آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
آلِ زَنْگی، سلسلهای ترکنژاد
از غلامان سلاجقه، منسوب به عمادالدین زنگی که از
۵۲۱ تا ۶۲۴ ق / ۱۱۲۷
تا ۱۲۲۷ م بر شام، مصر و جزیره فرمان راند.
زمینۀ تاریخی:
نیای این سلسله، آق سُنْقُرِ بن عبدالله معروف به حاجب، غلام
دربار اَلْبْاَرْسَلانِ سلجوقی (حک
۴۵۵-۴۶۵ ق /
۱۰۶۳-۱۰۷۳ م) بود. با آغاز
فرمانروایی ملکشاه (۴۶۵ ق /
۱۰۷۳ م)، آقسنقر که از کودکی با او رشد کرده و تربیت
یافته بود، از نزدیکان خاص سلطان شد و قسیمالدوله لقب گرفت. در
۴۷۷ ق / ۱۰۸۴ م به فرمان ملکشاه به
موصل تاخت و آن دیار را از دست عُقَیْلیان بهدر آورد. به روایت
ابن اثیر، ملکشاه در ۴۷۹ ق /
۱۰۸۶ م به شام لشکر کشید و پس از استیلا بر
حلب، امارت آن دیار را به آقسنقر واگذاشت. اما ابن خلکان (۱ /
۲۴۱) این فتح را به تاجالدوله تُتُش بن البارسلان
نسبت میدهد و اشاره میکند که او در ۴۷۸ ق /
۱۰۸۵ م، امارت آنجا را به آقسنقر داد. در این سال
که میان بَرْکیارُق سلجوقی و تاجالدولۀ تتش بر سر
جانشینی ملکشاه کشمکش بود، آقسنقر به برکیارق پیوست و به
فرمان او روانۀ شام شد تا از چیرگی تتش بر حلب جلو گیرد. در نبردی
که میان آن دو در نزدیکی حلب رخ داد، آقسنقر کشته شد. ابن
خلکان این نبرد را به دنبال نافرمانی آقسنقر از تتش در حکومت حلب میداند.
بخش اوّل ـ پایهگذاری دولت
آل زنگی
پس از مرگ آقسنقر، سلطان برکیارق
به پاس خدمات وی، پرورشِ پسر ۱۰ سالۀ او ابوالجود
عمادالدین زنگی را که در حلب اقامت داشت، بر عهده گرفت و اقطاعاتی
به او داد. عمادالدین در دستگاه برکیارق شجاعت و لیاقتی
نشان داد و در همۀ پیکارهایی که وی در شام و جزیره با صلیبیان
داشت، شرکت جست. وی در ۵۱۲ ق /
۱۱۱۸ م از سوی سلطان محمود سلجوقی به امارت
بصره منصوب شد و اندکی بعد واسط نیز به قلمرو او پیوست. در همین
سال سلطان محمود، سپاه خلیفه مسترشد را بشکست و وارد بغداد شد و چندی
بعد عمادالدین را به شحنگی بغداد برگماشت. پس از مرگ عزالدین
مسعود بن آقسنقر بُرْسُقی (۵۲۱ ق /
۱۱۲۷ م) که امارت موصل داشت، عمادالدین به حکومت آن
دیار برگزیده شد و سلطان تربیت دو پسر خود البارسلان و فرخ
شاه را به او سپرد. از همین جاست که وی لقب اتابک یافت و جانشینان
او اتابکان خوانده شدند. عمادالدین پس از استقرار در موصل، به حلب تاخت و
آنجا را تصرف کرد (۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م). پس
از آن با ژوسلین صلیبی حاکم رُها که از پیش با او پیکارها
داشت، پیمان متارکهای برای مدت ۲ سال بست تا به قلمرو
خود سامان دهد. در ۵۲۳ ق / ۱۱۲۹ م آهنگ
شام کرد واز اتابک تاجالملوک بوری امیر دمشق برای نبرد با صلیبیان
یاری خواست. تاجالملوک، پسر خود بهاءالدین سونج را که در
حَمٰاة بود، با سپاهی نزد عمادالدین فرستاد. عمادالدین که
در باطن آهنگ تصرف دمشق را داشت، اندکی بعد به حیله بر اردوی
بهاءالدین تاخت و او را دستگیر کرد. آنگاه بر حماة که از سپاه خالی
بود، چیره شد و با بهاءالدین راه موصل در پیش گرفت و در ازای
آزادی وی ۰۰۰‘۵۰ دینار درخواست
کرد. در ۵۲۶ ق / ۱۱۳۲ م به طرفداری
از سلطان مسعود سلجوقی که داعیۀ جانشینی سلطان محمود
را داشت، به بغداد حمله برد، اما از لشکر خلیفه مسترشد و سلجوق شاه شکست خورد.
در همین سال به فرمان سنجر سلجوقی و با یاری دُبَیْسِ
بن صَدَقه به بغداد تاخت و باز ناکام به موصل گریخت. در
۵۲۷ ق / ۱۱۳۳ م ابوالفتح بهاءالدین
اسفرایینی، فرستادۀ خلیفه را که با نامهای
شدیداللحن از سوی خلیفه به نزد او آمده بود، در بند کرد. خلیفه
به موصل هجوم برد و عمادالدین شهر را به نایب خویش سپرد و خود
به سِنْجار رفت، اما پس از ۳ ماه محاصرۀ بیحاصلِ
موصل، ناگزیر به بغداد بازگشت. عمادالدین در ۵۲۹ ق
/ ۱۱۳۵ م، به دعوت اسماعیل بوری برای
تصرف دمشق عازم آن دیار گشت، ولی در این میان اسماعیل
کشته شد و جانشین او شهابالدین مانع از ورود عمادالدین به دمشق
شد. وی پس از محاصرهای کوتاه به خواهش خلیفه به موصل بازگشت و
در راه برخی از دژهای شرق انطاکیه را که در دست فرنگان بود
(مانند کَفَرْطاب و مَعَرَّةُالنعمان) تصرف کرد. عمادالدین در آن سالها که
با سلجوقیان و خلیفۀ عباسی در بغداد و موصل درگیری داشت، سوار (اسوار) را
از سوی خود به حکومت حلب گماشته بود. سوار با صلیبیان در شام پیکار
میکرد و چند بار در قلمرو آنها پیش رفت. در این ایام صلیبیان
با بیزانسها متحد شدند و تحت فرمان ژان امپراتور بیزانس از انطاکیه
به شام حمله بردند و بَلاط را تصرف کردند. عمادالدین بلافاصله سوار را به
پادگان حلب فرستاد تا از سقوط شهر جلوگیری کند و خود آهنگ شَیْزَر
کرد، زیرا امپراتور پس از نومیدی از فتح حلب، اَثارِب و معرةالنعمان
و کفرطاب را تصرف کرده و شیزر را به محاصره گرفته بود. در این میان
عمادالدین با استمداد از بغداد، اَرْتُقیها و دانشمندیان و
سلجوقیان آناتولی را به هجوم بر کلیکیه، در قلمرو
امپراتور واداشت. این رویدادها (افزونبر اختلافهایی که
از پیش میان فرنگان و بیزانسیها بود و زنگی توسط
عمالش بر آن دامن میزد)، باعث رفع محاصره و بازگشت امپراتور شد. زنگی
در رمضان ۵۳۱ ق / مۀ ۱۱۳۷ م
کفرطاب و سپس معرةالنعمان و بُزاعَه و اثارب را بازپس گرفت. سپس حِمْصْ را که معینالدین
اُنَر از طرف اتابک دمشق بر آنجا امارت داشت، محاصره کرد. اندکی بعد صلیبیان
به سرکردگی ریموند کنتِ طَرٰابُلُس، به قصد حمله بر او در دژ
بَعْرین گرد آمدند و از فولک فرمانروای بیتالمقدس یاری
خواستند. فولک به یاری ریموند آمد. عمادالدین آنها را در
محاصره گرفت و به آنان حمله برد و سپاهشان را درهم شکست. کنت طرابلس اسیر شد
و فولک به درون دژ پناه برد و از امرای صلیبی یاری
خواست، اما چون کار محاصره به درازا کشید، با این شرط صلح کرد که بعرین
به عمادالدین واگذار شود و صلیبیان به سلامت بازگردند. عمادالدین
در ۵۳۲ ق / ۱۱۳۸ م مجدداً به حمص تاخت
و با ازدواج با زمرد خاتون مادر شهابالدین محمود بوری اتابک دمشق،
حمص و قلعۀ آن را تصرف کرد و معینالدین انر را به تیولداری
دژ بعرین گماشت و خود به بَعْلْبَک حمله برد و آن دیار را تصرف کرد.
