آل بویه، سلسلهای ایرانینژاد و شیعیمذهب، منسوب به
ابوشجاع بویه که میان سالهای ۳۲۲-
۴۴۸ق / ۹۳۳-۱۰۵۶م بر
بخش بزرگی از ایران و عراق و جزیره تا مرزهای شمالی
شام فرمان راندند.
سابقۀ تاریخی
در میانههای سدۀ
۳ق / ۹م، سلطۀ دیرینۀ دستگاه خلافت عباسی با جنبشهای استقلالطلبانهای در قلمرو خود روبهرو شد که به سهم خویش
به ضعف تدریجی نفوذ سیاسی خلفا انجامید. این
جنبشها، در میان ایرانیان که از پیش فرصتی میجستند تا خود را از بند ستم عباسیان برهانند، با ظهور دولتهای
صفاریان و سامانیان و زیاریان به اوج خود رسید. در
اوایل سدۀ ۴ق / ۱۰م دیلمیان که هیچگاه به
اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهای دیگری در شمال ایران
آغاز کردند. آنگاه که ماکان بن کاکی، اسفار بن شیرویه و مرداویج
زیاری، هریک لشکری بسیجیدند و از دیلم
خروج کردند، علی و حسن، پسران ابوشجاع بویه ماهیگیر دیلمی
(نک : ابن طقطقێ، ص ۳۷۸، که آنان را نه دیلمی، بلکه ساکن دیلم
میداند)، به ماکان که فرمانبردار سامانیان بود پیوستند. علیخود از پیش در خدمت نصر بن احمد سامانی میزیست (ابن اثیر، ۸ / ۴۸۳). سپس که
مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد، اینان با جلب نظر ماکان
(ابوعلی مسکویه، ۱ / ۲۷۵) به مرداویج پیوستند
(۳۲۱ق / ۴۴۷م). او آن دو را گرامی داشت
و علی را به حکومت کرج گمارد، اما به زودی پشیمان شد (ابن اثیر،
۸ / ۲۶۷). علی به پایمردی حسین
بن محمد، ملقب به عمید، که او را از مضمون نامۀ مرداویج
مبنی بر جلوگیری از رفتن علی به کرج و فرمان بازگشت او
آگاه ساخته بود، به سرعت وارد کرج شد (همو، ۸ / ۲۶۸) و
رشتۀ کارها را به دست گرفت و با تصرف دژهای اطراف، نیرویی
یافت که مایۀ بیمناکی مرداویج شد. افزون بر آن، مردانی که
مرداویج برای دستگیری علی به کرج فرستاد، به او پیوستند
و نیرویش فزونتر شد و او قصد تصرف اصفهان کرد. اگرچه در
آغاز سپاه محمد بن یاقوت را درهم شکست و بر اصفهان چیرگی یافت،
ولی با هجوم وشمگیر برادر مرداویج، وا پس نشست. چندی بعد
اَرَّجان و نوبندجان را تسخیر کرد و برادرش حسن را به تصرف کازرون فرستاد.
حسن کازرون را گشود (مقریزی، ۱ / ۲۷) و مال بسیار
گرد آورد. سپس لشکر محمد بن یاقوت را که دوباره امارت اصفهان یافته و
به مقابلۀ با پسران بویه آمده بود، درهم شکست و به نزد علی بازگشت.
اگرچه علی سال بعد به همراهی برادرانش حسن و احمد بر شیراز چیره
شد و دولت مستقل خود را در آنجا پی افکند، ولی مورخان فتح ارجان
(۳۲۱ق / ۹۳۲م) را آغاز پایهگذاری دولت آل بویه دانستهاند. طی
۱۲ سال پس از آن، حسن و احمد نیز به ترتیب بر ری و
کرمان و عراق چیره شدند و دولت آل بویه به ۳ شاخۀ بزرگ
و یک شعبۀ کوچک در کرمان و عُمان تقسیم شد.
I. فرمانروایان
آل بویه در فارس
(۳۲۲-۴۴۷ق /
۹۳۳-۱۰۵۶م):
۱. عمادالدوله ابوالحسن علی
بن ابیشجاع بویه (د ۳۳۸ق /
۹۴۹م)، اندکی پس از چیرگی بر ارجان و
نوبندجان، از بیم اتحاد دشمنان، با حسن و احمد که این یکی
اینک به وی پیوسته بود، عزم اصطخر و سپس بیضاء کرد و از
آنجا به سوی کرمان رفت. در راه سپاه محمد بن یاقوت را که به مقابله
آمده بود، درهم شکست و به جای کرمان عازم شیراز شد و این شهر را
تسخیر کرد (۳۲۲ق / ۹۳۲م). سپس خلیفۀ عباسیالراضی و وزیرش ابنمقله را به ارسال ۸ میلیون
درهم در سال نوید داد و خلعت و فرمان گرفت (ابوعلی مسکویه،
۱ / ۲۹۹؛ قس: مستوفی، نزهةالقلوب،
۴۱۱)، اما نمایندۀ خلیفه را بفریفت و
نگاه داشت تا وی در شیراز بمرد و آن مال بشکست (صاحبی نخجوانی،
۲۱۵). آنگاه با مرداویج که اهواز را تصرف کرده بود، صلح
کرد و در قلمرو خود، خطبه به نام وی خواند. پس از قتل مرداویج
(۳۲۳ق / ۹۳۵م) ابوالحسن علی از سویی،
و یاقوت و ابوعبدالله بریدی از سوی دیگر به اهواز
تاختند. علی سپاه یاقوت را در اطراف ارجان بشکست و به درخواست
ابوعبدالله بریدی و تأیید خلیفه، صلح شد و مقرر گشت
که علی بن بویه بر فارس فرمان راند و یاقوت و بریدی
بر اهواز. اگرچه یاقوت در همان سال به تحریک بریدی به
فارس حمله برد، ولی شکست خورد (ابن اثیر، ۸ /
۳۰۷) و علی بر رامهرمز چیرگی یافت. وی
در ۳۲۴ق / ۹۳۶م، کهترین برادر خود احمد
را به تصرف کرمان گسیل داشت و به قولی، خود به آن دیار لشکر کشید.
