به عبدالعزیز پیوسته یا سرکوب او شدهاند و بهویژه
برادر خود وی (شریف) نیز به وهابیان گرایش یافته
است، به حاکمیت عبدالعزیز گردن نهاد (لوتسکی،
۱۲۴). در این هنگام وهابیان نفوذ خود را بر بخشی
از کرانههای خلیجفارس گسترش دادند و طی چند سال توانستند بحرین
و قبایل عمان و بهویژه قبیلۀ جاسمی
در رأس الخیمه را به فرمانبرداری وادارند.
در ۱۸ ذیحجه
۱۲۱۶ ق / ۲۲ آوریل
۱۸۰۲ م سعود پسر عبدالعزیز برای کینه
کشیدن از شیعیان که باورهای وهابی را با گوهر اسلام
ناسازگار میدانستند و بیش از همه با آن میستیزیدند،
بر کربلا هجوم برد و پس از ویران ساختن اماکن مقدس آن دیار، بیشتر
ساکنان آنجا را کشتار کرد (دائرةالمعارف الاسلامیة).
در این هنگام قلمرو آل سعود از
سواحل فرات و وادی سِرحان تا رأسالخیمه و عمان، و از خلیجفارس
تا کرانههای حجاز و عَسیر امتداد داشت (لوتسکی،
۱۲۳). عبدالعزیز در ۱۲۱۸ ق /
۱۸۰۳ م، چندی پس از چیرگی وهابیان
بر طایف، به دست مردی شیعی مذهب در جامع درعیه به
هلاکت رسید.
۳. سعود بن عبدالعزیز (حک ۱۲۱۸-
۱۲۲۹ ق /
۱۸۰۳-۱۸۱۴ م). او معروف به سعود
کبیر بود. در کنار پدر با رقیبان وی و شریف غالب جنگ کرد.
پس از برقراری صلح به حج رفت و سال بعد به تلافی حملات قبیلۀ شیعۀ خزعل
بر کاروان وهابیان (نیز کینۀ دیرینه
با شیعیان) به کربلا تاخت و از قتل و غارت و ویرانی چیزی
فرونگذاشت. وی که در ۱۲۰۲ ق /
۱۷۸۷ م به پیشنهاد محمد بن عبدالوهاب به ولیعهدی
برگزیده شده بود، پس از قتل عبدالعزیز رشتۀ کارها را در
دست گرفت و با تشکیل ارتشی بزرگ (حمزه، ۳۲۹) به
سرکوب برخی از قبایل نافرمان حجاز پرداخت و بر تَیْماء و خیبر
استیلا یافت و به کرانههای عُمان تاخت. سلطانبن حمید
بن سعید، امیر مسقط، برای مقابله با او با دولت عثمانی بر
ضد آلسعود همداستان شد، ولی به قتل رسید (همو،
۳۴۰). با این حال، کوششهای سعود برای چیرگی
بر عمان و سراسر سواحل جنوبی خلیجفارس با دخالت کمپانی هند شرقی
نافرجام ماند (لوتسکی، ۱۲۲، ۱۲۳). شریف
غالب که به دوستی با آل سعود تظاهر میکرد، در نهان به مخالفت ادامه میداد
و چون اهل تُرَبَه و خُرْمَه دعوت وهابیان را پذیرفتند، شریف
آشکارا به مخالفت پرداخت. نیز اقدامات وهابیان، به رهبری سعودیها،
مبنیبر نابود کردن آداب و رسومی که به گمان آنان از مظاهر بتپرستی
به شمار میآمد و اعدام روحانیونی که بر اعتقادات قدیم
پای میفشردند، موجب شورشهایی بر ضد وهابیت در حجاز
شد (همو، ۱۲۴). سعود که در پی فرصت برای براندازی
نفوذ شریفان بود، طی سالهای
۱۲۲۰-۱۲۲۱ ق /
۱۸۰۵-۱۸۰۶ م بر مکه و مدینه
تاخت و برآن دو شهر چیره شد. شریف غالب فرمانبری نمود و در منصب
خود ابقا شد (حمزه، ۳۴۱) و نفوذ وهابیان در حجاز گسترش یافت
و سعود نام سلطان عثمانی را از خطبه انداخت.
سعود که اینک بر حجاز هم چیرگی
یافته و قلمرو او از دریای سرخ تا خلیجفارس گسترده شده
بود و امر حج را زیر نظر خود درآورده بود، آهنگ تسخیر شام و عراق کرد،
ولی در مرزهای این دو منطقه با نیروهای عثمانی
روبهرو شد و ناکام ماند. باب عالی که از نبردهای سازماننیافتۀ خود و
تحریک امیران عرب به رویارویی با نفوذ آل سعود و
وهابیت طرفی بر نبسته بود و خطر شدیدی از سوی آنان
احساس میکرد، از محمدعلی پاشا امیر مصر خواست به جنگ با ایشان
برخیزد. در اوخر اکتبر یا اوایل نوامبر
۱۸۱۱ م (شوال ۱۲۲۶ ق) نیروهای
مصر به فرماندهی طوسون پاشا، پسر محمدعلی، نخستین حملۀ خود
را آغاز کرد. عبدالله و فیصل، پسران سعود، در ابتدا مصریان را که
گرفتار بیآبی و گرما و بیماری شده بودند، واپس راندند و
چندی بعد آنها را در درهای نزدیک الصفراء غافلگیر کردند
و سخت درهم شکستند (لوتسکی، ۱۳۰). در پاییز
۱۲۲۷ ق / ۱۸۱۲ م مصریان با
رسیدن نیروی امدادی دست به حملۀ بزرگتری
زدند و مکه، مدینه و طایف را تسخیر کردند. با اینهمه پیشروی
آنان در تُرْبَةُ الصَّیف متوقف شد (۱۲۲۸ ق /
۱۸۱۳ م). سپس محمدعلی پاشا خود وارد عربستان شد تا
فرماندهی را در دست گیرد. کوشش سعود برای آغاز گفتوگوهای
صلح به نتیجه نرسید، و در ۸ جمادیالاول
۱۲۲۹ ق / ۲۸ آوریل
۱۸۱۴ م پس از ۶۸ سال زندگی در درعیه
درگذشت.
۴. عبدالله بن سعود (حک ۱۲۲۹-۱۲۳۳
ق / ۱۸۱۴- ۱۸۱۸ م)، وی پس
از پدر رشتۀ کارها را به دست گرفت، اما در برابر حملات متوالی مصریان سخت
به تنگنا افتاد. در همان سال نخست، برادرش فیصل از ارتش مصر به سختی
شکست خورد (همو، ۱۳۱) و محمد علی تربة را اشغال کرد و به
عسیر تاخت، ولی چندی بعد عربستان را ترک گفت
(۱۲۳۰ ق / ۱۸۱۵ م) و پسرش طوسون
پاشا به حملات خود ادامه داد. او در همان سال به نجد رفت و رأس المنیعه را
گرفت. عبداللّه بن سعود به مقابله رفت، ولی چون کاری از پیش
نبرد صلحی میان آنان منعقد شد مبنیبر آنکه عبدالله زعامت عالیۀ سلطان
عثمانی را به رسمیت شناسد و از فرمانروای مصر پیروی
کند، اما نه تنها محمدعلی، بلکه وهابیان نیز این صلح را
نپذیرفتند. محمدعلی این بار پسر دیگر خود ابراهیم
پاشا را روانۀ جنگ با آل سعود کرد. ابراهیم در ۱۲۳۱ ق /
۱۸۱۶ م تهاجم خود را آغاز نهاد و شهرهای جنوب قصیم
و نجد را یکی پس از دیگری تصرف کرد و با چند حملۀ سخت
به دروازههای درعیه رسید و محاصرۀ آنجا را از
جمادیالثانی ۱۲۳۳ ق / آوریل
۱۸۱۸ م تا ۵ ماه بعد ادامه داد و سرانجام آنجا را
اشغال کرد. عبدالله پس از چند روز پایداری در قصر خود تسلیم و
با خانوادهاش به قاهره تبعید شد و محمدعلی وی را به استانبول
فرستاد، و او در صفر ۱۲۳۴ ق / دسامبر
۱۸۱۸ م به دار آویخته شد (دائرةالمعارف الاسلامیة).
ابراهیم پاشا در نیمۀ
۱۲۳۴ ق / ۱۸۱۹ م به مصر بازگشت و
حکومت حجاز را به یک پاشای مصری سپرد که شریف مکه را نیز
او بر میگماشت.
۵. مشاری بن سعود (حک ۱۲۳۴-۱۲۳۵
ق / ۱۸۱۹-۱۸۲۰ م). پس از خروج
ابراهیم پاشا از نجد، مشاری برادر عبدالله رهبری وهابیان
را به عهده گرفت و توانست پایگاه خود را در درعیه تثبیت کند.
گفتهاند که وی از سوی ابراهیم پاشا حکومت نجد را در دست گرفت
(لوتسکی، ۱۳۵). او چندی بعد به مقابلۀ ابنمُعَمَّر،
امیر عُیینه و متحد مصریان رفت، ولی گرفتار شد و در
اردوگاه مصریان درگذشت و به قولی کشته شد(حمزه،
۳۴۳). نیز گفتهاند که محمدعلی پاشا از مصر، حسینبک
را برای سرکوب مشاری گسیل داشت و او مشاری را گرفتار ساخت
و به مصر فرستاد، ولی مشاری در راه مرد.
در اینجا نخستین دورۀ
فرمانروایی آل سعود به پایان رسید. با اینهمه، وهابیان
هنوز در عربستان فعالیت داشتند و برای درهم کوبیدن ارتش مصر و
والی مصری سخت میکوشیدند.
ب ـ بازگشت به قدرت تا استیلای
ابن رشید بر نجد
در این دوره از فرمانروایی
آل سعود اینان به قدرت رسیدند:
۶. تُرکی بن
عبداللّٰه (حک ۱۲۳۶-
۱۲۴۹ ق /
۱۸۲۱-۱۸۳۴ م). او در اثنای
هجوم مصریان به سُدَیْر گریخت. پس از مرگ مشاری با ابن
معمر درگیر شد و پس از قتل او کوشید در ریاض پایگاهی
به دست آورد، ولی کاری از پیش نبرد. در شورش وهابیان در
۱۲۳۶ ق / ۱۸۲۱ م در درعیه،
رهبری وهابیان را به دست گرفت. وی حاکم دست نشاندۀ مصریان
را ساقط کرد و دولت وهابی را در درعیه دوباره بنیاد نهاد. در
اواخر۱۲۳۷ ق / ۱۸۲۲ م حسین
ابوظاهر از سوی عثمانیها وارد نجد شد. ترکی به همراهی
پسرش فیصل به مقابله رفت و پس از مدتی جنگ و گریز آنها را از
نجد بیرون راند (همو، ۳۴۴). در همان سال بر پادگان ضعیف
مصر در ریاض چیره شدو این شهررا پایتخت خود ساخت (لوتسکی،
۱۳۵). با حکومت او قدرت از خاندان عبدالعزیز بن محمد به
خاندان عبدالله بن محمد منتقل شد. وی در ۱۲۴۳ ق /
۱۸۲۷ م مصریان را از شمّر بیرون راند
(همانجا) و با صالح ابن علی، امیر حایل و نیز امیر
شمّر صلح کرد (حمزه، ۳۴۴). در ۱۲۴۵ ق /
۱۸۳۰ م احساء را اشغال کرد و سپس رو به سوی خاور و
جنوب خاوری یعنی بحرین و قطر و عمان آورد و در
۱۲۴۷ ق / ۱۸۳۱ م شیخ بحرین
را واداشت که به وهابیان زکات بپردازد (کیلی، ۹۷).
ترکی سرانجام در ۱۲۴۹ ق /
۱۸۳۴ م توسط مشاری بن عبدالرحمن که از سوی
محمدعلی پاشا تجهیز و پشتیبانی میشد، به قتل رسید.