پس از قتل اتابک شهابالدین بوری (۵۳۳ ق /
۱۱۳۹ م) ــ که برخی آن را به عمادالدین نسبت
میدهند ــ به اشارت همسرش که مادر اتابک مقتول بود، دمشق را محاصره کرد
(۵۳۴ ق / ۱۱۴۰ م). معینالدین
که ادارۀ دمشق را به عهده داشت، از صلیبیان مدد خواست و فولک با سپاهی
به نزد او رفت. عمادالدین به حلب واپس نشست و سپاهیان متحد فولک و معینالدین
بر دژ بانیاس که در تصرف عمادالدین بود مستولی شدند. در
۵۳۸ ق / ۱۱۴۲ م که میان سلطان
مسعود و عمادالدین اختلاف پدید آمد، اتابک از بیم هجوم سلطان به
موصل، خراجی گزاف به گردن گرفت و پسر خود سیفالدوله را به نزد او
فرستاد. در همان سال پس از مرگ فولک، به قَرَه ارسلان اَرْتُقی در دیار
بکر حمله برد و چند دژ را تسخیر کرد. ژوسلین برای کمک به قره
ارسلان از رُها بیرون آمد. عمادالدین از این فرصت سود جست و رها
را محاصره کرد و پس از ۲۸ روز نبرد بر آنجا مستولی شد. آزاد شدن
رها (۵۳۹ ق / ۱۱۴۴ م) از حوادث بزرگ
جنگ اول صلیبی است. از این پس صلیبیان مهمترین
مرکز نظامی خود میان عراق و سوریه را از دست دادند و قلمرو آنان
به کرانههای خاوری مدیترانه محدود شد. آزادی رها باعث بسیج
اروپا برای آغاز جنگ دوم صلیبی گشت. عمادالدین پس از فتح
رها به موصل رفت و البارسلان پسر سلطان محمود را بهسبب شورشی که بر ضد او
پدید آورده بود، گوشمالی داد. در ۵۴۱ ق /
۱۱۴۶ م دژ جَعْبَر در کنار فرات را که سالم بن مالک عُقَیْلی
بر آنجا امیر بود و نیز دژ فَنَک را محاصره کرد، اما اندکی بعد
به دست چند تن از غلامانش کشته شد (ربیعالاخر ۵۴۱ ق /
۱۴۶ م).
عمادالدین زنگی که در
فرماندهی از استعدادی عالی برخوردار بود، از نخستین کسانی
به شمار میرود که به مقابلۀ جدی با تجاوز صلیبیان پرداخت. قتل او باعث شد که صلیبیان
تا چندی خاطر آسوده دارند، زیرا انتظار داشتند که پس از او جانشینانش،
مانند سایر ملوک الطوایف اسلامی، بر سر فرمانروایی
به ستیز برخیزند. اما بیدرنگ پس از قتل زنگی، پسر مهینش
سیفالدین به تدبیر جمالالدین اصفهانی بر مسند
حکومت موصل نشست و پسر دیگرش نورالدین محمود روی به حلب نهاد و
در آنجا مستقر شد و به زودی بر سراسر شام استیلا یافت و به نیرومندترین
دشمن صلیبیان مبدل گشت. از این پس سلسلۀ آل زنگی
که عمادالدین بنیاد گذار آن بود، به ۲ و سپس به ۴ شعبه
تقسیم شد.
الف ـ اتابکان موصل
پس از قتل عمادالدین زنگی،
لشکریان او در پای دژ جعبر دو پاره شدند. گروهی با نورالدین
محمود به حلب رفتند و گروهی دیگر با البارسلان سلجوقی به موصل
بازگشتند و سیفالدین ملقب به غازی، پسر بزرگ اتابک که در شهر
زور بود، به آنان پیوست و به پایمردی جمالالدین محمد
اصفهانی و صلاحالدین محمد یاغیسیانی که دیوان
اتابک را اداره میکردند، بر مسند حکومت نشست.
۱. سیفالدین غازی
بن زنگی (حک ۵۴۱-۵۴۴ ق /
۱۱۴۶- ۱۱۴۹ م). وی به سرعت
بر قلمرو پدرش در موصل و دیار بکر چیره شد. سال بعد قلعۀ دارامیان
نَصیَبْین و مٰارْدین را تسخیر کرد و به سوی
ماردین تاخت. امیر آنجا حسامالدین تُمُرتاش تسلیم شد و
دخترش را به ازدواج سیفالدین درآورد. در ۵۴۳ ق /
۱۱۴۸ م، با آغاز دومین جنگ صلیبی،
کنراد پادشاه آلمان و لوئی پادشاه فرانسه، وارد شام شدند و دمشق را به
محاصره گرفتند. معینالدین انر که با نیروی تمام از سوی
مجیرالدین اَبَق بوری برآنجا فرمان میراند، به مقابله
برخاست و از سیفالدین یاری خواست. سیفالدین
همراه با برادرش نورالدین به دمشق راند و در حمص اردو زد و صلیبیان
را تهدید کرد که از محاصره دست کشند یا آمادۀ پیکار
شوند. معینالدین انر که خود از چیرگی زنگیان بر
دمشق بیمناک بود، با توسل به صلیبیانِ بیتالمقدس و تهدید
آنها که اگر کنراد و لوئی دست از محاصره برندارند و زنگیان بر دمشق
مستولی شوند همۀ فرنگان را از شام بیرون خواهند ریخت، آنها را واداشت که دست
از محاصره بردارند. پس از آن سیفالدین نیز به موصل بازگشت و
سپس رهسپار بغداد شد. در آنجا به بستر بیماری افتاد و اندکی بعد
درگذشت و در مدرسۀ اتابکیه که خود در موصل بنا نهاده بود، به خاک سپرده شد. سیفالدین
در مقام فرمانروای موصل و جزیره، بر برادرش نورالدین که در شام
به استقلال فرمان میراند نظارت عالی داشت. چنانکه در
۵۴۳ ق / ۱۱۴۸ م، که نورالدین صلیبیان
را درهم شکست، غنایم را به نزد او فرستاد.
۲. قطبالدین مودود (حک
۵۴۴-۵۶۵ ق /
۱۱۴۹-۱۱۷۰ م). وی برادر سیفالدین
بود و به یاری جمالالدین محمد اصفهانی وزیر، و زینالدین
علی فرمانده سپاه موصل بر جای او نشست، اما چند تن از امیران
موصل، نورالدین را به آنجا خواندند. نورالدین نخست وارد دژ ماکسین
شد و از آنجا به سنجار رفت و آماده شد تا به موصل رود. در این میان
قطبالدین با لشکری آهنگ سنجار کرد و به تَلّ یَعْفَر رسید.
رسولان به تکاپو پرداختند تا در میانه صلح افتاد، به آن شرط که شام از آنِ
نورالدین باشد و قطبالدین فقط بر موصل و جزیره فرمان راند. قطبالدین
در ۵۶۲ ق / ۱۱۶۷ م جزیرۀ ابن
عمر را که به اقطاع به ابوبکر دبیسی داده شده بود، تصرف کرد و سپس به یاری
نورالدین وارد قلمرو صلیبیان شد و بر عُرَیْمَه و صافیثا
چیره شد و به قلمرو خود بازگشت. در ۵۶۳ ق /
۱۱۶۸ م، پس از رفتن زینالدین علی
بَکْتَگین از قلعۀ موصل، امارت آنجا و همۀ شهرهای زیر نظر زینالدین را به فخرالدین
عبدالمسیح (یکی از غلامان پدرش) سپرد. قطبالدین در موصل
اقامت داشت و پس از ۲۱ سال فرمانروایی درگذشت.