آنگاه که ابوعبدالله بریدی از مقابل ابن رایق گریخت و به
نزد علی بن بویه آمد و او را به تصرف خوزستان و عراق تحریک کرد،
وی ابوعبدالله را با لشکری به فرماندهی برادرش احمد روانه ساخت
و اهواز و بصره را به اقطاع بریدی داد؛ بر آن شرط که هر سال ۸ میلیون
درهم به نزد علی فرستد (همو، ۸ / ۳۳۶،
۳۴۱). آنگاه سپاهی دیگر به مدد او فرستاد و احمد،
اهواز را تسخیر کرد. در ۳۲۹ق / ۹۴۱م که
وشمگیر زیاری بر وی چیره شد، حسن بن بویه به
اشارت برادر بر وی تاخت و ری را تصرف کرد (همو، ۸ /
۳۹۰). ابوالحسن علی در ۳۳۴ق /
۹۴۵م که احمد بر بغداد چیره شد، از سوی خلیفه
المستکفی، لقب عمادالدوله یافت و مدتی بعد ناصرالدولۀ حمدانی
هم خطبه به نام ۳ برادر کرد (همو، ۸ / ۴۷۷).
عمادالدوله همچنان در تختگاه خود شیراز فرمان میراند تا در
۳۳۸ق / ۹۴۹م درگذشت و در اصطخر به خاک سپرده
شد. وی چون پسر نداشت، برادرزادۀ خود فناخسرو (یا پناهخسرو،
نک : ابن اسفندیار، فهرست؛ اقبال آشتیانی،
۱۶۱) پسر رکنالدوله حسن را به جانشینی
خود برگزید.
۲. عضدالدوله فناخسروبن رکنالدوله (نک : آل بویه در عراق، همین مقاله شم ۳).
۳. شرفالدوله ابوالفوارس شیرزیل
(د ۳۷۹ق / ۹۸۹م). نام او را شیرذیل
(مستوفی، تاریخ گزیده، ۴۲۲) که برابر با فارسیِ
شیردل است (اقبال آشتیانی، ۱۶۸) هم نوشتهاند. در ۳۵۷ق / ۹۶۸ م از سوی
پدرش عضدالدوله امارت کرمان یافت. پس از مرگ پدر، از کرمان به شیراز
رفت و بر فارس چیره شد و نام برادرش صمصامالدوله را که در
بغداد بر قلمرو عضدالدوله فرمان میراند، از خطبه بینداخت.
سپس ابواحمد موسوی پدر شریفِ رَضِی، و شریف ابوالحسین
محمد بن عمر علوی را که به فرمان پدرش در شیراز به زندان بودند، آزاد
کرد و ظاهراً از سوی آنها تاجالدوله لقب یافت. شرفالدوله پس از استقرار در شیراز، به بصره تاخت و پس از چیرگی،
آنجا را به برادر دیگرش ابوالحسین داد (ابن اثیر، ۹ /
۲۲، ۲۳). صمصامالدوله از بغداد،
سپاه به مقابله فرستاد، ولی شکست خورد و عقب نشست (همو، ۹ /
۲۳) و دولتش به عراق محدود شد. در ۳۷۵ق /
۹۸۵م اَسفارِ بن کُردویه به شرفالدوله گرایش یافت
و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از او در عراق به حکومت بنشاند، ولی
توفیق نیافت و به اهواز نزد ابوالحسین بن عضدالدوله رفت. در
همان سال، شرفالدوله اهواز را از برادرش گرفت. آنگاه به بصره هجوم برد. صمصامالدوله صلح خواست و پیشنهاد کرد که در عراق خطبه به نام او کند، ولی
شرفالدوله نپذیرفت و به پیشروی خود به سوی عراق
ادامه داد. صمصامالدوله خود به اردوگاه شرفالدوله رفت، ولی گرفتار شد و شرفالدوله بر بغداد چیرگی
یافت (همو، ۹ / ۴۸، ۴۹). اما دیری
نپایید که میان دیلمیان طرفدار صمصامالدوله و ترکان وابسته به شرفالدوله، فتنهای عظیم برخاست و شرفالدوله مجبور شد
صمصامالدوله را به فارس فرستد. سال بعد شرفالدوله لشکری
به فرماندهی قراتکین جَهْشَیاری به نبرد با بَدْربن حسنویه
که به عموی وی فخرالدوله متمایل شده بود، فرستاد؛ اما طرفی
بر نبست. چندی بعد کس فرستاد تا چشمان صمصامالدوله را که در شیراز
به زندان بود، کور کند؛ ولی خود به بستر بیماری افتاد و اندکی
بعد درگذشت. پیکر او را در جوار حرم حضرت علی بن ابیطالب(ع)
دفن کردند.
۴. صمصامالدوله ابوکالیجار
مرزبان (ح ۳۵۳- ۳۸۸ق /
۹۶۴- ۹۹۸م). پس از مرگ عضدالدوله، امرای
دولت او در بغداد وفاداری خود را نسبت به ابوکالیجار اعلام داشتند و
صمصامالدوله لقبش دادند. وی فارس را به تیول دو برادر خود ابوالحسین
احمد و ابوطاهر فیروزشاه داد. ولی شرفالدوله پیشدستی
کرد و بر فارس چیره شد و سپاهی را که صمصامالدوله به مقابله
فرستاده بود، درهم شکست. نیز ابوالحسین احمد، اهواز را تصرف کرد و در
پادشاهی طمع بست (۳۷۳ق / ۹۸۳م). در
همان سال ابوعبدالله حسین بن دوستک، معروف به «باد» از اکراد حمیدیه
که پس از مرگ عضدالدوله مَیّافارِقین را تصرف کرده بود، بر نَصیبَیْن
نیز چیره شد و لشکر صمصامالدوله را درهم شکست. دومین
لشکر صمصامالدوله نیز در برابر باد تاب مقاومت نیاورد و باد بر موصل هم
دست یافت و عزم بغداد کرد (همو، ۹ / ۳۵، ۳۶).