برخی آغاز حکومت او را ۱۲۴۰ ق /
۱۸۲۴ م دانستهاند (لاریمر، بخش 3، نمودار 13).
۷. مشاری بن عبدالرحمن بن
مشاری (حک ۴۰روز)، چون کار ترکی بن عبدالله بالا گرفت،
محمدعلی پاشا برای مقابله با او مشاری را که قبلاً از سوی
ابراهیم پاشا به مصر تبعید شده بود، زیر حمایت خود گرفت
(زرکلی، ۸ / ۱۲۶). مشاری در
۱۲۴۲ ق / ۱۸۲۶ م وارد نجد شد و
ترکی بن عبداللّٰه او را به گرمی پذیرفت و به امارت
منفوخه منصوب کرد (حمزه، ۳۴۴)، ولی چندی بعد او را
برکنار کرد و به ریاض بازگرداند. مشاری که طمع در حکومت ترکی
بسته و ظاهراً همین معنی باعث عزل او از حکومت منفوخه شده بود، به مکه
نزد شریف محمدبن عون رفت و چون مدد نیافت، به نزد ترکی بازگشت
و اظهار پشیمانی کرد، ولی سال بعد به پشتیبانی مصریان
توانست امیر ترکی را به قتل رساند و خود بر مسند حکومت نشیند
(لوتسکی، ۱۳۵). با اینهمه دولتش دوام نیافت و
۴۰ روز و به قولی ۲ ماه بعد (همانجا)، فیصل بن ترکی
که در اطراف قَطیف سرگرم نبرد با مخالفان بود بازگشت و او را به قتل رساند و
حکومت ۴۰ روزۀ مشاری به پایان رسید (حمز، ۳۴۴).
۸. فیصل بن ترکی (حک
۱۲۴۹-۱۲۵۴ ق /
۱۸۳۴- ۱۸۳۸ م). وی ازجمله
کسانی بود که پس از استیلای محمدعلی بر وهابیان به
مصر تبعید شد، ولی در ۱۲۴۳ ق /
۱۸۲۷ م از آنجا گریخت و به نجد بازگشت و فرماندهی
سپاه ترکی را برای مقابله با امیران مخالف آل سعود در دست گرفت.
آنگاه که پدرش به دست مشاری کشته شد، او در قطیف گرم پیکار بود،
اما به سرعت بازگشت و پس از قتل مشاری به حکومت نشست (همانجا). محمدعلی
پاشا برای سرکوب فیصل، به پشتیبانی از خالدبن سعود که داعیۀ حکومت
داشت برخاست و سپاهی به سرکردگی خورشید پاشا (لوتسکی،
۱۳۶) به نجد فرستاد (۱۲۵۲ ق /
۱۸۳۶ م). فیصل که یارای پایداری
در خود ندید به منفوخه و از آنجا به الخرح رفت و خالد درعیه را تصرف
کرد. فیصل به مقابله رفت، ولی کاری از پیش نبرد و به صلح
گردن نهاد. آنگاه وی و خانوادهاش را به مصر بردند و مصریان در
۱۲۵۵ ق / ۱۸۳۹ م بر ریاض،
احساء و قطیف چیره گشتند (همانجاها).
۹. خالد بن سعود (حک ۱۲۵۶-
۱۲۵۸ ق /
۱۸۴۰-۱۸۴۲ م). فیصل پیش
از مرگ، نجد را میان پسران ارشد خود تقسیم کرد (لوتسکی،
۲۲۳) و این باعث پراکندگی و ستیزهای
گسترده میان جانشینان او شد. از مدعیانِ حکومتِ فیصل بن
ترکی، خالدبن سعود بود که با پشتیبانی محمدعلی پاشا و به یاری
ارتش مصریان، به سرکردگی خورشید پاشا، بر فیصل تاخت و درعیه
را تصرف کرد و پس از تبعید او به حکومت نشست (دائرةالمعارف الاسلامیة).
در ۱۲۵۶ ق / ۱۸۴۰ م محمد علی
پاشا، به دلیل تیرگی روابط مصر با انگلستان، نیروهای
خود را از عربستان واپس کشید (لوتسکی، ۱۳۶).
عبداللّٰه بن ثُنَّیان، مدعی دیگر حکومت که از پشتیبانی
وهابیان برخوردار بود، خالد را تنها یافت و در
۱۲۵۸ ق / ۱۸۴۲ م او را از ریاض
بیرون راند و خود بر تخت فرمانروایی نشست. خالد در جده اقامت گزید
و در ۱۲۷۷ ق / ۱۸۶۱ م درگذشت.
۱۰. عبداللّٰه بن ثنیان
بن ابراهیم (حک ۱۲۵۸-
۱۲۵۹ ق /
۱۸۴۲-۱۸۴۳ م). وی در مقابل
خالد که از پشتیبانی مصریان برخوردار بود، نیروی
وهابیان را در کنار خود داشت. پس از خروج نیروهای مصر فرصت را
غنیمت شمرد و خالد را از تخت به زیر کشید و خود قدرت را در دست
گرفت (۱۲۵۸ ق / ۱۸۴۲ م)، ولی
یک سال بیش نپایید که فیصل بن ترکی پس از
ورود به نجد، او را در ریاض به محاصره گرفت و پس از غلبه بر او به زندانش
افکند و عبداللّٰه در زندان درگذشت (دائرةالمعارف الاسلامیة).
۱۱. فیصل بن ترکی
(حک ۱۲۵۹-۱۲۸۲ ق /
۱۸۴۳-۱۸۶۵ م). پس از تبعید
فیصل، خالد بن سعود و سپس عبداللّٰه بن ثُنَّیان یک چند
رشتۀ کارها را در دست گرفتند تا آنکه در ۱۲۵۷ ق /
۱۸۴۱ م فیصل از مصر گریخت و به دمشق رفت و از
آنجا وارد نجد شد و به سرعت دست به کار تجدید حکومت خود زد (لوتسکی،
۲۲۱، ۲۲۲). او عبداللّٰه ابن ثنیان
را در ریاض به محاصره گرفت و پس از غلبه بر او قدرت را به چنگ آورد. با اینهمه
چون مردی صلحدوست بود، سرانجام در ۱۲۶۲ ق /
۱۸۴۶ م سیادت عالیۀ عثمانیان
و تأدیۀ خراج را به آنان پذیرفت و توانست حکومت آل سعود را در نجد استوار
کند. وی در رجب ۱۲۸۲ ق / دسامبر
۱۸۶۵ م درگذشت.
۱۲. عبداللّٰه بن فیصل
بن ترکی (حک ۱۲۸۲- ۱۲۸۸
ق / ۱۸۶۵-۱۸۷۱ م). پس از مرگ
پدر، به وصیت او حکومت ریاض را در دست گرفت، ولی برادرش سعود که
امارت خَرج و اَفْلاج را داشت بر او شورید و چندی بعد هُفوف را تصرف
کرد. عبداللّٰه به مقابله رفت و ناکام ماند و به عنیزه نزد ابن سلیم
پناه برد. چون مقدمش را گرامی نداشتند، به حایل نزد ابن رشید
رفت، ولی در اینجا نیز مدد نیافت (حمزه،
۳۴۵). وی که از دستیابی به حکومت نومید
شده بود، به بغداد نزد مدحت پاشا رفت و برادرش سعود بر جای او استقرار یافت.
عبداللّٰه با سپاهی که مدحت پاشا در اختیار او نهاده بود، احساء
را تصرف کرد و به تابعیت حکومت بصره درآورد.
۱۳. سعود بن فیصل ترکی
(حک ۱۲۸۸-۱۲۹۱ ق /
۱۸۷۱-۱۸۷۴ م). به وصیت
پدر،حکومت خروج و افلاج را در دست داشت. پس از مرگ فیصل بر برادرش
عبداللّٰه، امیر ریاض، شورید و پس از تصرف هفوف او را گریزاند
و خود بر مسند حکومت نشست (همو، ۳۴۶). در روزگار او نجد به
امارتنشینهایی میان آل سعود تقسیم شد (زرکلی،
۳ / ۱۴۲، ۱۴۳). با اینهمه او کوشید
که احساء را تصرف کند، ولی توفیق نیافت. سپس برای تصرف عتیبه
به نبرد ابن ربیعان رفت، ولی زخم برداشت و به ریاض بازگشت و در
۱۲۹۱ق / ۱۸۷۴م درگذشت (حمزه،
۳۴۶).
۱۴. عبداللّٰه بن فیصل
بن ترکی (حک ۱۲۹۲-۱۳۰۴ ق
/ ۱۸۷۵-۱۸۸۷ م). او پس از مرگ
سعود به ریاض بازگشت و رشتۀ کارها را در دست گرفت، ولی با مخالفت پسران سعود روبهرو شد.
عبداللّٰه کوشید تا احساء را از عثمانیها باز پس گیرد، ولی
توفیق نیافت. در ۱۲۹۶ ق /
۱۸۷۹ م بر عنیزه چیره شد و بریده را به
محاصره گرفت. اهالی از محمد بن رشید، امیر حایل، مدد
خواستند و این یکی بریده را از محاصرۀ
عبداللّٰه بیرون آورد (همانجا). عبداللّٰه به ریاض
بازگشت، ولی با خطری سهمناکتر روبهرو شد. پسران سعود ریاض را
محاصره کردند و عبداللّٰه را به اسارت گرفتند. عبداللّٰه دربند از
دشمن دیگر خود یعنی ابن رشید یاری خواست و او
به ریاض تاخت و عبداللّٰه را آزاد ساخت (زرکلی، ۴ /
۲۵۳). سپس پسران سعود را به خَرْج تبعید کرد و
عبداللّٰه را به حایل برد. وی مدتی درآنجا ماند و سپس به
ریاض بازگشت و چندی بعد درگذشت.
۱۵. محمد بن سعود بن فیصل
(؟). قطعاً نمیتوان او را در زمرۀ فرمانروایان آل سعود به
شمار آورد، اما گفتهاند که اندک مدتی در بخشی از قلمرو آل سعود حکم
رانده و سپس جای خود را به عمّش عبدالرحمن داده است. او رهبر شورش احساء بر
ضدّ عثمانیها بود (۱۲۹۵ ق /
۱۸۷۸ م). توسط عمّش عبداللّٰه به زندان افکنده شد،
ولی در ۱۲۹۶ ق / ۱۹۷۹ م
آزاد گشت و رهبری وهابیان را در دست گرفت، سپس از آن مقام برکنار شد و
به بحرین رفت (۱۳۰۳ ق /
۱۸۸۶ م) و سرانجام در ۱۳۰۵ ق /
۱۸۸۸ م توسط یکی از عمال شمریّان در
الخرج کشته شد (لاریمر، بخش 3، نمودار 13).
۱۶. عبدالرحمن بن فیصل
(حک ؟- ۱۳۰۸ ق / ؟-۱۸۹۱ م)، از
۱۲۸۹ ق / ۱۸۷۲ به مدت دو سال در
اسارت عثمانیها در بغداد میزیست. در
۱۲۹۱ ق / ۱۸۷۴ م در رأس شورشیان
احساء بر عثمانیها تاخت. نیز بر ابن رشید که بخشی از نجد
را تصرف کرده بود چیره گشت و حکومت ریاض را در دست گرفت (همانجا). پس
از شکست عبداللّٰه و چیرگی سعود، در همانجا ماند. ظاهراً وقتی
عبداللّٰه دیگر باره بر ریاض چیره شد و چندی بعد
پسران سعود او را اسیر کردند و ابن رشید عبداللّٰه را نجات داد،
عبدالرحمن را به حکومت ریاض گماشت، زیرا بعدها که ابن رشید
عبداللّٰه بن فیصل را اجازۀ خروج از حایل داد و شورشیان
کاظم را درهم شکست، عبدالرحمن از ریاض گریخت (شم ۱۴، در
همین مقاله). در روزگار عبدالرحمن امرای شمّر یعنی آل رشید
قدرتی بسیار یافتند و به نیرومندترین دولت شمال
عربستان تبدیل شدند. امیر محمد ملقب به کبیر که در پی براندازی
قطعی وهابیان و آل سعود بود، از اتحاد عبدالرحمن با شورشیان
کاظم در ۱۳۰۸ ق / ۱۸۹۱ م سود برد
و آنها را درهم شکست. عبدالرحمن به احساء و سپس به کویت گریخت و نجد
به صورت ایالتی از ایالات دولت آل رشید درآمد (لوتسکی،
۵۳۴).