۳. سیفالدین غازی
دوم (حک ۵۶۵-۵۷۶ ق /
۱۱۷۰-۱۱۸۰ م)، قطبالدین
مودود پیش از مرگ، ابتدا پسرش عمادالدین زنگی دوم را به جانشینی
برگزید، اما با سعایت فخرالدین عبدالمسیح مشاور قطبالدین
مودود و خاتون، مادر سیفالدین پسر دیگرش، جانشینی
را از عمادالدین بگردانید و سیفالدین را برگزید، زیرا
عمادالدین به عموی خود نورالدین محمود تقرب میجست و نزد
او ارجمند میبود و عبدالمسیح که از این هر دو تن بیزار
بود، خوش نمیداشت که عمادالدین جای پدر را اشغال کند. نورالدین
پس از مرگ برادرش قطبالدین مودود و سپری شدن آیین سوگواری،
از فرات گذشت و سنجار را تصرف کرد و عمادالدین را به حکومت آنجا گماشت.
آنگاه به دعوت امیران موصل به آن دیار رفت، ولی میان وی
و سیفالدین صلح افتاد و نورالدین به حلب بازگشت. سیفالدین
در ۵۶۹ ق / ۱۱۷۴ م با سعدالدین
گُمُشْتَگین، به دعوت نورالدین با سپاهی به شام رفت، اما در راه
خبر درگذشت نورالدین به او رسید. گُمشتگین بلافاصله از او جدا
شد و به حلب رفت و سیفالدین راه نصیبین در پیش
گرفت و برآنجا چیره گشت. آنگاه به ترتیب خابور، حَرّان، رُها، رَقَّه
و سَروج را تصرف کرد و بر همۀ جزیره، جز دژ جعبر و رأس عین مستولی شد و به موصل
بازگشت. در ۵۷۰ ق / ۱۱۷۵ م که صلاحالدین
ایوبی (۵۳۲- ۵۸۹ ق /
۱۱۳۸-۱۱۹۳ م) دمشق و حمص و حماة
را تصرف کرد، سیفالدین به درخواست الملک الصالح ــ پسر نورالدین
محمود ــ سپاهی به فرماندهی برادرش عزالدین مسعود، روانۀ شام
کرد و خود به سنجار رفت و عمادالدین زنگی دوم را به محاصره گرفت. صلاحالدین
پذیرفت که حمص و حماة را بازپس دهد و حکومت بر دمشق، به نیابت از سوی
الملک الصالح امیرزادۀ جوان، در دست وی بماند، اما سیفالدین سراسر شام را
خواستار شد. صلاحالدین آمادۀ پیکار گشت و سپاه عزالدین را درهم شکست و او را تا حلب تعقیب
کرد. سیفالدین پس از آگاهی از این شکست، با عمادالدین
امیر سنجار صلح کرد و به موصل بازگشت. سال بعد با سپاهی به نصیبین
رفت و با کمک سعدالدین گمشتگین بر صلاحالدین تاخت، اما شکست
خورد و به حلب گریخت و عزالدین را بر آنجا گماشت و خود به موصل بازگشت
و همانجا به مرض سل درگذشت.
۴. عزالدین مسعودبن مودود
(حک ۵۷۶- ۵۸۹ ق /
۱۱۸۰-۱۱۹۳ م). سیفالدین
در پایان عمر میخواست پسرش معزالدین سنجر شاه را که کودکی
۱۲ ساله بود به ولایت عهدی برگزیند، اما چون از
صلاحالدین بیمناک بود، با مشورت امرای خود عزالدین مسعود
را که به فرزانگی و دلیری مشهور بود، به حکومت برگماشت و جزیرۀ ابن
عمر و دژهای آن را به سنجر شاه داد. در ۵۷۷ ق /
۱۱۸۱ م الملک الصالح درگذشت و بنابر وصیت او، حلب
به قلمرو عزالدین افزوده شد و وی آن را در ازای سنجار به
عمادالدین داد. سال بعد صلاحالدین به دعوت مظفرالدین کَوکُبُری
که از سوی عزالدین به تیولداری حران منصوب شده بود، عزم
جزیره کرد. عزالدین با سپاه به سوی نصیبین رفت، اما
چون صلاحالدین از فرات گذشت او به موصل بازگشت و سپاهی برای
حفاظت رها روانۀ آن دیار کرد. صلاحالدین به سرعت به سوی رها رفت و آن
را تسخیر کرد و کوکبری را بر آنجا و حران گمارد و پس از تصرف رقه،
خابور، قرقیا، ماکِسین و عُرابان، عزم نصیبین کرد و شهر
را گرفت و به موصل راند. عزالدین سپاهی گرد آورد و اَرْبِل و سنجار را
به مال و مرد، مدد رسانید و آمادۀ نبرد شد. صلاحالدین به پیکار
آغاز کرد، اما، ناکام شد و به سنجار رفت و پس از گشودن آن دیار به سوریه
بازگشت. او همواره در پی تسخیر موصل بود و حتی کوشش خلیفه
الناصرلدینالله در ۵۷۹ ق / ۱۱۸۳
م برای ایجاد صلح به نتیجه نرسید. صلاحالدین مدتی
بعد به موصل تاخت، اما باز توفیق نیافت و به مَیّافارِقین
رفت و پس از تسخیر آن به موصل بازگشت و آنجا را به محاصره گرفت. رسولان در میانه
به وساطت پرداختند. در این وقت صلاحالدین بیمار شد و به حران
رفت و سرانجام با میانجیگری مجاهدالدین قایْماز (از
امیران بزرگ عزالدین) صلح برقرار شد به این شرط که شهر زور و
توابع آن و همۀ مناطق ماوراء زاب به صلاحالدین تسلیم شود و خطبه و سکه به
نام او کنند (۵۸۱ ق / ۱۱۸۵ م). در
۵۸۷ ق / ۱۱۹۱ م عزالدین مسعود به
قصد تنبیه برادرزادهاش سنجرشاه که از او در نزد صلاحالدین سعایت
میکرد، به جزیرۀ ابن عمر هجوم برد، اما به شفاعت امیر سنجار و امیر اربل، صلح
برپا شد به این شرط که نیمی از نواحی جزیره به
قلمرو عزالدین بپیوندد. پس از مرگ صلاحالدین، اتابک عزالدین،
به نصیبین رفت و از آنجا با برادرش عمادالدین به رها تاخت، اما
در تلموزون بیمار شد و اندکی بعد به موصل بازگشت و در همانجا درگذشت.
او را در مدرسهای که خود بنا کرده بود، به خاک سپردند.
۵. نورالدین ارسلان شاه اول
(حک ۵۸۹-۶۰۷ ق /
۱۱۹۳-۱۲۱۱ م)، پس از پدرش عزالدّین
مسعود به حکومت نشست. در ۵۹۴ ق / ۱۱۹۸
م نصیبین را از دست پسر عمش قطبالدین محمد خارج ساخت، ولی
همین که آنجا را ترک کرد، قطبالدین باز بر آن چیره شد. سال بعد
به درخواست الافضل پسر صلاحالدین، همراه با قطبالدین محمد و معزالدین
سنجر شاه روانۀ ماردین شد و آنجا را از محاصرۀ الکامل پسر
العادل ایوبی رهانید، اما چون الملک الظاهر برادر الافضل از او
خواست خطبه به نام وی بخواند، نیت بگردانید و ناامید گردید
و به موصل بازگشت. در ۵۹۷ ق / ۱۲۰۱ م
پس از گفتوگو با الظاهر، به قلمرو العادل در جزیره، حران و رها تاخت. الفایز
ایوبی، فرزند العادل، پیشنهاد صلح داد و او به علّت آنکه مرگومیر
در سپاهش افتاده بود، پذیرفت و به موصل بازگشت. در ۶۰۰ ق
/ ۱۲۰۴ م به بهانۀ آنکه قطبالدین امیر
سنجار و نصیبین خطبه به نام العادل ایوبی کرده است، به
آنجا حمله برد، اما الاشرف ایوبی همراه مظفرالدین کوکبری
که پیش از آن به اطراف موصل تاخته و نینوا را تاراج کرده بود، به کمک
قطبالدین بر نورالدین تاخت و او را به موصل واپس راند. در
۶۰۶ ق / ۱۲۰۹ م با العادل ایوبی
بر ضد قطبالدین همداستان شد. العادل پس از تسخیر نصیبین
و خابور، سنجار را به محاصره گرفت، اما نورالدین از بیم آنکه العادل
در قلمرو او نیز طمع کند، امیران اطراف را به اتحاد در برابر او خواند
و سرانجام با وساطت خلیفه الناصرلدینالله صلح برقرار شد. نورالدین
ارسلان شاه پس از ۱۷ سال حکومت، بهدنبال یک بیماری
طولانی درگذشت.