در این میان، قرمطیان نیز به قصد تصرف بغداد لشکری
بسیج کردند، اما با گرفتن زر و سیم واپس نشستند (همو، ۹ /
۳۷). صمصامالدوله آنگاه با فرستادن زیار بن شهر
اکویه، باد را در هم شکست و بر موصل چیره شد.. سال بعد اسفار بن کردویه
از سرداران بزرگ دیلمی، بر صمصامالدوله شورید و
کوشید بهاءالدوله را به نیابت از شرفالدوله، در بغداد به
حکومت بنشاند، اما توفیق نیافت و به اهواز گریخت. در
۳۷۶ق / ۹۸۶م شرفالدوله بر او تاخت و
به پیشنهاد صمصامالدوله که قبول کرد در عراق خطبه به نام او
بخواند، وقعی ننهاد و صمصامالدوله را که به اردوی
او آمده بود بازداشت کرد و اندکی بعد مجبور شد او را به فارس فرستد. صمصامالدوله همانجا بود تا در ۳۷۹ق /
۹۸۹م به دستور شرفالدوله کور شد، اما پس از
انتشار خبر مرگ شرفالدوله، از زندان آزاد گشت و با دیلمیانی
که به او پیوسته بودند، در شیراز بر تخت نشست. در
۳۸۰ق / ۹۹۰م، سپاهی به مقابلۀ بهاءالدوله
که از عراق به خوزستان تاخته بود، فرستاد. این سپاه در نبرد نخست شکست خورد،
اما سرانجام بهاءالدوله را درهم شکست و مقرر شد که صمصامالدوله بر فارس و
اَرَّجان فرمان براند و بهاءالدوله عراق و خوزستان را در تصرف داشته باشد (همو،
۹ / ۷۶). سال بعد عمرو بن خلف صفاری، کرمان را تصرف کرد و
سپاه صمصامالدوله را درهم شکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و عقب نشست
(۳۸۲ق / ۹۹۲م). با این حال، صفاریان
باز نایستادند و اینبار طاهر بن خلف، سپاه به
بَرْدسیر برد، ولی با هجوم استاد هرمز سردارِ صمصامالدوله عقب نشست (۳۸۴ق / ۹۹۴م) و
استاد هرمز بر کرمان چیره شد (همو، ۹ / ۸۴). صمصامالدوله در ۳۸۵ق / ۹۹۵م، پس از قتل
عام ترکان در فارس، اهواز را تسخیر کرد و سردار خود ابوالقاسم علاء بن حسن و
سپس استاد هرمز را به حکومت آنجا گمارد. در ۳۸۸ق /
۹۹۸م ابونصر و ابوالقاسم پسران عزالدوله بختیار، از زندان
گریختند و با دیلمیان ناراضی، به کردان پیوستند.
صمصامالدوله بر جان خود بیم کرد و عازم دژی در دروازۀ شیراز
شد. در میان راه مردانش بر او شوریدند و صمصامالدوله گریخت و
به دودمان در نزدیکی شیراز رفت، ولی رئیس قلعۀ
دودمان که طاهر نام داشت، او را گرفتار کرد و به نزد ابونصر بن بختیار
فرستاد و او صمصامالدوله را کشت (همو، ۹ /
۱۴۲).
۵. بهاءالدوله ابونصر فیروز
(۳۶۱-۴۰۳ق /
۹۷۲-۱۰۱۲م). در ۳۵۷ق
/ ۹۶۸م که اسفار بن کردویه بر صمصامالدوله شورید و خواست بهاءالدوله را به نیابت از از شرفالدوله
به حکومت بنشاند، صمصام الدوله او را به زندان افکند؛ اما با هجوم شرفالدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرفالدوله روانه کرد. در
۳۷۹ق / ۹۸۹م شرفالدوله در بستر بیماری
به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در
ایام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرفالدوله در همان بستر
درگذشت و بهاءالدوله از سوی خلیفه الطائع باللٰه، خلعت و فرمان
سلطنت یافت (همو، ۹ / ۶۲) و به توسعۀ قلمرو خود دست
زد. در ۳۸۰ق / ۹۹۰م به قصد تسخیر فارس
به بصره رفت و اَرَّجان را تصرف کرد و مال و خواستۀ بسیار
به چنگ آورد، اما از لشکر صمصامالدوله شکست خورد و به اهواز
واپس نشست. سال بعد به طمع زر و سیم، خلیفه الطائع، را توقیف کرد
و پس از مصادرۀ اموالش، القادر باللٰه را به خلافت نشاند. در اواخر همان سال موصل
را که ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین حَمْدانی تصرف کرده
بودند. باز پس گرفت. در ۳۸۳ق / ۹۹۳م، برای
مقابله با صمصامالدوله که اهواز را تصرف کرده بود، سپاهی گسیل داشت. این
لشکر به سرکردگی طغان ترک، سپاه صمصامالدوله را واپس راند
(۳۸۴ق / ۹۹۴م)، اما سال بعد مجدداً اهواز و
سپس بصره را از دست داد (۳۸۶ق / ۹۹۶م) و نامش
را در آن شهرها از خطبه بینداختند. در آن میان که وی به دور از
بغداد مشغول نبرد با لشکر صمصامالدوله بود، مقلد بن مُسَبّب
عُقَیْلی، امیر موصل، بر بغداد چیره شد. بهاءالدوله به
ناچار ابوجعفر حجاج را به بغداد روانه کرد تا با مقلد صلح برقرار کند. مقلد خود پای
پیش نهاد و مقرر شد که ۰۰۰’۱۰ دینار به
نزد بهاءالدوله فرستد و در قلمرو خود خطبه به نام وی و ابوجعفر حجاج کند
(ابن اثیر، ۹ / ۱۲۶) و خود در برابر، لقب حسامالدوله یابد و موصل، کوته، القصر والجامعین به تیول
وی واگذار شود. بهاءالدوله در ۳۸۹ق /
۹۹۹م، پس از قتل صمصامالدوله، بر فارس و
خوزستان استیلا یافت و پسران بختیار را براند (همو، ۹ /
۱۵۰، ۱۵۱) و در فارس مقام گزید. سال
بعد سپاهی به پیکار ابونصر بن بختیار که بر کرمان چیره
شده بود فرستاد و آن دیار را تصرف کرد و گفت تا او را بکشتند. در
۳۹۳ق / ۱۰۰۳م به سبب فتنۀ عظیمی
که عَیّاران در بغداد پدید آوردند، ابوعلی ابن ابیجعفر،
استاد هرمز را با لقب عمید الجیوش به جای ابوجعفر حجاج به بغداد
فرستاد. این امر باعث شد که ابوجعفر حجاج به کردان پیوندد و در
۳۹۷ق / ۱۰۰۷م با سپاهی که بَدْر
بن حسنویه او را داده بود، به بغداد هجوم آوَرَد. اما از نیروی
بهاءالدوله و عمیدالجیوش بیم کرد و طریق صلح پیمود
(همو، ۹ / ۱۹۳). در ۴۰۱ق /
۱۰۱۰م، قرواش ابن مقلّد عُقَیْلی در موصل،
انبار، مداین و کوفه خطبه به نام الحاکم بامرالله فاطمی کرد (همو،
۹ / ۲۲۳). بهاءالدوله به درخواست القادر باللٰه
عباسی، عمیدالجیوش را با سپاه به پیکار قرواش فرستاد،
اما کار به صلح انجامید و قرواش نام الحاکم را از خطبه بینداخت.