۱۷. محمد بن فیصل
(؟). ابن رشید پس از گریز عبدالرحمن از ریاض محمد بن فیصل
را به امارت آن دیار منصوب کرد (۱۳۰۹ ق /
۱۸۹۲ م) تا به نام او بر آنجا حکم راند. محمد در همان شهر
درگذشت و با مرگ او حکومت آل سعود در این دوره نیز به پایان رسید
و قلمرو آنان را ابن رشید تصرف کرد (حمزه، ۳۴۸).
ج ـ چیرگی ابن سعود بر ریاض
یا آغاز دوران نوین فرمانروایی آل سعود
در این دوره که تاکنون ادامه دارد
اینان به فرمانروایی رسیدهاند:
۱۸. عبدالعزیز بن
عبدالرحمن بن فیصل (حک :
۱۳۱۹-۱۳۷۲ ق /
۱۹۰۲-۱۹۳۵ م)، معروف به ابن
سعود. وی از بزرگترین فرمانروایان این خاندان و پایهگذار
کشور عربستان سعودی، نیز نخستین پادشاه آن کشور است. پس از تسلط
ابن رشید بر ریاض عبدالرحمن همراه پسرش عبدالعزیز به کویت
رفت و در پناه شیخ مبارک سکنی گزید (لوتسکی،
۵۳۴). چندی بعد که عثمانیها کوشیدند توسط
متحد خود، ابن رشید بر کویت سیطره یابند، انگلستان به تکاپو
افتاد و ائتلافی از اعراب مخالف آل رشید، مرکب از شیخ مبارک و
قبایل وهابی مذهب به سرکردگی عبدالعزیز و یکی
از قبایل جنوب عراق، منتفق، پدید آورد. عبدالعزیز به ریاض
تاخت و اگرچه در نخستین هجوم خود کامیاب نشد (همو،
۵۳۵)، ولی سرانجام در ۴ شوال
۱۳۱۹ ق / ۱۴ ژانویۀ
۱۹۰۲ م آنجا را گشود (سعید سلیمان، ۱ /
۲۲۵) و حکومت آل سعود را دوباره استوار ساخت. سپس به توسعۀ قلمرو
خود پرداخت و نجد را تصرف کرد. او در ۱۳۲۲ ق /
۱۹۰۴ م قلمرو سعودیها را به مرزهای سابق
برگرداند و خود را امیر نجد و امام وهابیه خواند. در
۱۳۲۴ ق / ۱۹۰۶ م آل رشید
را به سختی شکست داد و عبدالعزیز رشیدی را کشت (لوتسکی،
۵۳۶، ۵۳۷).
ابن سعود در این ایام، در
کنار جنگ با مخالفان، برای توسعه و تثبیت نیروی خود به ایجاد
آبادیهای وهابی دست زد و ساکنان آنها را «اخوان التوحید» یا
«برادران یکتاپرستی» که در حقیقت سازمان دینیِ ـ
نظامیِ وهابیان بود نامید. نخستین منطقۀ مسکونی
برادران در ۱۳۳۰ ق / ۱۹۱۲ م ایجاد
شد و سپس شمار آن رو به افزایش نهاد. اعضای آن عقاید وهابیت
را در صحرا نشر میدادند. این آبادیها که بنیادهای یک
سازمان متمرکز را تشکیل داد، در سالهای بعد وسیلۀ تثبیت
نیروی وهابیان شد («خاورمیانه و ... »، II / 506).
عبدالعزیز همچنین کوشید تا قبایل بیابانگرد شبهجزیره
را که پیش از آن به کشورهای همسایه کوچیده بودند و اینک
بهسبب چیرگی انگلستان بر عراق و فلسطین، و فرانسویان بر
سوریه و لبنان و ایجاد راههای آهن و اتومبیلرو، به سرزمین
نیاکان خویش باز میگشتند، اسکان دهد. بازگشت این قبایل
که با فزونی بیش از پیش دشواریهای زیستی
همراه بود، آتش زدوخورد میان آنان را بر سر آبشخور و چراگاه برافروخت. در چنین
شرایطی پیکار فرمانروای نجد در برابر جداییگرایی
و هرجومرج قبیلهای و در راه یکپارچه کردن سرزمینهای
شبه جزیرۀ عربستان و تبدیل آن بهصورت دولتی متمرکز، چهرهای ترقیخواهانه
به خود گرفت. چنانکه سازمان اخوان التوحید هم ابزار خاموش ساختن آتش کینهکشیها
و خونریزیهای قبیلهای و هم اسکان بیابانگردان
گشت. چنین بود که فرزندان قبیلههای مطیر و شمّر در
۱۳۳۰ ق / ۱۹۱۲ م نخستین
آبادی را به نام «الهجرة» پدید آوردند که سپس تا
۱۳۳۸ ق / ۱۹۲۰ م، تعداد آنها در
نجد به ۵۲ و در سراسر عربستان سعودی تا
۱۳۵۸ ق / ۱۹۳۹ م به
۱۴۳ رسید.
پس از آنکه بیابانگردان در آبادیها
جایگزین شدند و با ساکنان واحهها و سایر قبیلهها درآمیختند،
پیوندهای خود را به قبیلههایشان از دست دادند و از تأثیر
روابط عشیرهای رهایی یافتند و سرانجام به وهابیت
و فرمانروایی ابن سعود گردن نهادند.
در این آبادیها تنها به کار
کشاورزی نمیپرداختند، بلکه خدمات سپاهیگری را نیز
فراهم میکردند. هر آبادی را امیری بود که ساکنانش او را
با تأیید ابن سعود برمیگزیدند. ساکنان آبادیها
عبارت بودند از کشاورزان، شبانان، سوداگران و داوطلبان. داوطلبان که شمارشان یک
تن از میان پنجاه «برادر» بود، مالیات و سرباز میگرفتند و بیاباننشینان
را کشاورزی و قرآنخوانی میآموختند و مراقب بودند که ایشان
از اصول اعتقادات وهابیان تخطّی نکنند.
در آن هنگام، اخوان وهابی تنها نیروی
نظامی بنیادی بودند که ابن سعود به یاری ایشان
توانست جهشهای جداییخواهانۀ قبیلههای
بیابانگرد را فرونشاند و خود برای پایهگذاری دولتی
متمرکز در دل شبه جزیرۀ عربستان وارد جنگ شود (تاریخ معاصر، ۱ /
۲۵۹، ۲۶۰)، اما این پیکار با
آغاز جنگ جهانی اول رو به سردی نهاد. انگلستان برای خشنود ساختن
قبایل عرب و استفاده از آنان برای حمله بر عثمانیان، رئیس
دو خانوادۀ محتشم در عربستان یعنی شریف حسین و ابن سعود را
که با هم سخت دشمنی داشتند، به بازی گرفت و نزد هریک افسری
از کارگزاران خود را گسیل داشت: توماس ادوارد لارنس[۱]
(۱۸۸۸-۱۹۳۵ م) را به اردوگاه شریف
حسین و ویلیام شکسپیر[۲]
(۱۸۷۶-۱۹۱۵ م) را به نزد سعودیها
روانه کرد. پس از کشته شدن شکسپیر در جنگ میان ابن سعود و ابن رشید
(حمزه، ۳۸۰)، هاری سنت جان بریجر فیلبی[۳]
(۱۸۸۵-۱۹۶۰ م) را که تظاهر به
اسلام کرده و خود را عبدالله نام نهاده بود، به آنجا فرستاد تا ابن سعود را بر
عثمانیها و همپیمانانشان بشوراند (همو، ۳۸۲).
لارنس با شریف حسین پیمان بست و از سوی دولت انگلستان او
را نوید داد که پس از شکست عثمانیها، حکومت عربستان بزرگ به او واگذار
شود. انگلستان همچنین پیمانهای نهانی مبتنیبر همان
وعدهها با عبدالعزیز منعقد کرد (سعید سلیمان، ۱ /
۲۲۵) و حکومت او را بر نجد و احساء و قصیم و جُبَیْل
به رسمیت شناخت و کمک مالی هنگفتی نزد او ارسال داشت. با اینهمه،
انگلستان از نیروی روزافزون ابن سعود بیمناک بود و ازاینرو
به ایجاد اختلاف میان قبایل هوادار ابن سعود پرداخت. در عین
حال، او را برای تصرف سراسر احساء یاری داد. انگلستان به این
وسیله هم از نفوذ ترکهای جوان و آلمان در سواحل خلیجفارس جلوگیری
کرد و هم امتیازی پر ارزش از ابن سعود به دست آورد (لوتسکی،
۵۳۸). در پیمانی که در
۱۳۳۳ ق / ۱۹۱۵ م میان سر
پرسی کاکس[۴] از سوی انگلستان و ابن سعود منعقد شد (حمزه،
۳۸۱)، مقرر گشت که ابن سعود بر سرزمینهای «حمایت
شدۀ» بریتانیا در شبه جزیرۀ عربستان
نتازد، امتیازی در نجد به دشمنان انگلیس ندهد، جانشین خود
را از میان دشمنان آن برنگزیند، سیاست خارجی خود را با
انگلستان هماهنگ سازد و در مورد آن با این کشور به توافق رسد؛ و در برابر،
انگلستان هر سال ۰۰۰‘۶۰ لیره به ابن سعود
پرداخت کند (لنچافسکی، ۴۳۶؛ تاریخ معاصر، ۱ /
۲۶۲)، اما دیری نپایید که پارهای
از مواد این پیمان شکسته شد. در ۱۳۳۶ ق /
۱۹۱۸ م میان شریف حسین و ابن سعود بر
سرواحۀ خورمه پیکار شد (لنچافسکی، ۴۳۷)و شریف
حسین از آنجا واپس نشست و ابن سعود جنگ خود را برای یکپارچهسازی
سرزمینهای شبه جزیرۀ عربستان از سر گرفت و بر «حمایتشدگانِ»
انگلستان در منطقه، شکستهای سخت وارد آورد. وهابیان در آغاز رو به سوی
شمال نهادند و در برابر امیر کوهستان شمر، ابن رشید، به نبرد در ایستادند.
در پی جنگی که یک ماه به درازا کشید، بخشی از این
امیرنشین و مرکز آن «حایل» به نجد پیوست. ابنسعود سپس به
جنگ شریف حسین رفت و نیروهای او در
۱۳۳۷ ق / ۱۹۱۹ م، ارتش حجاز را در
واحۀ «تربة» درهم شکست و راه را برای پیشروی سعودیها
به سوی حجاز هموار ساخت، اما انگلستان به ابن سعود هشدار داد که نیروهایش
را واپس کشاند.
در ۱۳۳۸ ق /
۱۹۲۰ م وهابیها سرزمین «عسیر» برکرانۀ دریای
سرخ را اشغال کردند، اما بهسبب دخالت انگلستان، از پیوستن آن به خاک خود
بازماندند. در نتیجۀ قراردادی که به دنبال گفتوگوها بسته شد، عسیر تابع نجد گشت،
اما فرمانرواییاش در دست حاکم پیشین آن امیر حسن،
باقی ماند. نیز انگلستان برای تضعیف نیروی
سعودیان که میخواستند سراسر شبهجزیره را اندک اندک به زیر
سلطه کشند، خاندان رشید را در کوهستان شمر به جنگ با نجدیان تحریک
کرد، اما ناکام ماند و ابن سعود در ۱۳۳۹ ق /
۱۹۲۱ م پس از گردهمایی عالمان و پیران
قبایل در ریاض که طی آن ابن سعود را پادشاه نجد و همۀ سرزمینهای
وابسته به آن شناختند (فیلبی، 282)، سراسر امیرنشین شمر
را ضمیمۀ خاک نجد کرد و پسرش فیصل به اشغال اَبْها، پایتخت عسیر،
پرداخت.