۶. عزالدین مسعود دوم،
الملک القاهر (حک ۶۰۷-۶۱۵ ق /
۱۲۱۰- ۱۲۱۸ م). پس از مرگ ارسلان
در ۹ سالگی، زیر نظر امیر بدرالدین لؤلؤ به حکومت
پرداخت. برادرش عمادالدین نیز به امارت دژ عَقْرْ و شوش گماشته شد.
عزالدین مسعود همواره بیمار بود و در موصل اقامت داشت و ۸ سال
بعد در ۱۷ سالگی درگذشت.
۷. نورالدین ارسلان شاه دوم
(حک ۶۱۵-۶۱۶ ق /
۱۲۱۸- ۱۲۱۹ م). وی در کودکی
در حالی که عمش عمادالدین صاحب دژ عقر و شوش داعیۀ حکومت
داشت، به تدبیر و یاری بدرالدین لؤلؤ به جای پدر
نشست. عمادالدین با تحریک سپاهیانی که در دژ عمادیه
بودند، آنها را واداشت تا قلعه را به او تسلیم کنند. آنگاه نایب
بدرالدین را گرفت و دربند کرد. بدرالدین لؤلؤ سپاه آراست و عمادیه
را به محاصره گرفت. در نبردی خرد که رخ داد، مقدمِ سپاه بدرالدین شکست
خورد و خود او به ناچار بازگشت و عمادالدین قلاع هَکّاریَّه و زوزان
را تصرف کرد. بدرالدین لؤلؤ بار دیگر سپاه آراست و در نزدیکی
دژ عقر با عمادالدین روبهرو شد و لشکر او را بشکست و او به اربل گریخت.
چندی بعد به وساطت خلیفه الناصر لدینالله و الملک الشرف ایوبی
در میانه صلح شد و در همان اوقات نورالدین ارسلان شاه درگذشت.
۸. ناصرالدین محمود (حک
۶۱۶-۶۳۱ ق /
۱۲۱۹-۱۲۳۴ م)، پس از مرگ نورالدین
ارسلان شاه، بدرالدین لؤلؤ پسر دیگر عزالدین مسعود را که کودکی
۳ ساله بود بر تخت نشاند و خود به نیابت از او حکومت را در دست گرفت.
در این میان دوباره عمادالدین با مظفرالدین کوکبری
در قلمرو ناصرالدین محمود طمع کردند و به موصل تاختند. بدرالدین لؤلؤ
با اندک مردانی که الاشرف ایوبی به یاری او فرستاد،
به مقابله شتافت که شکست خورد، ولی دوباره سپاه آراست و آمادۀ نبرد
شد و سرانجام با این شرط که هریک قلمرو خود را داشته باشند، صلح شد.
عمادالدین یک بار دیگر در همان سال بر موصل تاخت، اما شکست
خورد و عقب نشست. ناصرالدین محمود همچنان که زیر نظر و نفوذ کامل لؤلؤ
بود در ۱۸ سالگی در موصل درگذشت. پس از او بدرالدین لؤلؤ
و پسرانش تا ۶۶۰ ق / ۱۲۶۲ م، که مغولان
بر موصل چیره شدند، به استقلال فرمان راندند.
برخی از مورخان، دورۀ حکومت
۲۹ سالۀ لؤلؤ و فرزندان او را، سلسلۀ فرعی اتابکان موصل به شمار
آوردهاند.
ب ـ اتابکان شام
۱. نورالدین محمود زنگی،
الملک العادل (حک ۵۴۱- ۵۶۹ ق /
۱۱۴۶-۱۱۷۴ م). هنگامی که
عمادالدین زنگی کشته شد، پسرش نورالدین محمود انگشتری او
برگرفت و رهسپار حلب شد تا پایههای حکومت خود را استوار سازد. دشمنان
عمادالدین که منتظر فرصت بودند، قلمرو پیشین خود را عمادالدین
از آنها ستانده بود، بازپس گرفتند. معینالدین انر بانیاس را
تسخیر کرد و امیر حمص و حماة را به فرمانبری واداشت. آل ارتق در
دیار بکر بر قلمرو سابق خود چیره شدند. ریموند صلیبی
نیز تا پای حصار حلب رسید و ژوسلین قصد بازپس گرفتن رها
کرد و مسیحیان آنجا را بر ضد مسلمانان بشورانید. نورالدین
به مقابله شتافت و سپاه صلیبی را درهم شکست. بالدوین صاحب
مَرْعَش کشته شد و ژوسلین زخمی گشت و به سُمَیْساط گریخت
و بدینسان رها که در آستانۀ سقوط بود، نجات یافت (۵۴۱ ق /
۱۱۴۶ م). در ۵۴۲ ق /
۱۱۴۷ م، ارتاح، بُصرفون، حصن مابوله و کَفَرلاثا را تصرف
کرد و در اراضی انطاکیه به تاخت و تاز پرداخت. سال بعد سلطان مسعود
سلجوقی برای حمله به صلیبیان از نورالدین یاری
خواست، اما ریموند پیشدستی کرد و در رجب ۵۴۳
ق / ۱۱۴۸ م نورالدین را در نزدیکی
انطاکیه غافلگیرانه درهم شکست. نورالدین در همین سال با
برادرش سیفالدین برای مقابله با کنراد و لوئی پادشاهان
آلمان و فرانسه که با آغاز جنگ دوم صلیبی دمشق را محاصره کرده بودند،
روانۀ آن دیار شد، اما پس از کوششهای معینالدین انر
که از چیرگی زنگیان بر دمشق بیم داشت، کار به ترک محاصره
از سوی صلیبیان کشید. مدتی بعد نورالدین دژ
عریمه را تصرف کرد و صلیبیان را که برای تسخیر حلب
آمده بودند، در محلی به نام یَغْری شکست داد و غنایم بسیار
به نزد برادرش سیفالدوله و خلیفۀ عباسی و
سلطان مسعود فرستاد. در ۵۴۴ ق / ۱۱۴۹ م
به انطاکیه هجوم برد و سپاه ریموند را در بَغْراس درهم شکست. از آنجا
بر دژ اِنِّب که از نیرومندترین پایگاههای صلیبیان
در شرق ارنتس (یا نهر العاصی) بود تاخت و سپاه ریموند را دوباره
شکست داد و خود او را کشت و کاسۀ سرش را به سیم اندود و چون هدیهای به نزد خلیفۀ بغداد
فرستاد. در این میان معینالدین انر در دمشق فوت کرد
(۵۴۴ ق / ۱۱۴۹ م) و نورالدین بر
مجیرالدین بوری هجوم برد (۵۴۵ ق /
۱۱۵۰ م)، ولی توفیق نیافت و مقرر شد که
سکه و خطبه (پس از خلیفه و سلطان) به نام نورالدین کنند. در
۵۴۶ ق / ۱۱۵۱ م بر ژوسلین دست یافت
و پس از کور کردن وی، در حلب به زندانش افکند. نورالدین پس از مرگ
برادرش سیفالدین در موصل، به دعوت چند تن از امیران آن دیار
عازم سنجار شد. در آنجا میان وی و قطبالدین پیمانی
منعقد گشت مبنیبر آنکه شام در تصرف نورالدین باشد و قطبالدین
بر موصل و جزیره فرمان راند. نورالدین که اینک سراسر شام را به
جز دمشق زیر نگین داشت، فرصتی میجست تا این شهر را
نیز به متصرفات خود ضمیمه سازد. در ۵۴۸ ق /
۱۱۵۳ م، صلیبیان که تا آن هنگام از دمشق خراج
میستادند، طمع در تصرف آن بستند. نورالدین پیشدستی کرد و
به آنجا تاخت و در نزدیکی شهر اردو زد. آنگاه با حیله، مجیرالدین
بوری را از امرای دمشق بیمناک کرد و او را واداشت تا آنان را به
قتل رساند. مجیرالدین که خطر را از سوی نورالدین احساس
کرده بود، از صلیبیان مدد خواست، اما پیش از رسیدن آنها،
نورالدین به کمک برخی از مردم شهر وارد دمشق شد و بر تخت نشست
(۵۴۹ ق / ۱۱۵۴ م). او مدتی بعد
توسط حَسّانِ مَنْبِجی از امرای بزرگ خود، تل باشر را که دژی
استوار در شمال حلب بود، تصرف کرد و سپس در ۵۵۱ ق /
۱۱۵۶ م قلعۀ حارم را که از مراکز تجمع سپاهیان صلیبی بود، به
محاصره گرفت و قرار شد نیمی از توابع شهر را در ازای قطع محاصره
در اختیار او گذارند. در ۵۵۲ ق /
۱۱۵۷ م زمینلرزهای سخت شام را تکان داد و
شمار بسیاری از مردم کشته شدند و انطاکیه، طرابلس، حمص، حماة، شیزر،
لاذقیه و چند شهر دیگر ویران گردید. نورالدین برای
جلوگیری از استیلای فرنگان بر این شهرها و دژها، به
سرعت سپاه آراست و در سراسر شام و جزیره بر فرنگان تاخت و با شتاب به تجدید
بنای دژها و ارگها پرداخت و بر دژ شیزر و شهر بعلبک استیلا یافت.