بهاءالدوله سرانجام در ۴۰۳ق / ۱۰۱۲م،
پس از ۲۴ سال حکومت، در ۴۲ سالگی در اَرَّجان
درگذشت و در جوار حرم حضرت علی بن ابیطالب(ع) نزد پدرش عضدالدوله به
خاک سپرده شد (ذهبی، ۲ / ۲۵۰؛ ابن اثیر،
۹ / ۲۴۱).
۶. سلطانالدوله ابوشجاع بن
بهاءالدوله (۳۹۳- ح۴۱۵ق /
۱۰۰۳-۱۰۲۴م)، مقارن مرگ پدر در
ارجان بود. سپس به شیراز رفت و بر تخت نشست. در ۴۰۵ق /
۱۰۱۴م هلال بن بدر را با سپاهی به پیکار با
شمسالدوله که درصدد گسترش قلمرو خود بود روانه کرد، اما هلال شکست خورد و
کشته شد. در ۴۰۷ق / ۱۰۱۶م، برادرش
ابوالفوارس قوامالدوله امیر کرمان، بر او هجوم برد، ولی شکست خورد و به
خراسان نزد یمینالدوله محمود غزنوی رفت (عتبی،
۳۶۳) و سپاه گرفت و باز به شیراز هجوم برد و وارد شهر شد.
سلطانالدوله که به بغداد رفته بود، بیدرنگ بازگشت و ابوالفوارس
را درهم شکست. با آنکه سلطانالدوله سپاه فرستاد و کرمان را نیز
تصرف کرد، ولی سرانجام در میانه، صلح افتاد و هریک به قلمرو خود
بازگشتند (ابن اثیر، ۹ / ۲۹۳،
۲۹۴). سلطانالدوله، چند سال بعد را به سامان دادن اوضاع
عراق که در این سالها به سبب پیکارهای متوالی و رقابتهای
سخت میان ترکان و دیلمیان، نیز شیعیان و سنیان،
به آشفتگی کشیده شده بود، صرف کرد. با این همه، در
۴۱۱ق / ۱۰۲۰م، میان وی و
سپاهیان بغداد اختلاف افتاد و او مجبور شد به اهواز رود و با پافشاری
مخالفان، برادر خود مُشَرَّفالدوله را در بغداد به نیابت گمارد.
اما بیدرنگ ابن سهلان را از شوشتر به بغداد روانه کرد تا مشرفالدوله را براند، ولی توفیق نیافت و پایههای حکومت مشرفالدوله در بغداد استوار شد. در اهواز هم
ترکان بر سلطانالدوله شوریدند و خواستار حکومت مشرفالدوله شدند (همو،
۹ / ۳۱۸). نیز مشرفالدوله، دیلمیان
را که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، روانۀ اهواز
کرد. اما دیلمیان به سلطانالدوله پیوستند
(۴۱۲ق / ۱۰۲۱م). سرانجام با وساطت مؤیدالملک
الرُخَّجِی و ابومحمد بن مُکْرَم، وزرای دو طرف، صلح شد؛ بر این
قرار که مشرفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان در تصرف سلطانالدوله باشد (۴۱۳ق / ۱۰۲۲م).
سلطانالدوله تا پایان عمر، ۴۱۵ق /
۱۰۲۴م و به قولی ۴۱۳ق /
۱۰۲۲م (ذهبی، ۲ / ۲۲۳)، در
تختگاه خود شیراز میزیست.
۷. عمادالدین ابوکالیجار
مرزبان بن سلطانالدوله (ح ۴۰۰-۴۴۰ق /
۱۰۱۰- ۱۰۴۸م)، از
۴۱۲ق / ۱۰۲۱م امارت اهواز داشت. پس از
مرگ پدر، به دعوت اوحد ابومحمد بن مکرم، برای استقرار بر تخت به شیراز
خوانده شد. اما عمویش ابوالفوارس امیر کرمان، پیشدستی کرد
و بر شیراز چیره گشت. ابوکالیجار سپاه وی را درهم شکست و
وارد شهر شد. اندکی بعد، از بیم لشکریان که به بهانۀ زر و
سیم بر او شوریدند، به نوبندجان و سپس به شعب بوان رفت. دیلمیان
ابوالفوارس را به شیراز خواندند و او پس از تسخیر شیراز برای
سرکوب ابوکالیجار به شعب بوان تاخت، اما در میانه صلح افتاد، بر این
قرار که فارس و کرمان زیر فرمان ابوالفوارس باشد و ابوکالیجار بر
خوزستان کم براند (ابن اثیر، ۹ / ۳۳۸،
۳۳۹). اما این صلح دوامی نیافت و ابوکالیجار
با یک حمله بر فارس چیره شد و ابوالفوارس را در نبردی دیگر
میان بیضاء و اصطخر درهم شکست. در ۴۱۶ق /
۱۰۲۵م، پس از مرگ مشرفالدوله، در بغداد به
نام ابوکالیجار خطبه خواندند؛ اما در ۴۱۸ق /
۱۰۲۷م، ترکان بغداد نام او را از خطبه بیفکندند و
جلالالدوله را به حکومت شناختند. ابوکالیجار در ۴۱۹ق
/ ۱۰۲۸م، به هواخواهی از دیلمیان که
ترکان بر ایشان تاخته بودند، بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ
ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم محمود غزنوی،
به جلالالدوله دست اتحاد داد، ولی جلالالدوله در پاسخ به
اهواز تاخت و دست به چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست. با این
همه، وی به بغداد بازگشت. در ۴۲۲ق /
۱۰۳۱م، سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد
ترکانِ بغداد بر جلالالدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار
کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و آنها نیز نام او را از
خطبه انداختند (همو، ۹ / ۴۲۳). سرانجام در
۴۲۸ق / ۱۰۳۷م میان ابوکالیجار
و جلالالدوله صلح افتاد و خلیفه القائم بامرالله، برای ابوکالیجار
خلعت فرستاد. در ۴۳۳ق / ۱۰۴۲م، ابوکالیجار
عُمان را تصرف کرد (همو، ۹ / ۵۰۲). در
۴۳۵ق / ۱۰۴۴م، پس از مرگ جلالالدوله، امیران و سرداران بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند
و او وارد بغداد شد (۴۳۶ق / ۱۰۴۴م). در
اوقات نمازهای پنجگانه برای او طبل نواختند (ذهبی،
۲۸۲۷۲). در ۴۳۷ق /
۱۰۴۵م ابومنصور بن علاءالدولۀ کاکویه،
به اطاعت ابوکالیجار درآمد و در اصفهان خطبه به نام او کرد (ابن اثیر،
۹ / ۵۳۰). ابوکالیجار در ۴۳۹ق /
۱۰۴۷م با سلطان طغرل بک که چشم طمع به قلمرو او دوخته
بود، صلح کرد و در همان سال بر بطیحه چیره شد و از آنجا به کرمان رفت
و اندکی بعد، در شهر جناب کرمان درگذشت (۴۴۰ق /
۱۰۴۸م).