در این هنگام نیروهای
انگلیسی مستقیماً وارد جنگ شدند و از سوی عراق و اردن
خاوری بر نجد تاختند و چندین شکست بر وهابیان وارد آوردند. در
گردهمایی «عُقَیْر» که در جمادیالاول
۱۳۴۱ ق / دسامبر ۱۹۲۲ م برپا شد،
بریتانیا ابن سعود را واداشت که برای مشخص شدن مرزهای شمال
باختری نجد پیمانی ببندد. بر پایۀ این پیمان،
بخشی از سرزمین نجد به دست عراق و کویت افتاد و میان عراق
و نجد؛ و نجد و کویت، دو منطقۀ «بیطرف» پدید آمد. این پیمان همچنین
ساختن مراکز پاسداری و نظامی و استحکامات را در گرداگرد چاههای
آب این منطقه ممنوع شمرد. در عوض، انگلستان فرمانروایی ابن سعود
را بر نجد، شمر و جوف به رسمیت شناخت و وی ناگزیر شد که از
حکومت عسیر چشم بپوشد.
در ۱۳۴۲ ق /
۱۹۲۳ م پس از آنکه ابن سعود گردهمایی کویت
را که به ابتکار انگلستان و برای کمتوان کردن دولت نجد برپا داشته بود،
مردود شمرد، انگلستان مواد پیمان ۱۳۳۳ ق /
۱۹۱۵ م را شکست و از ارسال کمک مالی به ابن سعود
شانه خالی کرد. این کار موجب شد که ابن سعود از التزامهایش
نسبت به انگلستان رها شود و برای تحقق طرح دیرین خود یعنی
یکپارچهسازی سرزمینهای شبهجزیره بیش از پیش
بکوشد (تاریخ معاصر، ۱ / ۲۶۲).
در ۱۳۴۲ ق /
۱۹۲۴ م که خلافت عثمانی برافتاد شریف حسین
با خاماندیشی، و شاید به پشتیبانی انگلستان، خود
را خلیفۀ کل مسلمانان خواند (لنچافسکی، ۴۳۸)، اما
انگلستان بیش از این خود را نیازمند حمایت از او نمیدید
و ابن سعود نیز با اشارۀ «کمیتۀ خلافت اسلامی» هندوستان که زیر نفوذ انگلستان بود، بر او
تاخت. به نظر میرسد که انگلستان با قطع کمکهای مالی خود به ابن
سعود در حقیقت دست او را برای حمله به شریف حسین باز
گذاشته بود. آنچه عزم ابن سعود را بر حمله به حجاز استوارتر ساخت، اعلام ممنوعیت
ورود حاجیان نجد به مکه از سوی شریف حسین بود. این
همه موجب گشت که ابن سعود در ذیقعدۀ ۱۳۴۲ ق /
ژوئن ۱۹۲۴ م برای مسلمانان دنیا پیام
فرستد و آنها را از به رسمیت شناختن خلافت شریف حسین بازدارد.
علمای وهابی و پیران
قبایل نجد نیز در همایشی که ابن سعود برپا کرد، قطعنامهای
دربارۀ حمله به حجاز گذراندند و او در صفر ۱۳۴۳ ق /
سپتامبر ۱۹۲۴ م بر شریف حسین تاخت. وهابیان
در آغاز طایف را اشغال کردند و چند روز بعد به دروازههای مکه رسیدند
(تاریخ معاصر، ۱ / ۲۶۳). «حزب ملی حجاز» بر
شریف حسین فشار آورد و او را واداشت تا به سود پسرش علی کنارهگیری
کند. اما علی نیز که تاب پایداری در خود نمیدید
در ربیعالاول ۱۳۴۳ ق / سپتامبر
۱۹۲۴ م مکه را به ابن سعود واگذاشت، و چند ماه بعد مدینه
و جده نیز به اشغال ابن سعود درآمد (۱۳۴۴ ق /
۱۹۲۵ م). او در ۲۲ جمادیالثانی
۱۳۴۴ ق / ۷ ژانویۀ
۱۹۲۶ م بهعنوان سلطان حجاز و نجد و ملحقات آن بر تخت
نشست. یک ماه بعد دولت اتحاد شوروی بهعنوان نخستین کشور بزرگ،
دولت ابن سعود را به رسمیت شناخت و هیأت نمایندگی سیاسی
این کشور برای نخستین بار وارد جده شد.
ابن سعود از آن پس متوجه عسیر شد
و در ربیعالثانی ۱۳۴۵ ق / اکتبر
۱۹۲۶ م اَبها را اشغال کرد و امیرحسن را از عسیر
گریزاند و جانشین او را واداشت تا تعهد سپارد که در پیمانهای
مخالف وهابیان وارد نشود، اما ۴ سال بعد او را نیز از میان
برداشت و عسیر را رسماً به خاک خود ملحق کرد.
در این روزگار که انگلستان از پشتیبانی
خانوادۀ شریف حسین در مقابل سعودیان شانه خالی کرده بود،
برای سیطره بر مناطق میان مدیترانه و خلیجفارس و
حفظ خطوط ارتباطی خود، طرحی دیگر افکند و کوشید تا خاندان
هاشمی را در بخشهای دیگری از مناطق عربی تحت نفوذ
خود به حکومت بنشاند. ازاینرو با تشکیل کشور اردن و حکومت دادن به
امیر عبدالله کوشید تا بخشی از نجد را به قلمرو او بیفزاید.
ابن سعود به مخالفت برخاست و انگلستان از بیم عقیم ماندن طرح خود
مجبور شد امتیازی برای ابن سعود قائل شود. پس پیمانی
در ۱۳۴۵ ق / ۱۹۲۷ م میان
انگلستان و ابن سعود به امضا رسید که طی آن انگلستان استقلال کامل و
مطلق ابن سعود را به رسمیت میشناخت (شوادران، ۲۶۷)
و دست او را برای بیرون راندن علی پسر شریف حسین از
حجاز باز میگذاشت. ابن سعود در برابر، به تشکیل امیرنشین
اردن تن در داد و از دشتی که نجد و سوریه را به یکدیگر میپیوندد
چشم پوشید و آن را به اردن شرقی واگذاشت. در عقد این پیمان
کوششهای جان فیلبی که روابط دوستانهای با ابن سعود داشت
و سرانجام عضو شورای خصوصی او شد، نقش مهمی بازی کرد (فیلبی،
421, 422).
در رجب ۱۳۴۵ ق
/ ژانویۀ ۱۹۲۷ م، پادشاهی رسمی ابن سعود بر
حجاز و نجد و مناطق پیوسته به آن اعلام گردید (همو، 439) و در محرم
۱۳۴۶ ق / ژوئیه ۱۹۲۷ م همایشی
اسلامی و سراسری در مکه برپا شد و نمایندگان کشورهای
اسلامی و عربی قطعنامهای صادر کردند و طی آن عبدالعزیز
بن عبدالرحمن، معروف به ابن سعود را حافظ «عتبات مقدسۀ اسلامی»
در مکه و مدینه خواندند (تاریخ معاصر، ۲ /
۲۶۴).
ابن سعود پس از آن به اصلاحات داخلی
پرداخت: در صفر ۱۳۴۶ ق / اوت
۱۹۲۷ م فرمانی به منظور اصلاح سازمان دادرسی
از سوی شاه صادر شد که برپایۀ آن قانونی بدوی سنتی
لغو گردید و به جای عادات قبیلهای، قضاوت شرعی
رواج یافت و به جای شیوخی که از پیشِ خود به داوری
میپرداختند، قاضیانی از سوی او مأمور دادرسی شدند.
در سراسر کشور دادگاههای عادی بَدْوی، و در دو شهر مکه و مدینه،
دادگاههای شرعی عالی گشوده شد و در مکه انجمنی برای
بررسی کار داوری تشکیل گردید که بالاترین سازمان
حقوقی کشور به شمار میرفت. اصلاح سازمان دادگستری، نظام قبیلهای
را به لرزه در آورد و به نیروی دولت مرکزی بسیار افزود.
در جمادیالاول ۱۳۵۲ ق / سپتامبر
۱۹۳۲ م فرمان یکپارچه کردن سرزمینهای
تحت سلطنت شاه صادر گشت و کشور از آن پس به نام «کشور پادشاهی عربستان سعودی»
خوانده شد. یکنواختسازی نظام اداری دولت برپایۀ گسترش
اختیارات وزیران و مجلس قانونگذاری حجاز که در
۱۳۴۵ ق / ۱۹۲۶ م تأسیس شده
بود و نجد و دیگر مناطق را دربرداشت، با پایهگذاری وزارتخانههایی
برای دستگاه فرمانروایی انجام گرفت. در
۱۳۵۳ ق / ۱۹۳۴ م منطقۀ حجاز
به ۱۴ امیرنشین تقسیم شد که معمولاً یک نجدی
بر هر یک از آنها فرمان میراند. آنچه فرمانروایی سعودیان
را پابرجا کرد، متمرکز شدن همۀ مقامهای عالی دولتی در دست افراد آل سعود بود. فرمانروای
نجد پسر نخست شاه یعنی سعود و فرمانروای حجاز، پسر دیگرش
فیصل بود.
ابن سعود برای استوار کردن پایههای
قدرتش بر منطقههایی که اخیراً به قلمرو خود افزوده بود اهمیت
بسیار قائل بود. وی انجمنی از شیوخ قبیلهها برپا
کرد و وادارشان ساخت که زکات را بیکموکاست و به هنگام بپردازند و از آیین
اسلام ــ نه آیینهای عشیرهای ــ پیروی
کنند و تأمین امنیت حاجیان را در سرزمینهای خویش
تا مکه به گردن گیرند.
برپایۀ درخواست ابن
سعود، میان قبیلههای حجاز پیمانهای آشتی
بسته شد. وی ۵۰ تن از بزرگان وهابی را به سوی قبایل
حجاز فرستاد تا مردم را به این کیش فراخوانند و از آنها بخواهند که در
آبادیها خانه گزینند. این وهابیان، جز در منطقۀ حاصلخیز
طایف که ۰۰۰‘۶ تن بیابانگرد را سکنی
دادند، نتوانستند در جایی دیگر بیابانگردان را اسکان
دهند. برخی از قبایل بیابانگرد مانند قبیله «حرب» به ایستادگی
برخاستند و ابن سعود آنها را به شدت سرکوب کرد و گروگانهایی از آنها
گرفت. آنگاه در سرزمین ایشان پادگانهایی برپا ساخت و برای
تعقیب قبایلی که به عادت دیرین، حاجیان را
چپاول میکردند، گردانهایی ویژه پدید آورد و مسئولیت
رفتار افراد قبایل را به گردن شیوخ آنها انداخت. اما این چیرگیها،
موجب بروز مخالفتهایی سخت با ابن سعود شد. از سوی دیگر
انگلیسیان در میان قبایل بر ضد سعودیها به تحریک
پرداختند و عراق را به زیر پا نهادن پیمان عقیر و ایجاد
پاسگاههایی در منطقه بیطرف واداشتند. ازاینرو بسیاری
از علما و «اخوان» وهابی که خواستار جهاد بر ضد عراق بودند، به صف مخالفان
ابنسعود پیوستند. ابنسعود نخست از کوچیدن بیابانگردان و
«اخوان» وهابی به کشورهای تحت حمایت بریتانیا جلوگیری
کرد و در ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ ق /
۱۹۲۷ و ۱۹۲۸ م در شهر ریاض
گردهماییهایی از رؤسای «اخوان» و علمای وهابیت
برپا ساخت. اعضای این گردهماییها خواستار کاهش مالیاتها،
به کار نبردن اتومبیل و تلگراف و دیگر ابزارهای نوین و
اعلام جهاد در برابر عراق شدند. ابن سعود با کاهش مالیات موافقت کرد و
توانست از راه سخن گفتن قانع کردن و پول پراکندن و بیم دادن، در میان
مخالفان شکاف اندازد. لیکن «اخوان» بر مواضع خود پای فشردند و ایستگاه
رادیو مکه را ویران کردند. ابن سعود فرمان اعدام گردانندگان آشوب را
صادر کرد، ولی ادامۀ ساختمان دو ایستگاه رادیویی در ریاض و حایل
متوقف گشت.