او در ۵۵۴ ق / ۱۱۵۹ م به سختی بیمار
شد. این بیماری که شایعۀ مرگ وی
را همراه داشت موجب آشوبهایی در دمشق شد. اما نورالدین سلامت
خود را بازیافت و بیدرنگ به حران حمله برد و آن دیار را که در
هنگام بیماری وی به دست نصرةالدین زنگی افتاده
بود، بازپس گرفت. آنگاه رقه را از بنیجاندار گرفت. در
۵۵۷ ق / ۱۱۶۲ م بار دیگر دژ حارم
را به محاصره گرفت، ولی ناکام بازگشت. در ۵۵۸ ق /
۱۱۶۳ م به قلمرو صلیبیان تاخت و پس از محاصرۀ حصن
اکراد عزم کرد به سوی طرابلس رود، ولی صلیبیان غافلگیرانه
بر او حمله بردند و سپاهش را درهم شکستند. وی تا نزدیک حمص عقب نشست و
فرمان داد تا از دمشق و حلب سلاح و لباس و ساز و برگ جنگ بیاورند. بدینسان
وی برای پیکاری دیگر آماده شد صلیبیان
پیشنهاد صلح کردند، ولی او نپذیرفت و آنها نیز حصن اکراد
را رها ساختند و رفتند. سال بعد، شاوِر وزیر العاضد لدینالله فاطمی
که در جدال با ضرغام بر سر وزارت مغلوب شده بود، به شام گریخت و از نورالدین
درخواست کمک کرد و تعهّد نمود که پس از پیروزی یک سوم درآمد مصر
را به او دهد. نورالدین سپاهی به فرماندهی اسدالدین شیرکوه
به مصر فرستاد و شاور بر مسند وزارت نشست، اما به وعده وفا نکرد و از آمالریک
پادشاه صلیبی بیتالمقدس بر ضد شیرکوه یاری
خواست. سپاه شاور و آمارلیک، شیرکوه را در بِلْبیس به محاصره
گرفتند. نورالدین از این فرصت سود جست و با کمک برادرش قطبالدین
امیر موصل و فخرالدین قره ارسلان امیر حصن کَیْفا و نجمالدین
البی ماردین و دیگر امیران، بر دژ حارم تاخت. صلیبیان
به فرماندهی پرنس بوهمند امیر انطاکیه به مقابله آمدند، ولی
شکست خوردند و نورالدین بر حارم چیره شد و بوهمند و توروس پسر ژوسلین
را به اسارت گرفت. در همین سال دژ بانیاس (نزدیک دمشق) را از
دست فرنگان خارج ساخت. صلیبیانی که شیرکوه را به محاصره
گرفته بودند، از بیم نورالدین پیشنهاد صلح دادند. شیرکوه
که از حملات نورالدین آگاه نبود، صلح را پذیرفت و به شام بازگشت. در
۵۶۲ ق / ۱۱۶۷ م نورالدین مجدداً
سپاهی به فرماندهی شیرکوه روانۀ مصر کرد. او
سپاه شاور و صلیبیان را که به یاری مصریان آمده
بودند درهم شکست و اسکندریه را که فتح کرده بود با دریافت غرامت رها
کرد و به شام بازگشت. در همین سال، نورالدین به یاری
برادرش قطبالدین بر قلمرو صلیبیان هجوم برد و چند دژ را تسخیر
کرد و غازی بن حسان صاحب مَنْبِج را که نافرمان گشته بود، سرکوب کرد. در
۵۶۴ ق / ۱۱۶۹ م دژ جعبر را از شهابالدین
مالک امیر عُقَیْلی گرفت. آنگاه به درخواست مصریان و خلیفۀ فاطمی
که از سیطرۀ فرنگان به همدستی شاور به تنگ آمده بودند، شیرکوه و برادرزادۀ او
صلاحالدین ایوبی را در رأس سپاهی به آن دیار روانه
کرد. صلیبیان با ورود سپاه نورالدین، مصر را ترک کردند و عقب
نشستند. صلاحالدین از همین زمان در مصر ماند و پایههای
فرمانروایی آیندۀ خویش را استوار کرد. نورالدین سال بعد کَرَکْ را که از مهمترین
و استوارترین دژهای صلیبیان بود، محاصره کرد و سپاه آنان
را درهم شکست. در ۵۶۵ ق / ۱۱۷۰ م زمینلرزههایی
ویرانگر و پیدرپی به وقوع پیوست و بخشی از دمشق،
بعلبک، حمص، حماة، حلب، شیزر، بعرین و دیگر شهرها و نواحی
را ویران کرد و دژها و ارگها را منهدم ساخت و زیانهای جانی
و مالی بسیار به بار آورد. نورالدین بار دیگر به آباد
کردن ویرانیها پرداخت. در این میان قطبالدین مودود
درگذشت و نورالدین به درخواست عمادالدین زنگی دوم روانۀ موصل
شد. پس از آنکه عمادالدین را حکومت سنجار داد، با سیفالدین صلح
کرد و سعدالدین گمشتگین را از سوی خود در موصل گمارد و به شام
بازگشت. در ۵۶۷ ق / ۱۱۷۲ م صلاحالدین
ایوبی که از سوی نورالدین بر مصر فرمان میراند،
برای حمله به صلیبیان وارد شام شد، اما به زودی از بیم
آنکه نورالدین او را از حکومت مصر بردارد، به آنجا بازگشت. نورالدین
که از این حرکت خشمناک شده بود، آهنگ مصر کرد و نزدیک بود که در میانه
پیکاری پدید آید، اما صلاحالدین مراتب بندگی
و فرمانبری خود را اعلام کرد و نورالدین به شام بازگشت. در
۵۶۸ ق / ۱۱۷۳ م فرنگان به حوران از
توابع دمشق تاختند. نورالدین آهنگ آنان کرد. صلیبیان با شنیدن
این خبر گریختند. با این حال مسلمانان دنبالۀ
سپاهشان را بریدند و غنایمی به چنگ آوردند. مدتی بعد ملیح
بن لیون ارمنی که در خدمت نورالدین میزیست، به
اشارۀ مولای خود سپاه رومیان را که از قسطنطنیه بدین
سوی تاخته بودند به سختی درهم شکست و مَصّیصَه و طَرْطوس را
اشغال کرد و غنایم بسیار به نزد نورالدین فرستاد. نورالدین
در این میان به یاری ذوالنون دانشمندی برخاست و بر
قلمرو قلج ارسلان در آسیای صغیر هجوم برد و کَیْسوم،
مرعش، سیواس، بَهْنَسٰی و مرزبان را تصرف کرد. آنگاه میان
وی و قِلِج ارسلان به این شرط که نورالدین را بر ضد صلیبیان
یاری دهد، صلح شد. نورالدین تا پایان عمر که قلمروی
وسیع از رها تا ماوراء اردن در اختیار داشت، از مقابله با صلیبیان
دمی فروگذار نکرد و همچنان در این کار بود تا آنکه در گیرودار
گشودن مصر به قصد برانداختن صلاحالدین از آنجا، درگذشت و در قلعۀ دمشق
به خاک سپرده شد. اندکی بعد پیکرش را در مدرسهای که خود در
دمشق بنا کرده بود، به خاک سپردند.