۸. الملک الرحیم ابونصرخسرو
فیروز بن ابیکالیجار (د ۴۵۰ق /
۱۰۵۸م)، مقارن مرگ ابوکالیجار، در بغداد بود. آنگاه
خطبه به نام او کردند و او خود از خلیفه خواست لقب احترامآمیز و بیسابقۀ «الملکالرحیم» را به او دهد، ولی خلیفه امتناع کرد. سال بعد
به فارس رفت و چون با اختلاف سخت میان ترکان بغداد و ترکان شیراز روبهرو شد، به اهواز رفت و برادرش فولادستون بر فارس چیرگی یافت
(همو، ۹ / ۵۵۵) و عزم تسخیر اهواز کرد. ابونصر به
مقابله رفت و شکست خورد و اهواز را نیز از دست داد. اما در میان سپاه
فولادستون در اهواز اختلاف افتاد و پارهای به ابونصر پیوستند
و بقیه شهر را رها ساختند و ابونصر دوباره وارد اهواز شد
(۴۴۲ق / ۱۰۵۰م) و در عَسْکَر مُکْرَم
اقامت گزید. آنگاه برای فریب امیر ابومنصور فولادستون و دیگر
امیران شکستخورده که میخواستند طغرل سلجوقی را
به یاری بخوانند، برادر خود امیر ابوسعد را به فارس فرستاد و او
بدون برخورد با مقاومت، بر اصطخر و شیراز چیره شد
(۴۴۳ق / ۱۰۵۱م). از آن سوی
فولادستون، به ابونصر که اینک، پس از جدایی سردارانش (چون بَساسیری
و نورالدوله دُبَیْس بن مَزْیَد) از او، به اهواز رفته بود، هجوم برد
و او را به سختی درهم شکست و اهواز را تصرف کرد (همو، ۹ /
۵۷۲-۵۷۵) و ابونصر به واسط واپس نشست. نیز
در ۴۴۵ق / ۱۰۵۳م، با سپاهی که از
طغرل گرفته بود، شیراز را تصرف کرد. با این همه الملکالرحیم، طی ۲ سال بعد از آن، بر بصره و ارجان چیره
شد (همو، ۹ / ۵۸۸، ۵۹۴). اما پایان
کار وی فرا رسیده بود و نزاعهای داخلی میان دیلمیان،
و تسلط ترکان بر امرای آل بویه، دولت آنان را به سراشیب سقوط
افکنده بود. از آن گذشته، دولت تازهنفس سلجوقیان به سرعت نیرو
میگرفت و بالهای خویش را بر سراسر ممالک اسلامی میگسترد. طغرل سلجوقی که از مدتها پیش، استیلا بر بغداد و
تحصیل مشروعیت حکومت خویش را در پیش چشم داشت، از ضعف شدید
آل بویه و پریشانیهایی که بساسیری در
بغداد پدید آورده بود، نیک سود جست و در ۴۴۷ق /
۱۰۵۵م، به بغداد تاخت و کس به نزد خلیفه فرستاد و
اظهار اطاعت کرد و ترکان بغداد را وعدۀ مال و احسان داد. ترکان نخست نپذیرفتند،
ولی خلیفه از بیم بساسیری که میخواست کاخ وی را به تاراج دهد، طغرل را به بغداد خواند (ذهبی،
۲ / ۲۸۹) و خطبه به نام او کرد (جمعه، ۲۲
رمضان ۴۴۷ق / ۱۵ دسامبر
۱۰۵۵م) و او در ۲۵ رمضان / ۱۸
دسامبر وارد شهر شد. روز بعد میان پارهای از مردم با یکی
از سربازان طغرل نزاع شد و به گمان آنکه ابونصر دیلمی به جنگ با طغرل
برخاسته همۀ بغداد، جز شیعیان کَرْخ، بر سپاه طغرل شوریدند، اما به
سختی شکست خوردند و طغرل، ابونصر فیروز را گرفت و به قلعۀ سیروان
فرستاد و دولت آل بویه از بغداد برچیده شد. اما فولادستون که در همان
سال بر شیراز چیره شده بود، تا سال بعد برجای بماند و در
۴۴۸ق / ۱۰۵۶م، فضلبن حسن فضلویۀ
شبانکاره او را گرفت و زندانی کرد و سلسلۀ آل بویه
در فارس نیز برافتاد. ابونصر فیروز را بعداً به ری بردند ودر
قلعۀ آنجا به زندان افکندند تا در ۴۵۰ق /
۱۰۵۸م، درگذشت (ابن عماد، ۳ /
۲۸۷).