زورمندترین دشمن ابن سعود، فیصل
الدویش، شیخ بزرگ قبیلۀ مطیر بود که با محمد، برادر
و خالد برادرزادۀ ابن سعود همداستان شد. اینان به کمک یکدیگر کوشیدند
بر تخت فرمانروایی چیره شوند. فیصل الدویش برای
وادار ساختن عراق به جنگ با ابن سعود، مرزهای آن کشور را آماج حملات خود
ساخت. ابن سعود برای پیشگیری از این مخالفتها، قبیلۀ مطیر
را محاصره کرد و از دادن کمکهای سالانه به ایشان خودداری ورزید.
انگلستان که میکوشید به آتش این نابسامانیها دامن زند،
ظاهراً برای سرکوب یاغیان، در رمضان
۱۳۴۶ ق / فوریۀ
۱۹۲۸ م با هواپیماهای خود و نیروهای
ارتش عراق به نجد حمله کرد، اما قبایل طرفدار ابن سعود آماج این حملات
واقع شدند. دویش از فرصت سود جست و قبیلهها را به جنگ با عراق و
انگلستان فراخواند و خود به شمال نجد تاخت. ابن سعود در جمادیالاول
۱۳۴۷ ق / اکتبر ۱۹۲۸ م انجمنی
از نمایندگان شهرها و آبادیها و قبیلهها برپا کرد و پس از آنکه
مسئولیت ایجاد پاسگاههای نظامی عراق را در منطقۀ بیطرف
به گردن دویش انداخت، اعلام داشت که میخواهد از حکومت کناره گیرد،
اما اعضای انجمن نپذیرفتند و پس از آنکه سوگند وفاداری نسبت به
او یاد کردند، وادارش ساختند که در نشستی ویژه، همۀ
اختلافهای خود را با دویش حل کند. اما دویش گردن ننهاد و
«اخوان» قبیلۀ او بار دیگر به شمال نجد هجوم بردند و به کشتار و چپاول بیابانگردان
قبایل شمّر، عنیزه و شفیر که هوادار ابنسعود بودند، دست گشودند
و به غارت کاروانهای بازرگانی راه ریاض و خلیجفارس
پرداختند. ابن سعود سپاهی به جنگ فرستاد. این سپاه توانست با نبردی
خونین آتش آشوب را فرونشاند، و سرکردگان قبیلههای گردنکش مطیر،
عجمان، و عتیبه اعدام شدند، ولی فیصل الدویش را که زخمی
شده بود، رها ساختند. با اینهمه نیروی یاغیان برای
همیشه سرکوب نشد، زیرا در اواسط ۱۳۴۸ ق /
۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ م، موج تازهای
از ناآرامیها شمال نجد (از کوهستان شمّر تا خلیجفارس) را فراگرفت. دو
قبیله عتیبه و مطیر که فیصل الدویش پس از بهبودی
رهبری آنها را به دست گرفته بود، به قبیلۀ شورشی
عجمان پیوستند و دولتهای کویت و عراق به دویش یاری
رساندند. انگلستان نیز برای سرکوب آشوب، به ابنسعود جنگافزار فروخت.
بدینسان پس از پیکاری سخت، شورش فرو نشانده شد و رهبران آن
اعدام شدند (همان، ۱ / ۲۶۳- ۲۶۹).
ابن سعود پس از چیرگی بر
مشکلات داخلی، برای ظاهر شدن در صحنۀ سیاست
منطقه به ایجاد و تحکیم روابط خارجی با دولتهای عربی
و غیر عربی دست زد: دولت انگلستان سرانجام دولت سعودی را به رسمیت
شناخت و در جده با ابن سعود پیمان دوستی بست. در
۱۳۴۸ ق / ۱۹۲۹ م با آلمان پیمان
دوستی امضاء شد و در ۱۳۴۹ ق /
۱۹۳۰ م با کویت پیمان بازرگانی و رفع
اختلافهای مرزی منعقد گردید. شاهزاده فیصل در
۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م از اتحاد شوروی
دیدار کرد و ابن سعود در ۱۳۵۲ ق /
۱۹۳۳ م با اردن هاشمی پیمان دوستی و
حسن همجواری و با ایتالیا پیمان دوستی برقرار ساخت
و در ۱۳۵۳ ق / ۱۹۳۴ م پس از پایان
نبرد با یمنیها بر سر منطقۀ مرزی عسیر نجران، جیزان
و اشغال تهامه، با امام یحیی بدر پیمان دوستی امضا
کرد و در ۱۳۵۵ ق / ۱۹۳۶ م روابط
خود را با خاندان هاشمی در عراق بهبود بخشید. سپس برای تقویت
پیوندهای خود با کشورهای عربی در
۱۳۵۵ ق / ۱۹۳۶ م با مصر پیمان
دوستی به امضاء رسانید و با آن کشور پیوند سیاسی
برپا کرد.
در سالهای بحران اقتصادی
جهان (۱۹۲۹-۱۹۳۳ م) وضع اقتصادی
عربستان بهسبب کاهش حاجیان و خشکسالی سالهای
۱۳۵۰-۱۳۵۱ ق /
۱۹۳۱-۱۹۳۲ م سخت ناهنجار شد. بدهیهای
دولت در ۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م به
۰۰۰‘۲۱۹ لیرۀ استرلینگ
رسید و اروپائیان درخواست وام از سوی ابن سعود را رد کردند. در
چنین شرایطی کمپانی نفتی «استاندارد اویل»
کالیفرنیا، گفتوگوهای خود را با ابن سعود پیرامون گرفتن
امتیاز نفت در بخش خاوری کشور، در برابر پرداخت وام، آغاز کرد. شرکت یاد
شده در ۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م توانست
در برابر پرداخت ۰۰۰‘۱۳۰ دلار وام، امتیاز
استخراج نفت از ۰۰۰‘۹۳۲ کمـ۲ را برای
۶۶ سال به دست آورد و برای بهرهبرداری از حوزههای
نفتی، شرکتی فرعی به نام «شرکت نفت استاندارد عرب ـ کالیفرنیا[۱]»
بنیاد نهد. این شرکت بجز امتیاز استخراج نفت، امتیاز بیرون
آوردن دیگر کانهای گرانبهای عربستان سعودی را در زمینی
به مساحت ۰۰۰‘ ۱۵۳ کمـ۲ به دست آورد.
با آغاز جنگ جهانی دوم ابن سعود
اعلام بیطرفی کرد، ولی ورود امریکا به جنگ و نیاز
شدید متفقین به نفت باعث شد که ابن سعود خواه ناخواه به اردوی
متفقین گرایش یابد. دولت آمریکا تا آن هنگام به طور مستقیم
توجهی به عربستان سعودی نداشت و شرکتهای نفتی به صورت
خصوصی با ابن سعود دادوستد میکردند و حتی تا
۱۳۵۹ ق / ۱۹۴۰ م دولت آمریکا
نمایندۀ سیاسی در دربار ابن سعود نداشت. پس از آغاز جنگ، ابن سعود
فشار سنگینی از سوی آلمان و ایتالیا برای
متمایل ساختن او به سوی نیروهای محور تحمل کرد. ناوگان ایتالیا
که در آبهای دریای سرخ نزدیک اریتره بود، به کرانههای
عربستان نزدیک میشد و گروپا، سفیر آلمان در این کشور، در
چاههای نفت خرابکاری میکرد. هیتلر در
۱۳۶۰ ق / ۱۹۴۱ م نامهای
برای ابن سعود نوشت و او را به نبرد با انگلستان تشویق کرد و نوید
داد که وی را به پادشاهی همۀ اعراب خواهد رسانید، ولی
سقوط دولت گیلانی در عراق و بیرون رفتن ایتالیاییها
از مستعمرههای افریقایی خود، ابن سعود را واداشت که از
کشورهای محور دوری گزیند. او در ۱۳۶۰ ق
/ ۱۹۴۱ م پیمان دوستی با آلمان را فسخ و
گروپا را از کشور اخراج کرد و در صفر / فوریۀ سال بعد ایتالیاییها
را بیرون راند، اما چون به علت بروز جنگ و پایین بودن میزان
استخراج نفت و کاهش تعداد حاجیان سخت تنگدست شده بود، از امریکا و
انگلستان تقاضای وام کرد و یادآور شد که در صورت عدم توجه به درخواست
او از استخراج نفت جلوگیری خواهد کرد (لنچافسکی،
۴۴۶، ۴۴۷). سرانجام از محل وامی که آمریکا
به انگلستان پرداخت، ابن سعود را نیز سهمی رسید و سپس وی
بر پایۀ قانون «وام و اجاره» آمریکا، در خلال جنگ ۹۹ میلیون
دلار از این کشور وام گرفت. امریکا در جمادیالاول
۱۳۶۲ ق / مه ۱۹۴۳ با عربستان
سعودی روابط سیاسی برقرار ساخت و در همین سال نام «شرکت
نفت استاندارد عرب ـ کالیفرنیا» به «شرکت نفت عرب ـ امریکا»
(آرامکو[۲]) تبدیل شد و آمریکا برای هدایت عملیات
جنگی در این سوی جهان، پایگاهی هوایی
در ظهران تأسیس کرد (تاریخ معاصر، ۱ /
۲۶۹-۲۷۳)، ولی این مطلب برای
افشا نشدن نقض بیطرفی ابن سعود کاملاً پنهان ماند. این روزگار
را درحقیقت باید پایان سلطۀ بریتانیا
و آغاز نفوذ ایالات متحدۀ آمریکا در عربستان دانست (پترسون، 470).
نزدیکی روزافزون ابن سعود
به متفقین، بهویژه دیدار او با روزولت در ناو جنگی آمریکا
موسوم به کوئیسنی در ۱۳۶۴ ق /
۱۹۴۵ م که موجب سپردن بنادر سعودی در خلیجفارس
به ناوهای انگلیسی و آمریکایی شد و تعهد
روزولت به اینکه آمریکا بدون گفتوگوهای زمینهساز با
عربها و یهودیان موضع خود را در قبال مسألۀ فلسطین
دگرگون نکند، باعث شد که ابن سعود در ربیعالاول
۱۳۶۴ ق / مارس ۱۹۴۵ م به آلمان
اعلان جنگ دهد (لنچافسکی، ۴۴۸). در همان سال شماری
از افسران ارتش سعودی به رهبری خلبانی به نام عبدالله مندیلی
کودتایی بر ضد ابن سعود طرحریزی کردند، ولی ناکام
ماندند و پیش از آغاز عملیات دستگیر شدند (عربستان،
۱۱۳). نخستین اعتصاب کارگران نفت در سازمانهای
آرامکو نیز در همین سال رخ داد. کارگران در این اعتصاب خواستار
بهبود شرایط کار و افزایش دستمزد بودن، ولی اعتصاب به سرعت
سرکوب شد و سازماندهندگان آن دستگیر شدند. با اینهمه اعتصابکنندگان
پس از ۲ هفته به بخشی از خواستهای خود رسیدند. این
پیروزی باعث شد که پیشهوران و کارگران شهر هفوف نیز
۳ روز دست به اعتصاب زدند و به خواستهای خود دست یافتند (تاریخ
معاصر، ۱ / ۲۷۸).