۲. الملک الصالح اسماعیل
(حک ۵۶۹-۵۷۷ ق /
۱۱۷۴-۱۱۸۱ م). پس از نورالدین
پسر ۱۱ سالۀ او اسماعیل با تأیید امیران دمشق، خاصه امیر
شمسالدین محمد معروف به ابن المقدم، به جای پدر نشست. برخی از
امیران از اینکه بیدستور و رایزنی صلاحالدین،
اسماعیل را بر مسند حکومت نشاندهاند در بیم بودند، ولی دیری
نگذشت که صلاحالدین نامهای فرستاد و اسماعیل را تعزیت
مرگ پدر و تهنیت سلطنت گفت و دینارهای مصری را که به نام
الملک الصالح بود به نشانۀ فرمانبرداری همراه کرد. با اینهمه، اندکی بعد که سیفالدین
غازی دوم امیر موصل، برخی از شهرهای جزیره را تصرف
کرد، صلاحالدین، الملک الصالح و امیران دولت او را سخت نکوهش کرد که
چرا او را برای خدمتگزاری و مقابله با سیفالدین آگاه
نکردهاند. شمسالدین علی بن دایه از امرای بزرگ نورالدین
که در حلب حکومت داشت، الملک الصالح را به حلب فراخواند، اما امیران دمشق از
بیم غلبۀ شمسالدین بر آنها، از رفتن او جلوگیری کردند. در این
میان سعدالدین گمشتگین از سیفالدین جدا شد و به
حلب رفت و از آنجا به اشارت شمسالدین وارد دمشق گشت و الملک الصالح را به
حلب برد، اما خود سعدالدین بر آنها بشورید و بر شهر چیره شد.
امرای دمشق از سیفالدین خواستند به شام آید تا شهر را به
او تسلیم کنند، ولی او که میپنداشت نیرنگی در کار
است، نپذیرفت و دمشقیان از صلاحالدین تقاضای یاری
کردند. صلاحالدین بیدرنگ به راه افتاد و وارد دمشق شد و امیران
فرمان او را گردن نهادند (۵۷۰ ق / ۱۱۷۴
م). در این میان، سیفالدین برای استیلا بر
قلمرو نورالدین و شاید به اشارۀ الملک الصالح، سپاهی به
فرماندهی عزالدین مسعود به شام گسیل داشت، اما صلاحالدین
این سپاه را درهم شکست و بیدرنگ حلب را به محاصره گرفت و نام الملک
الصالح را از سکه و خطبه بینداخت، اما قرار شد امیر مخلوع در حلب باقی
بماند. الملک الصالح همانجا بود تا در ۵۷۷ ق /
۱۱۸۱ م درگذشت. او پیش از مرگ وصیت کرد حلب
را به پسر عمویش عزالدین مسعود واگذارند. با مرگ الملک الصالح، سلسلۀ
اتابکان شام برافتاد.
ج ـ اتابکان سنجار
در ۵۶۶ ق /
۱۱۷۱ م نورالدین محمود پس از استیلا بر موصل،
سنجار را به اقطاع عمادالدین ابوالفتح زنگی بن مودود واگذاشت. عمادالدین
در سنجار باقی بود تا اینکه در ۵۷۰ ق /
۱۱۷۴ م پس از مرگ نورالدین، الملک الصالح از سیفالدین
بر ضد صلاحالدین یاری خواست. سیفالدین سپاه آراست
و از برادرش عمادالدین خواست با لشکر خویش آمادۀ حرکت به شام
گردد. عمادالدین دعوت او را وقعی ننهاد و سیفالدین غازی
از موصل بر او تاخت و سنجار را به محاصره گرفت، اما اندکی بعد با دریافت
خبر شکست عزالدین مسعود از صلاحالدین، سنجار را ترک کرد و به موصل
بازگشت. عمادالدین چندی بعد حلب را در ازای سنجار از عزالدین
مسعود گرفت و در آنجا مستقر شد. در ۵۷۹ ق /
۱۱۸۳ م صلاحالدین بر او هجوم برد و عمادالدین
در ازای سنجار، نصیبین، رقه، سروج و خابور، حلب را به او تسلیم
کرد. از دست دادن حلب در برابر این بهای ناچیز، همه حتی
تودۀ مردم حلب را شگفتزده ساخت و مردم او را به باد سرزنش و اهانت گرفتند.
عمادالدین در قلمرو خود میزیست تا در ۵۹۴ ق
/ ۱۱۹۸ م کمی پیش از مرگ، به پارهای
از روستاهای اطراف موصل دستاندازی کرد و نورالدین ارسلان شاه،
صاحب موصل، برای سرکوبی او به نصیبین تاخت. در این
میان عمادالدین درگذشت و پسرش قطبالدین محمد جای او را
گرفت، و نورالدین که در قلمرو او طمع بسته بود، به پیشروی ادامه
داد و نصیبین را تسخیر کرد، او چندی بعد به موصل بازگشت.
قطبالدین در ۵۹۵ ق / ۱۱۹۹ م به
دعوت الافضل ایوبی، همراه با ارسلان شاه و معزالدین سنجر دو پسر
عم خویش در حمله به ماردین و خارج ساختن آنجا از محاصرۀ
الکامل ایوبی شرکت جست. در ۵۹۷ ق /
۱۲۰۱ م با پسر عمش نورالدین به قصد متصرفات الملک العادل
در جزیره، رهسپار حران و رها شد که کار به صلح پایان یافت. او
در ۶۰۰ ق / ۱۲۰۴ م خطبه به نام العادل
ایوبی کرد، و ارسلان شاه به همین بهانه بر او تاخت، اما الاشرف
ایوبی که به یاری قطبالدین آمده بود ارسلان شاه را
شکست داد و به موصل گریزاند. در ۶۰۶ ق /
۱۲۰۹ م العادل ایوبی بر او هجوم برد و پس از
تسخیر نصیبین و خابور، سنجار را محاصره کرد، اما از اتحاد
ارسلان شاه و مظفرالدین کوکبری امیر اربل، و کیخسرو سلجوقی
امیر آسیای صغیر بیمناک شد و با وساطت خلیفه
به صلح تن در داد مشروط بر آنکه سنجار در دست قطبالدین بماند و نصیبین
و خابور را العادل تصرف کند. قطبالدین محمد در ۶۱۶ ق /
۱۲۱۹ م درگذشت و پسرش عمادالدین شاهنشاه امارت یافت.
او چند ماه بعد از سنجار به تل یعفر رفت و در آنجا به دست برادرش جلالالدین
محمود (عمر) کشته شد (۶۱۶ ق / ۱۲۱۹ م).
جلالالدین محمود که حکومت را در دست گرفته بود، یک سال بعد سنجار را
به ایوبیان واگذاشت و رقه را در ازای آن گرفت، اما ایوبیان
اندکی بعد آنجا را نیز از او گرفتند. جلالالدین چندی بعد
درگذشت و اتابکان سنجار بر افتادند.