آل بویه در عراق
(۳۳۴-۴۴۷ق /
۹۴۶-۱۰۵۵م):
۱. معزالدوله ابوالحسین
احمد بن ابیشجاع بویه (ح
۳۰۳-۳۵۶ق /
۹۱۵-۹۶۷م)، کهترین پسر ابوشجاع بویه
که ظاهراً نخستینبار در وقایع ۳۲۲ق
/ ۹۳۴م، که عمادالدوله به تسخیر شیراز رفت، از او یاد
شده است. ۲ سال بعد، عمادالدوله با رایزنی برادرش رکنالدوله، ابوالحسین احمد را به تسخیر کرمان فرستاد تا نقطهای برای فرمانروایی خود بجوید (ابن اثیر،
۸ / ۳۲۵). در نبردی که میان وی و علی
بن زنگی، معروف به علیِ گِلویه (در متون عربی، با کاف
نوشته میشود) سرکردۀ قبایل کوفیچ و بلوچ، رخ داد، یک دست و چند انگشت احمد
بریده شد (همو، ۸ / ۳۲۶) و او از همینرو به «اقطع» معروف گشت (ابن خلکان، ۱ / ۱۷۵). با
این همه، علی گلویه به تیمار احمد برخاست تا بهبودی
یافت. اما وی به پاداش این کار، پس از درهم شکستن محمد بن الیاس
که از سیستان به کرمان تاخته بود، تیغ در میان مردان گلویه
نهاد و بسیاری را بکشت و خود چندی بعد به فرمان عمادالدوله به شیراز
بازگشت. در ۳۲۶ق / ۹۳۸م، به فرمان
عمادالدوله که به تحریک ابوعبدالله بریدی طمع در عراق بسته بود،
سپاه به خوزستان برد (ذهبی، ۲ / ۴۲). پسر بویه نخست
بر اهواز چیره شد، اما میان وی و بریدی اختلاف
افتاد و احمد به عَسْکَر مُکْرَم رفت (همدانی، ۱۰۷) و بریدی
در اهواز مستقر شد. در این میان عمادالدوله لشکر دیگری به
نزد ابوالحسین احمد فرستاد و او به مدد آن سپاه، اهواز را تسخیر کرد
(ابن اثیر، ۸ / ۳۴۱، ۳۴۳). اما
اختلاف وی با بریدی هنوز بر جای بود، چنان که در
۳۲۸ و ۳۳۱ق / ۹۴۰ و
۹۴۳م به بصره تاخت و هر بار ناکام واپس نشست. در
۳۳۲ق / ۹۴۴م، واسط را تصرف کرد و مالیات
و خراج گرفت؛ اما توزون امیر واسط که به بغداد رفته بود، بازگشت و او را به
سختی درهم شکست (صولی، ۲۵۸، ۲۶۲)
و کوشش مجدد او در سال بعد برای چیرگی بر واسط نیز ناکام
ماند (ابن اثیر، ۸ / ۴۰۸؛ قس: مقریزی،
۱ / ۲۷). با این همه، طی ۵ بار حملۀ خود
به عراق، در فاصلۀ ۳۳۱ تا ۳۳۴ق /
۹۴۳ تا ۹۴۶م، هر بار بیشتر در قلمرو خلیفه
نفوذ کرد (مینورسکی، ۱۲۵) تا آنکه سرانجام از اوضاع
پرآشوب بغداد که امیرالامراها و مدعیان حکومت بغداد پدید آورده
و خلیفگان را به بازیچهای بدل ساخته بودند،
سود جست و به آن سوی تاخت. مستکفی باللٰه و ابن شیرزاد و
امیرالامرای بغداد گریختند و چون ترکان به موصل عقب نشستند، خلیفه
که رهایی از دست ترکان را میجست، به بغداد درآمد.
اندکی بعد نیز پسر بویه وارد بغداد شد (۱۱ جمادیالاول ۳۳۴ق / ۱۹ دسامبر
۹۴۵م) و از سوی خلیفه لقب معزالدوله یافت.
برادرانش علی و حسن نیز به ترتیب به عمادالدوله و رکنالدوله ملقب شدند و به دستور خلیفه، القاب آنها بر سکهها نقش گردید (ذهبی، ۲ / ۲۶) و معزالدولۀ شیعیمذهب،
بر خلیفۀ عباسی، چیرگی تمام یافت. ۱۲ روز بعد،
خلیفه المستکفی را کور کرد و به زندان افکند و فضل بن مقتدر را به نام
المطیع للٰه به خلافت نشاند و روزانه ۱۰۰ دینار
مقرری برای او تعیین کرد (همو، ۲ / ۴۷؛
ابن اثیر، ۸ / ۴۵۰، ۴۵۱). از آن
پس حشمت خلفای بغداد برفت و «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا
را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند»
(مجملالتواریخ، ۳۷۹). معزالدوله پس از آن به سرکوب
امرای اطراف پرداخت. نخست به ناصرالدولۀ حمدانی
هجوم برد و بغداد را به قصد عُکْبَرا ترک کرد. ناصرالدوله از این فرصت سود
جست و بغداد را اشغال کرد و نام آل بویه را از سکه بینداخت، اما کارش
دوام نیافت و معزالدوله با حیله بر بغداد چیره شد
(۳۳۵ق / ۹۴۶م) و ناصرالدوله را وادار به صلح
کرد. در ۳۳۷ق / ۹۴۸م، به موصل تاخت و چون
رکنالدوله از او بر ضد خراسانیان یاری خواست، بازگشت و
موصل و جزیره و شام را در برابر ۸ میلیون درهم در سال، به
ناصرالدوله بازنهاد و مقرر شد که وی در قلمرو خود به نام پسران بویه
خطبه بخواند (ابن اثیر، ۸ / ۴۷۷). نیز در
همان سال ابوالقاسم بریدی به او پناه برد و معزالدوله املاکی به
تیول او داد (ابوعلی مسکویه، ۲ / ۱۱۵).
معزالدوله تا آن هنگام به نیابت از برادر مهتر خود عمادالدوله که رسماً امیرالامرای
بغداد بود، در عراق حکم میراند. پس از مرگ وی، به
اطاعت رکنالدوله گردن نهاد و خود را نایب او در عراق دانست. پس از آنکه رکنالدوله از او بر ضد نوح سامانی که بر او هجوم برده بود یاری
خواست (۳۳۹ق / ۹۵۰م)، معزالدوله سپاهی
به سرکردگی سبکتکین به نزد برادر گسیل داشت و او خراسانیان
را در قرمیسین و همدان بشکست و رکنالدوله به همدان
درآمد (ابن اثیر، ۸ / ۴۸۷). در
۳۴۳ق / ۹۵۴م پس از چیرگی
طرفداران معزالدوله بر هواداران ابن طغج در مکه، به نام رکنالدوله و معزالدوله و
پسرش عزالدوله بختیار در حجاز خطبه خواندند (همو، ۸ / ۵۰۹).