در این میان سعودبن عبدالعزیز،
ولیعهد عربستان، در پی گفتوگوهای زمینهساز در
۱۳۶۲ ق / ۱۹۴۳ م در قاهره پیرامون
همبستگی اعراب، پروتکلها و منشور اتحادیۀ عرب را امضاء
کرد. به درخواست او در این سندها بندی دربارۀ تضمین
استقلال سوریه و لبنان و پایدار ماندن مرزهای کشورهای عربی
گنجانده شد. سپس در ۱۳۶۵ ق /
۱۹۶۴ م ابن سعود نسبت به دعوت ترومن از
۰۰۰‘۱۰۰ یهودی برای مهاجرت
به سرزمینهای اشغالی اعتراض کرد، سال بعد، رأیِ موافق آمریکا
به قطعنامۀ سازمان ملل در ۱۳۶۶ ق /
۱۹۴۷ م دایر بر تجزیۀ فلسطین،
روابط این دولت را با ابن سعود تیرهتر ساخت، ولی منجر به قطع
مناسبات نشد. چندی بعد روابط فیمابین رو به گرمی نهاد و
در ۱۳۶۷ ق / ۱۹۴۸ م ناوگان آمریکا
وارد خلیجفارس شد و برای نخستینبار مقدمات نظامی آمریکا
از عربستان دیدار کردند.
در این وقت که درآمد آل سعود از
نفت به ۵۰٪ افزایش یافته و به
۲۵۰ میلیون دلار در سال رسیده بود، ابن سعود
به فعالیتهای عمرانی و اعطای وام به سوریه و تنظیم
و اجرای طرح بودجۀ کشور و تأسیس وزارتخانههایی چون آموزش و پرورش،
کشاورزی و بازرگانی و ساختن بیمارستانها و مدارس دست زد. وی
مقارن فرونشاندن اعتصابات کارگری، پس از ۵۱ سال حکومت و
۷۳ سال زندگی درگذشت.
۱۹. سعود بن عبدالعزیز
(حک ۱۳۷۲-۱۳۸۴ ق /
۱۹۵۳-۱۹۶۴ م)، معروف به «ملک
سعود». وی پس از مرگ پدر رشتۀ کارها را در دست گرفت. برادرش فیصل که خود را برای حکومت شایستهتر
میدانست و این معنی به روشنی از خلال فعالیتهای
وی در روزگار ملک سعود، همچون اشغال پستهای حساس کشوری، رهبری
مذاکرات سیاسی و اقتصادی با دولتهای بیگانه، و موضعگیری
در برابر ملک سعود دیده میشد، میکوشید با ایجاد
اصلاحاتی نه تنها محبوبیت، بلکه قدرتی به دست آورد و راه را برای
دستیابی به تخت هموار سازد. در صفر ۱۳۷۳ ق /
اکتبر ۱۹۵۳ م کابینهای به ریاست شاه
برپا شد و فیصل که از پشتیبانی گروه «چپگرای» خانوادۀ درباری
موسوم به «شاهزادگان آزاده» به رهبری طلال برادر شاه برخوردار بود، به
معاونت نخستوزیری و وزارت امور خارجه رسید. در آن ایام
که جمال عبدالناصر رهبری جهان عرب را در مقابل رژیم اسرائیل و
متحدان او به عهده داشت، ملک سعود از سویی برای رهایی
از انزوای سیاسی و از سوی دیگر برای ایستادگی
در برابر هاشمیان اردن و عراق که از پشتیبانی انگلستان برخوردار
بودند، سیاست دوستی با مصر را در پیش گرفت و پس از امتناع از ورود
به پیمان بغداد، در ۱۳۷۵ ق /
۱۹۵۵ م دو پیمان دفاعی جداگانه با مصر و سوریه
به امضا رسانید («خاورمیانه و ... »، II / 606) و پیمانی هم با
مصر و یمن منعقد کرد (تاریخ معاصر، ۱ /
۲۷۴-۲۸۱).
در این ایام روابط عربستان
و انگلستان بر سر واحۀ بوریمی که در مرز عربستان سعودی و ابوظبی و
عُمان است، به جهت ذخایر نفتی منطقه گرفتار بحران شد. ارتش سعودی
در ۱۳۷۲ ق / ۱۹۵۲ م این
واحه را اشغال کرد، ولی با حملۀ نیروهای ابوظبی
و مسقط در ۱۳۷۲، ۱۳۷۳ ق /
۱۹۵۳، ۱۹۵۴ م روبهرو شد. با میانجیگری
آمریکا در ۱۳۷۳ ق / ۱۹۵۴ م
پیمانی بسته شد مبتنیبر آنکه انگلیسیان در بخش
شمالی این واحه به اکتشاف و استخراج نفت بپردازند و آمریکاییان
در بخش جنوبی آن، ولی انگلستان به زودی پیمان را نقض کرد
و در ربیعالاول ۱۳۷۵ ق /
۱۹۵۵ م نیروهای ابوظبی و مسقط، زیرفرمان
افسران انگلیسی، به بوریمی حمله کردند و عربستان به
سازمان ملل شکایت برد، ولی چندی بعد شکایت خود را پس گرفت
و آماده شد تا با انگلستان بر سر میز مذاکره بنشیند. این گفتوگوها
که در ۱۳۷۴-۱۳۷۵ ق /
۱۹۵۵-۱۹۵۶ م در واشنگتن و قاهره
انجام گرفت، موجب دستیابی به راهحل مورد قبول طرفین نشد تا آنکه
دولت سعودی در ۱۳۷۶ ق /
۱۹۵۶ م در برابر اشغال خاک مصر (بیابان سینا)
توسط نیروهای انگلیس و اسرائیل و فرانسه، روابط سیاسی
خود را با انگلستان قطع کرد (هووارث، 233-235؛ کیلی، ۳۷،
۳۸) و ملک سعود کمک مالی هنگفتی برای مصر ارسال
داشت. سپس نمایندگان مصر، سوریه، عربستان سعودی و اردن در جمادیالثانی
۱۳۷۶ ق / ژانویۀ
۱۹۵۷ م انجمنی در قاهره برپا کردند و طی
قطعنامۀ مشترکی دکترین آیزنهاور را محکوم ساختند و از ملک سعود
خواستند که در دیدار با آیزنهاور، او را از دیدگاهشان دربارۀ این
نظریه آگاه سازد، اما چون ملک سعود به آمریکا رفت، تعهدات خود را در
کنفرانس قاهره نادیده گرفت و خواستۀ میزبان را گردن نهاد. وی
پذیرفت که دکترین آیزنهاور را به رسمیت نشناسد و در برابر
دریافت کمکهای اقتصادی و نظامی، مجدداً پایگاه هوایی
ظهران را بهرغم ناخشنودیِ سختِ مردمِ عربستان و ناآرامیهای
تابستان ۱۳۷۵ ق / ۱۹۵۶ م برای
۵ سال دیگر به اجارۀ آمریکا دهد. ملک سعود چون از مسافرت بازگشت با مخالفتهای
همگانی داخلی و ناخشنودی رؤسای جمهور مصر و سوریه
در کنفرانس تازۀ قاهره (رجب ۱۳۷۶ ق / فوریۀ
۱۹۵۷ م) روبهرو گشت و به ناچار از پشتیبانی
دکترین آیزنهاور دست کشید، ولی پس از پایهگذاری
جمهوری متحد عربی، مرکب از مصر و سوریه در شعبان
۱۳۷۷ ق / فوریۀ
۱۹۵۸ م، از حمایت این جمهوری خودداری
ورزید و در کار پیریزی «اتحادیۀ عربی»،
مرکب از عراق و اردن، شرکت جست (تاریخ معاصر، ۱ /
۲۷۵) که روابط این دو کشور را با مصر تیرهتر و نیز
بحرانی سخت در داخل دستگاه هیأت حاکمۀ سعودیها
پدیدآورد. برادران سعود، بهویژه فیصل که همواره مترصد بسط نفوذ
خود بودند، از ملک سعود خواستند که دو مشاور خود و نیز سفیر آمریکا
را اخراج کند و برادران شاه را از حقوق مساوی با پسرانش برخوردار گرداند، یا
به سود فیصل از کارهای اجرایی دست بدارد. ملک سعود طرح اخیر
را نپذیرفت، ولی در۶ رمضان و ۲۰ شوال
۱۳۷۷ ق / ۲۷ مارس و ۱۰ مۀ
۱۹۵۸ م قانونهایی نهاده شد که بر پایۀ آنها
کارهای اجرایی به فیصل که به نخستوزیری رسید،
منتقل گشت و نیروی سیاسی در دست سعود باقی ماند. به
نخستوزیر اختیار داده شد که برای سامان دادن به کارهای
کشور اقدامهای بایسته انجام دهد. این دو قانون، قدرت پادشاه را
محدود کرد و به قدرت وزیران افزود. قرار بر این شد که اگر هیأت
دولت تصمیمی بگیرد و پادشاه آن را امضاء نکند، پس از یک
ماه در صورت تغییر نیافتن نظر اعضای دولت، به مورد اجرا
درآید. اما ملک سعود که نمیتوانست رقیبی نیرومند
چون فیصل را در کنار خویش بپذیرد، در ۲ رجب
۱۳۸۰ ق / ۲۱ دسامبر
۱۹۶۰ م او را برکنار کرد و خود کابینهای با
شرکت ۶ وزیر از بیرون خاندان سعودی تشکیل داد و
برنامههایی برای اصلاحات داخلی و تدوین قانون اساسی
جدید عرضه داشت. قانون اساسی تازهای که «شاهزادگان آزاده»
نوشتند و گذراندند، نشان میداد که عربستان سعودی از پادشاهی
مطلق به پادشاهی مشروطه مبدل میگردد. آنگاه دو ادارۀ کل، یکی
برای کار و دیگری برای امور اجتماعی، پایهگذاری
شد و کمیتهای به ریاست امیر طلال، وزیر دارایی،
مأمور برنامهریزی گشت. در سازمانهای دولتی، دادگاههایی
برای مبارزه با فساد گشوده شد و گروه وزیران تصویب کرد قرارداد
اجارۀ پایگاه هوایی ظهران با آمریکا تمدید
نگردد. در این میان «مفتی دیار سعودی» خواهان آن شد
که قانونها و تصمیمهای دولت بیاظهار نظر و اِعمال رأی او
به اجرا در نیاید. امیر طلال وزیر دارایی به
مخالفت برخاست، ولی شاه از رأی مفتی پشتیبانی کرد.
نیز کوششهای طلال برای سامان دادن به وضع مالی کشور با
مخالفت سعود روبهرو گشت و پیشنهاد او دربارۀ ملی
کردن شرکت خصوصی برق هم رد شد و اجرای قانون اساسی هر روز به
روز دیگر موکول میگردید تا اینکه منجر به بروز تشنجهایی
شد. شاه در پاسخ این ناآرامیها در ربیعالثانی
۱۳۸۱ ق / سپتامبر ۱۹۶۱ م
«شاهزادگان آزاده» و پیشاپیش ایشان، طلال را از کابینه اخراج
کرد و پسران خود را به جای آنان گماشت. طلال به بیروت رفت و در ربیعالاول
۱۳۸۲ ق / اوت ۱۹۶۲ م بر ضد رژیم
عربستان به پیکار برخاست.
در این زمان روابط سعودیها
و جمهوری متحد عربی رو به تیرگی نهاده بود و مصریان
ملک سعود را متهم کرده بودند که برای متلاشی ساختن این جمهوری
جوان دست به توطئه زده است. ملک سعود در جمادیالثانی
۱۳۸۰ ق / نوامبر ۱۹۶۱ م به بهانۀ درمان
روانۀ آمریکا شد و در غیاب او فیصل پرده از روی کودتایی
نظامی برداشت. ملک سعود پس از بازگشت رشتۀ کارها را در
دست گرفت و کابینۀ تازهای تشکیل داد. سپس تابعیت امیر طلال را که
در بیروت به مخالفت با سلطنت او برخاسته بود لغو کرد و املاک و داراییهای
او را گرفت. «شاهزادگان آزاده» نیز خود از تابعیت عربستان چشم پوشیدند
و به قاهره رفتند و سازمان «سعودیان آزادیخواه» را بنیاد
نهادند. ملک سعود که در این هنگام در تکاپوی ایجاد جبههای
برای مقابله با جمهوری متحد عربی بود، با ملک حسین پادشاه
اردن وارد گفتوگو شد. هیأتهای نمایندگی عربستان و اردن،
بر پایۀ گفتوگوهای رهبران دو کشور، پیشنویس پیمان دو
جانبهای تهیه کردند. به دنبال آن فرماندهی ارتش واحد ایشان
پیریزی شد و اختلافهای مرزی از میان برخاست.