د ـ اتابکان جزیرۀ ابن
عمر
در ۵۷۶ ق /
۱۱۸۰ م سیفالدین غازی دوم پیش
از مرگ، پسرش معزالدین سنجر شاه را به امارت جزیرۀ ابنعمر
فرستاد. او همانجا بماند تا در سال ۵۸۱ ق /
۱۱۸۵ م که صلاحالدین ایوبی به عزالدین
مسعود در موصل حمله کرد، در رکاب او بود، اما مدتی بعد صلاحالدین به
علت سرکشی سنجر شاه، به عزالدین مسعود فرمان داد به جزیره هجوم
برد (۵۸۶ ق / ۱۱۹۰ م) و آنجا را مسخر
خود سازد. عزالدین پس از دریافت فرمان کتبی صلاحالدین
آنجا را به محاصره گرفت، تا آنکه ۴ ماه بعد صلاحالدین او را از ادامۀ
محاصره بازداشت و به وساطت امرای سنجار و اربل مقرر شد که جزیرۀ ابن
عمر و نیمی از توابع آن در اختیار سنجر شاه قرار گیرد و نیمی
دیگر به قلمرو عزالدین اضافه شود. در ۵۹۵ ق /
۱۱۹۹ م سنجر شاه همراه با نورالدین ارسلان شاه و
قطبالدین محمد به یاری الافضل ایوبی به ماردین
رفت و پس از پیروزی بر الکامل ایوبی به قلمرو خود بازگشت
و همانجا بماند تا در ۶۰۵ ق / ۱۲۰۹ م
توسط فرزندش غازی کشته شد. پس از او دو پسرش معزالدین محمود (د
۶۱۸ ق / ۱۲۲۱ م) و قطبالدین
مودود (د ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م) تحت نظارت و
نفوذ ایوبیان به حکومت پرداختند. برخی از مورخان، مودود را آخرین
امیر این سلسله میشمارند و بعضی مسعود پسر محمود را جانشین
پدر میدانند. ابن خلدون (۵ /
۳۳۵-۳۴۰) حکام جزیرۀ ابن
عمر را با یکدیگر خلط کرده و حتی القاب و اسامی آنها را
به اشتباه باز گفته است.
بخش دوم ـ اوضاع اجتماعی
در آغاز سدۀ ۶ ق /
۱۲ م نفوذ سیاسی خلفای عباسی در شرق اسلامی
بسیار کاهش یافته بود. پیکارهای درازمدت داخلی میان
امیران و سلاطین و خلفا که در سراسر آفریقا و آسیای
صغیر و شام و ایران فرمان میراندند، یکپارچگی سیاسی
و قلمرو ارضی ملل مسلمان را به شدت زیر فشار و تهدید گذاشته
بود. تهاجم صلیبیان به سرزمینهای اسلامی، این
وضع را بحرانیتر ساخت. ضعف شدید خلفای بغداد و قاهره و جنگهای
داخلی، البته اجازه نمیداد که مسلمانان با نیرویی یکپارچه
و منسجم تحت یک رهبری سیاسی و نظامی به مقابله با
هجوم فرنگان برخیزند. در این شرایط، ظهور آل زنگی نقطۀ عطفی
در تاریخ اسلام به شمار میرود، زیرا این دودمان در آن
روزگار که صلیبیان، بیتالمقدس و بسیاری از شهرها و
دژهای کرانۀ خاوری مدیترانه را تسخیر کرده بودند و سودای سیطره
بر شام و جزیره را در سر میپروراندند، نه تنها کفۀ قدرت
مسلمانان را سنگینتر ساختند، بلکه سرآغاز مجاهدتهایی در مقابل
صلیبیان شدند که در روزگار ایوبیان و ممالیک به اوج
خود رسید و سرانجام جنگهای صلیبی را با پیروزی
مسلمانان بر مسیحیان پایان بخشید. با اینهمه، آنچه
دولت زنگیان را بر بیشتر دولتهای آن عصر در جهان اسلام امتیاز
میبخشید، فقط جنگجویی و مقابله با فرنگان نبود، بلکه تا
اندازهای خوی رعیتپروری و عدالتگستری و دانشدوستی
و توجه آنان به آبادانی شهرها بود که در میان خیل عظیم
ملوکالطوایف اسلامی کمابیش کمنظیر و قابل توجه است.
نخستین آنان عمادالدین زنگی اگرچه برخلاف نظر ابن اثیر،
برای دستیابی به اهداف خود از ترفند و نیرنگ خودداری
نمیکرد، با همۀ هیبت و دلیری میتواند مردی دادگر به
شمار آید. دلبستگی و تلاش وی را در آباد ساختن شهرها از این
روایت ابن اثیر میتوان دریافت که وقتی عمادالدین
به امارت موصل رفت، شهر آن اندازه کوچک و ویران بود که «جامعالعتیق»
از شهر بیرون افتاده بود، اما چندی نگذشت که شهر چندان آبادان شد و
وسعت گرفت که جامع در میان شهر افتاد و جمعیت موصل فزونی یافت.
نورالدین محمود پسر او نیز که بر شام و مصر و جزیره فرمان میراند،
خود را بیش از «خازن مسلمانان» نمیدانست و در سراسر فرمانرواییش
هرگز «دست تطاول بر مال رعیت نگشاد». از زهد او حکایتها هست که «قوت
از سهم غنیمت جنگی خویش میخورد و همسرش همواره از تنگی
معیشت نالهها میداشت» (ابن اثیر، ۱۱ /
۱۱۱). بنابر رویدادی که ابن اثیر روایت
کرده است، نورالدین محمود با خصم مدعی در محکمۀ قاضی
کمالالدین شهرزوری حاضر شد و آنچه را که مدعی طلب میکرد،
پذیرفت.
نورالدین محمود در قلمرو خود
«دارالعدل» ساخته بود و خود در آن مینشست و قاضی به داوری میپرداخت.
او اموالی بر بیماران وقف کرد و بر ضعیفان و یتیمان
مستمری مقرر داشت. رباطها، خانقاهها، بیمارستانها، پلها و کاروانسراها
بنیاد کرد (۱۱ / ۴۰۳،
۴۰۴). بهرغم آنکه همیشه در پی بسط قلمرو خود بود و
با صلیبیان پیکارها داشت و لاجرم هزینۀ سنگینی
برای لشکرکشیها تحمل میکرد، نشانهای حاکی از اینکه
مالیاتهای سخت و بیهنگام از مردم مطالبه کرده باشد، یا
مردم از این معنی به فغان آمده باشند، دیده نشده است. شاید
هم احساسات دینی مردم نسبت به او که با کافران اشغالگر میجنگید،
باعث میشد که هزینۀ گزاف لشکرکشیهای او را با رغبت تحمل کنند. با این
حال، او در گرفتن غرامت جنگی از دشمنان تردید نمیکرد، و چندین
بار که شهری را به محاصره گرفت، شرط عقبنشینی را تأدیۀ خراج
و مالیات آن شهر به خود قرار داد. گرایش مردم بدو تا بدانجا بود که
حتی گاهی که شهری را به محاصره میگرفت، شهروندانش با
رغبت تمام مقدم او را گرامی میشمردند و دروازۀ شهر را به روی
او میگشودند، چنانکه دمشقیان کردند. در کار مذهب سخت متعصب بود،
چنانکه در ۵۴۳ ق / ۱۱۴۸ م «حیّ
علی خیرالعمل» را در دمشق از اذان برداشت و سَبّ صحابه را ممنوع ساخت.
در آن ایام که دامنۀ
قلمروش بسیار گسترده شده بود، برای ایجاد ارتباط سریع و
دور از چشم فرنگان، میان شهرها و دژهای قلمرو خود از کبوتران نامهبر
استفاده میکرد و فرمانهای خود را به سرعت به همه جا روان میساخت.