در ۳۴۵ق / ۹۵۶م، روزبهان بن وَنْداد خورشید
دیلمی را که بر او شوریده و به اهواز رفته بود، سرکوب کرد و سپس
گفت تا وی را بکشتند (همو، ۸ / ۵۱۶؛ نیز ذهبی،
۲ / ۶۹ روایت میکند که روزبهان به
بغداد تاخت). معزالدوله چند سال بعد را بیشتر صرف چیرگی بر
حَمْدانیان و تصرف عُمان کرد. یکبار هم ناصرالدوله را
به حلب واپس راند و تا برادر او سیفالدوله، خراجی
را که ناصرالدوله بر گردن داشت تضمین نکرد، بازنگشت (۳۴۸ق
/ ۹۵۹م). در ۳۵۴ق / ۹۶۵م
با ارسال سپاه، بر عُمان چیره شد، ولی پس از بازگشت لشکریانِ وی،
قرمطیان، آن دیار را تصرف کردند. اینبار معزالدوله خود
لشکر به آن سامان برد و در اُبُلّه بماند و سپاه خود را با قوای امدادی
عضدالدوله به عُمان فرستاد و خود به واسط رفت تا با عمران بن شاهین که بر
بَطیحه چیره شده بود نبرد کند، اما در آنجا بیمار شد و به بغداد
رفت (۳۵۶ق / ۹۶۷م) و چند روز بعد در
۵۳ سالگی (ذهبی، ۲ / ۹۶) درگذشت.
۲. عزالدوله ابومنصور بختیار
بن معزالدوله (ح ۳۳۱-۳۶۷ق /
۹۴۳- ۹۷۸م)، پس از معزالدوله بر تخت نشست و
بهرغم سفارش پدر که او را به فرمانبری از رکنالدوله و عضدالدوله
(ابوعلی مسکویه، ۲ / ۲۳۴) و پاسداری از
امرای دولت، خاصه سبکتکینِ حاجب، فرمان داده بود بنای بدرفتاری
گذاشت و با تصرف اقطاعات امرای دیلمی، آنها را از گرد خویش
بپراکند. سبکتکین از او روی بگردانید و حبشی برادر
عزالدوله در بصره بر او شورید. در ۳۵۹ق /
۹۷۰م، به واسط رفت و ابوالفضل عباس بن حسین شیرازی
وزیر خود را به سرکوب عمران بن شاهین در جامده فرستاد، اما ناکام ماند
و با گرفتن زر و سیم از او تن به صلح داد (ابن اثیر، ۸ /
۶۱۰)؛ در ۳۶۰ق / ۹۷۱م قرمطیان
را در حمله به دمشق یاری رساند و سال بعد، به درخواست بغدادیان
(ابوحیان توحیدی، ۳ / ۱۵۲)، برای
نبرد با رومیان که به جزیره تاخته بودند، سبکتکین را گفت تا
سپاه آراید و خود از خلیفه المطیع للٰه هزینۀ نبرد
گرفت. اما میان شیعیان و سنیان درگیری سختی
پدید آمد و محلۀ کَرْخ بسوخت. بختیار نیز آن مال را جهت خویش صرف کرد و
کار غزا معطل ماند (ابن اثیر، ۸ /
۶۱۸-۶۲۰). در ۳۶۳ق /
۹۷۴م بر ابوتَغْلِب حَمْدانی در موصل تاخت. ابوتغلب به سنجار
عقب نشست و قصد تسخیر بغداد کرد. بختیار، وزیر خود ابن بَقیّه
را با سبکتکین به بغداد باز فرستاد. ابوتغلب که یارای مقاومت نمیدید، صلح خواست و به بختیار غرامت داد و هریک به قلمرو
خود بازگشتند. بختیار که در این اوقات سخت تنگدست بود، به اهواز رفت و
بَخْتَکینِ آزاد رویه، مال بسیار به وی داد، اما میان
ترکان و دیلمیان خلاف افتاد و بختیار خود بر ترکان تاخت و
اِقطاعات سبکتکین را نیز مصادره کرد. آنگاه با مادر و برادرش حیلهای به کار بست تا سبکتکین را دستگیر کند، اما توفیق
نیافت و سبکتکین خانۀ بختیار را در بغداد بسوزانید و برادران و مادرش را به واسط
فرستاد. عامۀ بغداد نیز به سبکتکین پیوستند و بر شیعیان
تاختند و خون بسیار ریخته شد (ابن جوزی، ۷ /
۶۸). بختیار به واسط رفت و از رکنالدوله و عضدالدوله و
عمران بن شاهین و ابوتَغْلِب حَمْدانی مدد خواست. ابوتغلب سپاه به تَکْریت
فرستاد و منتظر ایستاد تا اگر ترکان ظفر یابند، وی بغداد را
تصرف کند. عمران بن شاهین به درخواست بختیار وقعی ننهاد. رکنالدوله
سپاهی با وزیرش ابوالفتح بن عمید گسیل داشت، ولی
عضدالدوله مینگریست تا روزگار بر بختیار چه
پیش آورد (قس: گردیزی، ۲۰۳). ترکان برای
یکسره کردن کار بختیار، به همراهی خلیفه الطائع و خلیفۀ مخلوعالمطیع، به واسط رفتند و ابوتغلب وارد بغداد شد. سبکتکین و
المطیع در دیرالعاقول درگذشتند و الفتکین رهبری ترکان را
به دست گرفت و به واسط راند. ۵۰ روز میان آنان و بختیار پیکار
بود. بختیار باز عضدالدوله را به مدد خواست و وی با سپاه به عراق راند
(ابن اثیر، ۸ / ۶۴۳-۶۴۵). ترکان
نیز دست از محاصره برداشتند و به بغداد بازگشتند. بختیار به عضدالدوله
پیوست و هر دو عزم بغداد کردند و ترکان از دیگر سوی بیرون
شدند (گردیزی، ۲۰۴) و ابوتغلب حمدانی هم به
موصل واپس نشست. عضدالدوله که مترصد فرصت بود تا خود به عراق چیره شود، با حیله
بختیار را نسبت به یارانش بدگمان کرد و آنان را بر بختیار
بشورانید و سرانجام او را وا داشت تا خود از حکومت استعفا دهد. آنگاه وی
را دربند کرد و خود به حکومت نشست (ابن اثیر، ۸ /
۶۴۸-۶۵۰) این رفتار عضدالدوله باعث ایجاد
نابسامانیهایی در قلمرو او شد. پدرش رکنالدوله به خشم آمد
(ابوعلی مسکویه، ۲ / ۳۵۱) و ابن بَقیّه
در واسط بر او شورید و عضدالدوله بناچار بختیار را دوباره بر تخت نشانید
و شرط کرد که به نیابت از او در عراق فرمان براند. اما آتش طمع عضدالدوله بر
عراق خاموش نشد و او پس از مرگ پدرش رکنالدوله
(۳۳۶ق / ۹۴۷م) به بهانۀ تمایل
بختیار به دشمنانش یعنی حَسَنِّویۀ کرد و
فخرالدوله و ابوتغلب حَمْدانی، بر او تاخت. بختیار به اشارت ابن بقیّۀ وزیر
به مقابله برخاست، اما در اهواز شکست خورد و به واسط رفت و سپس به بغداد بازگشت.