در همان زمان امام محمد البدر در پی
پیروزی جمهوریخواهان یمن به عربستان سعودی گریخت.
سعودیها برای کمک به البدر و مقابله با نظام جدید یمن به
فعالیت پرداختند و سرانجام به یاری متحدان غربی خود به یمن
حمله بردند. حکومت ژنرال عبدالله سلّال، روابط خود را با عربستان سعودی قطع
کرد و همۀ بانکهای عربستان را درآن کشور بست.
موضع ملک سعود در برابر رژیم نوین
یمن و حملۀ نیروهای این کشور به آنجا، با مخالفت وزرای کابینه
و گروهی از نظامیان روبهروگشت. ۶ تن از وزیران، طی
نامهای به شاه، خواستار باز ایستادن جنگ، به رسمیت شناختن نظام
جمهوری یمن و دست کشیدن از همکاری با اردن شدند. ملک سعود
بار دیگر خود را تنها یافت و به ناچار فیصل را به همکاری
و ادارۀ امور کشور بازخواند. فیصل که ریاست هیأت نمایندگی
عربستان در سازمان ملل متحد را به عهده داشت، وارد کشور شد و با تشکیل کابینه
و تصدّی نخستوزیری و وزارت امور خارجه، رشتۀ کارها
را در دست گرفت. در این میان ملک سعود برای دومینبار بهعنوان
درمان از کشور خارج شد. فیصل فرصت را غنیمت شمرد و با کنار زدن
طرفداران شاه، یاران خویش را به جای آنان نشاند و قبیلههای
طرفدار او را خلع سلاح کرد و کسان خود را به فرمانداری ایالتهای
جنوبی برگماشت. نیز در همان سال، با آغاز گفتوگوهای عربستان و
انگلستان بر سر واحۀ بوریمی، روابط سیاسی دو کشور مجدداً برقرار شد
(کیلی، ۳۷، ۳۸) و فیصل از افسران انگلیسی
دعوت کرد تا ارتشی از بدویان برای سعودیها تشکیل
دهند. ملک سعود در ذیحجۀ ۱۳۸۲ ق / آوریل
۱۹۶۳ م به ریاض بازگشت، ولی با مخالفت
برادرانش روبهرو شد و مجبور گردید مجدداً بهعنوان درمان کشور را ترک گوید.
در آغاز دخالت سعودیها در یمن،
فعالیت مهاجران عربستان در جمهوری متحد عربی رو به افزایش
نهاد. امیر طلال در جمادیالاول ۱۳۸۲ ق /
اکتبر ۱۹۶۲ م «جبهۀ رهاییبخش عربی»
را پایه گذارد و برنامۀ آن را رسماً اعلام کرد، اما بهسبب ناهمگونی عناصر تشکیلدهندۀ جبهه
بیشتر فعالیتهای آن به ناکامی کشید. در قاهره،
سازمان مخالف دیگری فعالیت میکرد به نام «همبستگی
مردم جزیرۀ عربی». این سازمان، برای یکپارچه کردن همۀ نیروهای
مخالف با سلطنت سعودیها، در شعبان ۱۳۸۲ ق / دسامبر
۱۹۶۲ م با جبهۀ رهاییبخش عربی
درآمیخت و به «جبهۀ آزادیبخش میهنی عربی» موسوم گشت، ولی
تندروی این سازمان جدید گروه طلال را برای همیشه از
جنبش جمهوریخواهی دور کرد و درنتیجه «جبهۀ آزادیبخش
میهنی عربی» در ربیعالثانی
۱۳۸۳ ق / اوت ۱۹۶۳ م به دو گروه
نخستین تقسیم شد. شاهزادگان آزاده محل کار خود را به بیروت
منتقل کردند و برخی از آنان با ابراز پشیمانی به عربستان
بازگشتند.
در این روزگار که فیصل پیروزی
خود را بر ملک سعود و دستیابی بر تخت سلطنت نزدیک میدید،
کوشید تا با خشنود ساختن جناحهای مخالفِ دخالت سعودیها در امور یمن،
موضع خود را استحکام بخشد. ازاینرو در ذیقعدۀ
۱۳۸۲ ق / آوریل ۱۹۶۳ م پس
از مذاکراتی بر سر اوضاع یمن، پیمان تعیین مرزهای
یمن بسته شد. طبق این پیمان مقرر گشت که نیروهای
مصری از خاک یمن بیرون روند و جمهوری متحد عربی،
عربستان و اردن از دخالت در امور داخلی این کشور دست بردارند، اما این
پیمان بارها از هر دو سوی نقض شد. در رمضان
۱۳۸۳ ق / ژانویۀ
۱۹۶۴ م گردهمایی سران کشورهای عربی
برپا گردید. ملک سعود نیز در این گردهمایی شرکت جست
و با ژنرال عبداللّٰه سلال رئیسجمهور یمن و عبدالناصر رئیسجمهوری
متحد عربی روبهرو گشت و پشتیبانی خود را از پایان جنگ
اعلام داشت و جمهوری یمن را به رسمیت شناخت.
ملک سعود پس از بازگشت به ریاض،
بار دیگر نیروی کامل فرمانروایی خود را مطالبه کرد،
ولی فیصل و بیشتر افراد خاندان درباری به خواهش او وقعی
ننهادند. در گردهمایی مقامات عالیرتبه و شیوخ مقرر شد که
ملک سعود رئیس اسمی دولت بماند و کارهای اجرایی در
دست فیصل، نخستوزیر باشد، ولی ملک سعود نپذیرفت. گردهمایی
شیوخ و علمای روحانی در ذیقعدۀ
۱۳۸۳ ق / مارس ۱۹۶۴ م نظر گردهمایی
پیشین را تأیید کرد، و در ۲۵ جمادیالثانی
۱۳۸۴ ق / ۱ نوامبر ۱۹۶۴ م
ملک سعود طی بیانیهای رسمی از مقام خود خلع شد و فیصل
بر تخت نشست. در رمضان ۱۳۸۴ ق / ژانویۀ
۱۹۶۵ م سعود طی نامهای فیصل را پادشاه
قانونی کشور خواند و سوگند یاد کرد که نسبت به او وفادار بماند، اما
چندی نگذشت که برای مبارزه با فیصل به عبدالناصر روی آورد
و کوشید تا ارتشی خصوصی پدید آورد. وی که تا
۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م بیشتر
اوقات خود را در آتن گذرانیده بود، با کمک عبدالناصر به یمن رفت و با
انقلابیان آن کشور که پیشتر با ایشان بدسگالی کرده بود،
دیدار کرد و ناصر را بهترین دوست خود خواند (لیسی،
۲ / ۵۵۷). وی سپس به آتن بازگشت و در ذیحجۀ
۱۳۸۸ ق / فوریه ۱۹۶۹ م
درگذشت.
۲۰. فیصل بن عبدالعزیز
(حک : ۱۳۸۴-۱۳۹۵ ق /
۱۹۶۴-۱۹۷۵ م). او یکی
از مشهورترین فرمانروایان آل سعود بود و در جنگهای پدر با آل رشید
و شریفان مکه شرکت جست. پس از مرگ او و در آغاز سلطنت ملک سعود به تکاپو
افتاد تا قدرتی کسب کند. در آن ایام با استفاده از ناتوانی ملک
سعود در ادارۀ کامل امور و پیشنهاد طرحهای اصلاحی، به مقام وزارت امور
خارجه و سپس نخستوزیری دست یافت و راه را برای دستیابی
به تخت هموار ساخت. وی در دوران نخستوزیری که مستقل از شاه
ادارۀ امور را در دست داشت (نک : شم ۱۹ در همین مقاله)،
در شوال ۱۳۷۷ ق / آوریل
۱۹۵۸ م عربستان را وارد جرگۀ کشورهای
طرفدار سیاست بیطرفی مثبت (عدم تعهد) کرد و ستیزهجویی
فرانسه با الجزایر و پنجهافکندن انگلستان بر واحۀ بوریمی
و دخالت در شیخنشینهای خلیجفارس و پشتیبانی
آمریکا از اسرائیل را محکوم شمرد. در زمینۀ سیاست
داخلی، بندر جده را ملی ساخت و آزادی دادوستد بازرگانان دیگر
کشورهای عرب را به سود بازرگانی محلی محدود کرد. نیز سیاست
صرفهجویی سختگیرانهای در پیش گرفت و از وارد شدن
کالاهای تجملی جلوگیری کرد و هزینۀ
خاندان درباری را اندکی کاست، ولی چون صرفهجویی او
بودجههای مربوط به پیشرفت اقتصادی و فرهنگی کشور را هم
دربرمیگرفت، بهانهای به دست مخالفان داد.
فیصل بلافاصله پس از آنکه قدرت را
در دست گرفت، به اختیارات خود افزود: نخستوزیری و وزارت امور
خارجه و فرماندهی عالی نیروهای ارتشی را خود عهدهدار
شد و برادرش خالد را به معاونت و سپس جانشینی برگزید.
در ربیعالثانی
۱۳۸۵ ق / اوت ۱۹۶۵ م پس از
کوششهایی که برای بهبود روابط عربستان و مصر به عمل آمد،
عبدالناصر و ملک فیصل در باب مسألۀ یمن به گفتوگو پرداختند که
حاصل آن پیمانی بود که مقرر میداشت فیصل از دخالت نظامی
بر ضد دولت انقلابی یمن و کمک به امام البدر دست بردارد و دولت مصر نیز
متعهد میشد که نیروهای خود را از یمن فراخواند و داراییهای
برخی از سعودیها را که در مصر توقیف شده بود، آزاد کند («خاورمیانه
و ... »، II / 606, 607).
تجاوز اسرائیل به مصر و سوریه
و اردن در ربیعالاول ۱۳۸۷ ق / ژوئن
۱۹۶۷ م مردم عربستان را به تکانی سخت واداشت و ایشان
به کنسولگری آمریکا در ظهران هجوم بردند. در رأس تنوره کار به تیراندازی
کشید و تعدادی از آمریکاییها و عربها زخمی
شدند. فیصل برخی از افسران ارتش را بازداشت کرد و مقررات حکومت نظامی
برقرار ساخت. آنگاه در پی فشارهای داخلی و خارجی، در
کنفرانس سران عرب در خَرطوم (جمادیالاول ۱۳۸۷ ق /
اوت ۱۹۶۷ م)، همراه کویت و لیبی متعهد
شد که سالانه ۱۳۵ میلیون لیرۀ استرلینگ
برای بازسازی اقتصاد جمهوری متحد عربی و اردن بپردازد.
همچنین مقرر شد که نیروهای جمهوری متحد عربی و
عربستان از یمن خارج شوند، اما این گرایش فیصل به جمهوری
متحد عربی دوام چندانی نیافت و دوباره دستخوش تیرگی
شد. فیصل همزمان با این فعالیتها همکاری خود را با شرکتهای
نفتی غرب بهویژه آمریکا فشردهتر کرد. در
۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م کویت و
سعودی موافقت کردند که استخراج نفت در منطقۀ بیطرف
را به دو شرکت آمریکایی و ژاپنی واگذارند. در
۱۳۸۸ ق / ۱۹۶۸ م سازمان «کشورهای
عربی تولیدکننده و صادرکننده نفت» (آاوپک) با شرکت سعودی و کویت
و لیبی پیریزی شد و وزیر نفت عربستان دبیرکلی
آن را به عهده گرفت. در همین سال دانشگاه ملک عبدالعزیز در مدینه
تأسیس شد.