به همین دلیل، همواره برقآسا سپاه میآراست و آمادۀ پیکار
میشد. برادران او سیفالدین غازی و قطبالدین
مودود نیز اخلاقی کریمانه داشتند و آبادیهای بسیار
در موصل و اطراف آن کردند. امیرانی نیز که از سوی زنگیان
به امارت شهرها و دژها میرفتند، یارای ستمگری نداشتند و
اغلب اهل احسان و آبادانی بودند، چنانکه ابن اثیر از مجاهدالدین
قایماز یاد میکند که مردی نیکوکار بود و مسجد و
کاروانسرای بسیار ساخت (۱۲ /
۱۵۳-۱۵۴). با اینهمه، در میان
زنگیان امرای ستمکار نیز بودند. معزالدین سنجر شاه در
گرفتن اموال مردم تردید به خود راه نمیداد و چشمها کور میکرد
و بینیها و گوشها میبرید و همواره در کار توطئه بر ضد
عموزادگان خود در موصل و سنجار میبود و حتی زن و فرزندش نیز از
دست او در امان نبودند، چنانکه دو پسرش را تبعید کرد و سرانجام بر اثر این
بیدادها به دست یکی از پسرانش کشته شد.
بخش سوم ـ دانش و ادب
آل زنگی، جهدی بلیغ
در ترویج دانش و اکرام دانشمندان داشتند. با همۀ زخمهایی
که شام و جزیره از جنگهای صلیبی بر پیکر داشت، در
دوران زنگیان، بهویژه در روزگار نورالدین محمود، آبادانیها
یافت. نورالدین محمود خود اهل علم بود و فقه و حدیث را بسیار
ارج مینهاد و به مطالعه و روایت آن رغبت تمام نشان میداد.
نخستین دارالحدیث را همو در دمشق پایه گذارد و مدرسۀ بزرگ
نوریه را در ۶۵۳ ق / ۱۲۵۵ م ــ
در بخشی از خانۀ هشام بن عبدالملک ــ بنا نهاد و مدارس بسیار دیگری در
حلب، حمص، حماة و بعلبک ساخت و تولیت و ادارۀ اوقاف مساجد و
مدارسی را که تأسیس کرده بود به شرفالدّین عبداللّٰه ابن
محمّد معروف به ابن ابی عصرون، فقیه شافعی واگذاشت و کتابهای
بسیاری وقف عالمان و طلاب کرد. ابوالنجیب سهروردی
(۴۹۰-۵۶۳ ق / ۱۰۹۷-
۱۱۶۸ م)، واعظ و صوفی مشهور و مدرس نظامیه و
عموی شیخ شهابالدین عمر، پس از زیارت بیتالمقدس
وارد دمشق شد. نورالدین او را بسیار گرامی داشت و مجالس وعظ برای
او در آن شهر برپا ساخت. عماد کاتب اصفهانی
(۵۱۹-۵۹۷ ق /
۱۱۲۵-۱۲۰۱ م) نویسندۀ کتاب
مشهور خریدة القصر نیز از کاتبان نورالدین بود. یکی
از دانشمندان بزرگ این روزگار، قاضی کمالالدین ابوالفضل محمدبن
عبداللّٰه بن قاسم شهرزوری
(۴۹۲-۵۷۲ ق /
۱۰۹۹-۱۱۶۷ م) فقیه بزرگ
شافعی است که مسند قضای دمشق و سراسر شام را در دست داشت. او افزونبر
دانش و پرهیزکاری، مردی سخاوتمند بود و اموال بسیاری
در موصل و نصیبین و دمشق وقف کرد. سیفالدین غازی نیز
در موصل مدرسۀ «عتیقه» و مدرسۀ «اتابکیه» را که از بهترین مدارس آن روزگار بود ساخت و آنها
را بر فقهای حنفی و شافعی وقف کرد. مجاهدالدین قایماز
وزیر عزالدین مسعود و نورالدین ارسلان شاه نیز در موصل
مساجد و مدارسی بنا نهاد و املاکی وقف کرد و مکتبی برای یتیمان
ساخت و متکفل مخارج آنان شد. مدرسۀ اتابکیه دمشق نیز ساختۀ خاتون، دختر یا
خواهر عزالدین مسعود است. از دانشمندان بزرگ روزگار زنگیان علاوه
برآنچه یاد شد، میتوان از ابوبکر یحیی بن سعدون
ازدی قرطبی، نحوی و عالم فنّ قرائت (د ۵۶۷ ق
/ ۱۱۷۲ م)، ابومحمد سعیدبن مبارک معروف به ابن
الدَّهّان نحوی (۵۶۹ ق / ۱۱۷۴
م)، مجدالدین ابوالسعادات ابن اثیر (د ۶۰۶ ق /
۱۲۰۹ م) برادر ابن اثیر مورخ، ابوالحسن علی
بن الحافظ بن الحافظ معروف به ابن عساکر (د ۶۱۶ ق /
۱۲۱۹ م) و عبدالرحمنبن هبةاللّٰه بن عساکر فقیه
(د ۶۲۰ ق / ۱۲۲۳ م) نام برد.
مآخذ
ابن اثیر، عزالدین، الکامل،
بیروت، ۱۴۰۲ ق، ۱۰ / ۱۵۰،
ج ۱۱ و ۱۲، جم ؛ ابن تغری بردی، یوسف،
النجوم الزاهرة، قاهره، ۱۳۸۳ ق، ۵ /
۲۰۸، ۲۷۸، ۲۷۹،
۲۸۱، ۲۸۲، ۲۸۴،
۲۸۵، ۳۸۱، ۳۸۴،
۵۴۴، ۶ / ۱۴۴؛ ابن خلدون، عبدالرحمن،
العبر، بیروت، ۱۹۶۰ م؛ ابن خلکان، احمدبن محمد، وفیات
الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۹۸
ق، ۲ / ۱۳۱، ۳۳۰،
۴۰۴، ۴۴۷، ۳ / ۵۴،
۵۵، ۲۰۴، ۲۰۵، ۴ /
۵، ۸۲، ۸۳، ۱۴۳،
۲۴۱، ۲۴۲، ۵ / ۲۸۲،
۳۸۱؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ
مختصرالدول، ص ۲۰۶؛ ابن قلانسی، ابویعلى حمزه، ذیل
تاریخ دمشق، بیروت، ۱۹۰۸ م، صص
۱۲۱، ۲۲۷، ۲۲۸،
۲۲۹، ۲۷۸، ۳۰۸،
۳۴۹؛ ابوشامه، عبدالرحمن بن اسماعیل، الروضتین، به
کوشش محمدحلمی محمد احمد قاهره، ۱۹۶۲ م،
۱(۲) / ۳۲۹، ۳۳۱،
۳۴۸؛ حتی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمۀ
ابوالقاسم پاینده، تبریز، ۱۳۴۴ ش، ۲ /
۸۱۷، ۸۳۳؛ خواندمیر، غیاثالدین،
حبیبالسیر، تهران، خیام، ۱۳۳۳ ش،
۲ / ۵۵۲؛ دمشقی، عبدالقادربن محمد النعیم،
الدارس فی تاریخ المدارس، دمشق، ۱۳۶۷ ق،
۱ / ۹۹، ۱۲۹، ۶۰۶،
۶۰۸، ۶۱۱، ۶۱۷؛ رانسیمان،
استیون، تاریخ جنگهای صلیبی، ترجمۀ
منوچهر کاشف، تهران، ۱۳۶۰ ش، ۲ /
۲۱۱، ۲۲۳، ۲۲۴،
۲۲۶، ۲۲۷، ۲۳۶،
۲۵۰، ۲۷۸، ۳۷۹،
۳۸۴، ۳۹۷، ۴۰۸،
۴۲۹، ۴۳۰؛ فهد، بدری محمد، تاریخ
العراق، بغداد، ۱۹۷۳ م، صص ۴۳،
۳۸۱؛ لین پول، استانلی، بارتولد، و.، تاریخ
دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ترجمۀ صادق سجادی،
تهران، ۱۳۶۴ ش، ۲ / ۲۹۲،
۲۹۴؛ مستوفی، حمداللّٰه، تاریخ گزیده،
به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲
ش، صص ۴۴۱، ۵۰۱؛ مقریزی، احمدبن
علی، السلوک، قاهره، ۱۹۷۰ م، ۱ /
۳۴، ۳۵.