در این ایام دولت بریتانیا
بهسبب بودجۀ کمرشکنی که برای نگهداری نیروهای نظامی
خویش در جزایر و شیخنشینهای خلیجفارس متحمل
میشد، نیروهای خود را از منطقه خارج کرد. خروج بریتانیا
از منطقه، سعودیان را رودرروی ایران قرار داد که از روزگاری
پس دور، جزایر بحرین را طلب میکرد و اکنون خواستار بخش بزرگی
از فلات قاره بود. پیامد گفتوگوی ملک فیصل و محمدرضا پهلوی
پیرامون این سرزمین در سالهای
۱۳۸۵- ۱۳۸۸ ق /
۱۹۶۵- ۱۹۶۸ م انعقاد پیمانی
دربارۀ تقسیم فلات قاره و دفاع مشترک از شیخنشینها به هنگام
بیرون رفتن انگلیسیان بود.
ملک فیصل در زمینۀ سیاست
داخلی گامهایی در راه پیشبرد صنایع کشور برداشت. نیز
پس از اعمال فشارهایی که یاد آن گذشت، به مصادرۀ نشریات
دست زد و محدودیتهایی برای ورود روزنامههای عربی
و غیرعربی برقرار کرد. این وقایع و نیز سلطۀ
روزافزون قدرتهای غربی بر نفت عربستان، موجب مخالفت دو تن از برادران
شاه به نامهای سلطان و فهد که بهترتیب وزیر دفاع و وزیر
کشور بودند گردید و کشمکشهای سختی در درون خاندان آل سعود
درگرفت که همراه با ناکامیهای فیصل در روابط خود با جمهوری
متحد عربی، موجب انزوای سیاسی وی در جهان عرب و
بروز جنبشهای آزادیخواهانه در داخل کشور شد. در
۱۳۸۹ ق / ۱۹۶۹ م کودتایی
بر ضد فیصل کشف شد. دو سازمان ملی «جنبش ناسیونالیستهای
عرب» و «همبستگی مردم شبه جزیرۀ عربی» این کودتا را
طرحریزی کرده بودند. رهبری جناح لیبرال را احمد یوسف
طویل به عهده داشت. پس از کشف کودتا، تعداد بسیاری بازداشت شدند
و بسیاری از افسران و روشنفکران و دانشجویان به زندان افتادند
(تاریخ معاصر، ۱ / ۳۰۲، ۳۰۳).
ملک فیصل که به دلیل نزدیکی
عبدالناصر به شوروی و تمایل شدید سعودیها به غرب هیچگاه
نتوانسته بود با ناصر به توافقی درازمدت و واقعی دست یابد و حتی
در این اواخر میکوشید تا یک همبستگی میانهرو
از کشورهای باختری عرب (تونس و مراکش) در برابر جبهۀ جمهوری
متحد عربی، سوریه، سودان و لیبی برقرار سازد، پس ازمرگ
عبدالناصر توانست با انور سادات که معتقد به شکست سیاست ناصر در سوسیالیسم
عربی و وابستگی به شوروی بود توافقهایی حاصل کند (لیسی،
۲ / ۵۷۹). این توافقها به ایجاد روابط بسیار
نزدیکی انجامید. در ۲۱ رمضان
۱۳۹۳ ق / ۱۹ اکتبر
۱۹۷۳ م با آغاز جنگ اعراب و اسرائیل، ملک فیصل
طی بیانیهای صدور کلیۀ محمولههای
نفتی به آمریکا را قطع کرد. در صفر ۱۳۹۴ ق /
فوریۀ ۱۹۷۴ م کنفرانس اسلامی به ابتکار ملک فیصل
در پاکستان تشکیل شد. قطعنامۀ این کنفرانس ظاهراً بر تمام آرمانهای اعراب صحه میگذاشت
و مهمتر آنکه برای نخستینبار سازمان آزدیبخش فلسطین بهعنوان
تنها نمایندۀ مردم فلسطین در آن شرکت جست. با اینهمه تنازعی که از
چندی پیش در داخل خاندان سعودی پدید آمده بود، سرانجام به
قتل فیصل انجامید. در ۱۱ ربیعالاول
۱۳۹۵ ق / ۲۵ مارس
۱۹۷۵ م فیصل بن مساعد، برادرزادۀ ملک فیصل
به بهانۀ تهنیت زادروز پیامبر اسلام (ص) و به هنگام دستبوسی،
شاه را با شلیک سه گلوله به قتل رساند. قاتل را بعداً در ملأ عام گردن زدند.
۲۱. خالد بن عبدالعزیز
(حک ۱۳۹۵-۱۴۰۲ ق /
۱۹۷۵-۱۹۸۲ م). وی در آغاز
علاقۀ چندانی به مسائل سیاسی نداشت و تنها فعالیتی
که در این زمینه قبل از دستیابی به تخت از او یاد
شده، شرکت در کنفرانس سنت جیمز لندن دربارۀ فلسطین
(۱۳۵۸ ق / ۱۹۳۹ م) است. (نشاشیبی،۳۵۰،
۳۵۱). خالد پس از آن سیاست را به کلی ترک گفته و در
میان قبایل بدوی سکنی گزیده بود، با این حال
فیصل او را به ولیعهدی و در ۱۳۸۵ ق /
۱۹۶۵ م به معاونت نخستوزیری برگزید.
در ۱۳۹۵ ق / ۱۹۷۵ م پس از ترور فیصل
بر تخت نشست و بلافاصله اعلام کرد که همان سیاستهای سلف خود را در پیش
خواهد گرفت («خاورمیانه و ... »، II / ۶۰۷). با اینهمه
در این دوران نیز علاقۀ چندانی به مسائل سیاسی نشان نداد و قدرت اجرایی
و تصمیمگیری را به برادر و ولیعهد خود فهد بن عبدالعزیز
سپرد. پس از شرکت انور سادات رئیسجمهوری مصر در جریان «کمپ دیوید»
و امضای پیمان صلح با اسرائیل در ۱۳۹۸
ق / ۱۹۷۸ م خالد بر قطع روابط با مصر پای فشرد، ولی
فهد اگرچه قطعنامۀ کنفرانس عراق را در همان سال مبنیبر تحریم سادات امضاء کرده
بود، از انتشار رسمی آن در کشور خود جلوگیری کرد. با اینهمه
در ۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م عربستان
رسماً پیمان کمپ دیوید و عمل سادات را مردود شمرد.
یکی از رویدادهای
پراهمیت این روزگار جنبش گروهی متمایل به اخوانالمسلمین
و مخالف با سلطنت این خاندان بود. رهبری جنبش را جهیمان العتیبی
و محمدبن عبدالله القحطانی به عهده داشتند. در بامداد آخر ذیحجۀ
۱۳۹۹ ق / ۲۰ نوامبر
۱۹۷۹ م گروه مسلّحی متشکل از ۲۰۰
تا ۳۰۰ تن که تعدادی از آنها دانشجویان علوم دینی
و برخی مصری و یمنی کویتی بودند، به فرماندهی
قحطانی، مسجدالحرام را اشغال کردند، که پس از حدود ۲۲ روز پایداری
سرکوب شدند. دولت اعلام داشت که نیروهای دولتی در جریان
درگیری ۱۲۷ کشته و ۴۶۱ زخمی
داشته است و ۱۱۷ تن از اشغالگران کشته و بقیه دستگیر
شدند. در صفر ۱۴۰۰ ق / ژانویۀ
۱۹۸۰ م تعداد ۶۳ تن از دستگیرشدگان ازجمله
جهیمان العتیبی را پس از محاکمه سریع و سری به چند
دسته تقسیم کردند و هر دسته را به شهری فرستادند و در صبح روز
۱۹ صفر ۱۴۰۰ ق / ۹ ژانویۀ
۱۹۸۰ م همگی را در میادین آن شهرها
گردن زدند (لیسی، ۲ / ۷۳۱؛ عربستان،
۱۱۸).
دولت عربستان سپس برای جلوگیری
از حوادث مشابه، تغییراتی در سطح فرمانداران و امیرانی
که از سوی مخالفان متهم به فساد شده بودند، ایجاد کرد و در جمادیالاول
۱۴۰۰ ق / مارس ۱۹۸۰ م، کمیتهای
مرکب از ۸ تن به ریاست شاهزاده نایف وزیر کشور تشکیل
شد تا ۲۰۰ ماده براساس اصول اسلامی، بهعنوان قانون اساسی
برای ادارۀ کشور تدوین کند («خاورمیانه و ... »، II
/ 620).
در روزگار خالد میان عربستان و
جمهوری دموکراتیک یمن، بهرغم اختلاف شدید مسلکی،
روابط سیاسی برقرار شد. در زمینۀ سیاست
داخلی، غیر از حوادثی که شرح آن گذشت، وی همانسان که
اعلام کرده بود سیاست فیصل را در پیش گرفت و کوششهای او
برای اسکان بیاباننشینان موفقیت چندانی به بار نیاورد.
خالد سرانجام در ۲ رمضان ۱۴۰۲ ق-۱۳
ژوئن ۱۹۸۲ م درگذشت و فهد بن عبدالعزیز جانشین
وی شد.
مآخذ
تاریخ معاصر کشورهای عربی،
فرهنگستان علوم شوروی، ترجمۀ محمد حسین شهری، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ حسین
بن خزعل، تاریخ الجزیرة العربیة فی عصر الشیخ محمد
بن عبدالوهاب، بیروت، ۱۹۶۸ م؛ حسین بن غنام،
تاریخ نجد، به کوشش ناصرالدین اسد، بیروت،
۱۴۰۵ ق، فهرست؛ حمزه، فؤاد، قلب جزیرة العرب، ریاض،
۱۳۸۸ ق / ۱۹۶۸ م؛ دائرةالمعارف
الاسلامیة؛ زرکلی، خیرالدّین، الاعلام، بیروت،
۱۹۸۴ م؛ سعید ناصر، تاریخ آل سعود،
۱۴۰۴ ق، صص ۷۱۶،
۷۱۷؛ سعید سلیمان، احمد، تاریخ الدول الاسلامیة
و معجم الاسرالحاکمة مصر، ۱۹۶۹ م؛ شوادران، بنجامین،
خاورمیانه، نفت و قدرتهای بزرگ، ترجمۀ عبدالحسین
شریفیان، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ عربستان سعودی،
رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، تهران،
مرداد ۱۳۶۴ ش؛ کیلی، جی. بی.،
الحدود الشرقیة لشبه الجزیرة العربیة، ترجمۀ خیری
حماد، بیروت، ۱۹۷۱ م؛ لنچافسکی، ژرژ، تاریخ
خاورمیانه، ترجمۀ هادی جزایری، تهران، ۱۳۳۷ ش؛
لوتسکی، و.، تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمۀ پرویز
بابایی، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ لیسی،
رابرت، سرزمین سلاطین، ترجمۀ فیروز خلعتبری،
تهران، ۱۳۶۳ ش؛ نشاشیبی، ناصرالدین، در
خاورمیانه چه گذشت، ترجمۀ محمد حسین روحانی، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ نیز:
Abu Hakima, Ahmad, History of Eastern
Arabia, Beirut, ۱۹۶۵; Hopwood, Derek, (ed.), The
Arabian Peninsula, London, ۱۹۷۲; Howarth, David, The Desert King, London, ۱۹۶۴; Lorimer, Gazetter of the
Persian Gulf, Oman and Central Arabia, England, ۱۹۷۰; The Middle East and North Africa (۱۹۸۴-۸۵). London, ۱۹۸۴; Peterson, J. E.,
«Defending. Arabia, Evolution of Responsibility», Orbis, A Journal of World
Affairs, ۱۹۸۴, vol. ۲۸, No ۳;
Philby, H. St. John, Sa’udi Arabia, Beirut, ۱۹۶۸.