آنگاه عضدالدوله به بصره تاخت و سپس عزم بغداد کرد و از بختیار خواست که مال
و سلاح گیرد و از بغداد بیرون رود. بختیار پذیرفت و عزم
شام کرد. عضدالدوله وارد بغداد شد و در آنجا خطبه به نام او خواندند
(۳۶۷ق / ۹۷۸م). بختیار که عازم شام
بود، به تحریک و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در
اطراف تکریت پیکار شد و به شکست و اسارت بختیار انجامید
(ابن جوزی، ۷ / ۸۷). عضدالدوله فرمان داد تا عزالدوله بختیار
(ه م) را بکشتند. با این همه بر سر بیپیکرش بسیار
بگریست (ابن خلکان، ۱ / ۲۶۸).
۳. عضدالدوله فناخسرو بن رکنالدوله (۳۲۴-۳۷۲ق /
۹۳۶-۹۸۲م). یک سال قبل از مرگ
عمادالدوله علی، بهرغم مخالفت پارهای از سران دیلمی،
به ولایتعهدی عمویش برگزیده شد. در
۳۳۸ق / ۹۴۹م، در شیراز بر تخت نشست و
به یاری پدرش رکنالدوله و عمویش معزالدوله بر مخالفان
چیره شد (ابن اثیر، ۸ / ۴۸۲،
۴۸۳). در ۳۴۵ق / ۹۵۶م
بَلْکا پسر وَنْدادْ خورشیدِ دیلمی را که بر او شوریده
بود، توسط ابوالفضل بن عمید سرکوب کرد. در ۳۵۲ق /
۹۶۳م، از سوی خلیفه المطیع لقب عضدالدوله یافت
(همو، ۸ / ۵۴۴). ظاهراً در همین هنگام از خلیفه
لقب تاجالدوله خواست و معزالدوله که میپنداشت با اعطای
این لقب ممکن است امیرالامرایی وی پس از رکنالدوله به خطر بیفتد، با آن مخالفت کرد و پیشنهاد داد که لقب
عضدالدوله برای او فرستاده شود و شد. شاید همین مخالفت باعث شد
که بعدها عضدالدوله بر انقراض شاخۀ عراق پای فشارد. در ۳۶۰ق /
۹۷۱م امیر سیستان خطبه به نام وی کرد، و در
همان سال وی برای سرکوب بلوچها که در کرمان بر او شوریده بودند،
خود لشکر به سیرجان برد و توسط سردار خویش عابدبن علی، بلوچها
را درهم شکست (۳۶۱ق / ۹۷۲م). سال بعد، میان
عضدالدوله و رکنالدوله با امیر منصور بن نوح سامانی که از پیش رقابتها
داشتند، صلح شد و مقرر گشت که آن دو هر سال
۰۰۰’۱۵۰ دینار به منصور رسانند. در
۳۶۳ق / ۹۷۴م، به درخواست پسرعمویش بختیار،
برای حمایت او در برابر ترکان، عازم عراق شد و الفتکین ترک را
درهم شکست و وارد بغداد گشت. وی که در باطن به قصد تصرف عراق دعوت بختیار
را پذیرفته بود، چندی بعد با نیرنگی که به کار بست، با تأیید
خلیفه او را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست. اما دیری
نپایید که مخالفان، در شهرهای مختلف قلمرو او گردنکشی
آغاز کردند. نیز پدرش رکنالدوله که از توقیف بختیار
سخت خشمناک شده بود (ابنجوزی، ۷ / ۷۵)، میانجیگری
ابوالفتح بن عمید را نپذیرفت و تهدید کرد که برای گوشمالی
فرزند به عراق خواهد آمد. عضدالدوله نیز به ناچار بختیار را به آن شرط
که به نیابت از او در عراق فرمان براند، دوباره به حکومت گمارد و خود به
فارس بازگشت (ابن اثیر، ۸ / ۶۵۱،
۶۵۴). اما به سبب مناسبات تیرهای که میان
وی و پدرش پدیدار شده بود، بیم داشت که حکومت و امیرالامراییِ
خود را از دست بدهد. در اینجا ابوالفتح بن عمید، قربانیِ آیندۀ وی
و وزیر رکنالدوله، پای پیش نهاد و میان
پدر و فرزند دیداری برپا کرد. در این دیدار، حکومت مستقل
عضدالدوله بر شیراز و امیرالامرایی وی و نیز
ریاست عالیۀ وی بر برادرانش مسلم شد، اما سخنی از عزالدوله بختیار
و قلمرو وی نرفت. ظاهراً رکنالدوله با عدم طرح آن مسأله،
دولت شاخۀ عراق را به فرمانروایی بختیار به رسمیت شناخت و
تلویحاً عضدالدوله را از دستاندازی به آنجا منع
کرد. با این همه، عضدالدوله پس از مرگ پدر آرزوی دیرین
خود را جامۀ عمل پوشاند (ابنجوزی، ۷ / ۸۳) و بر عراق چیره
شد. آنگاه بختیار را که با سپاه ابوتغلب حَمْدانی، برای بازپس
گرفتن بغداد به او هجوم آورده بود، بشکست و خودِ او را بکشت (ابن اثیر،
۸ / ۶۹۱). در ۳۶۷ق /
۹۷۷م موصل را از حمدانیان گرفت و سپس بر مَیّافارِقین
و آمِدْ و برخی از مناطق دیاربَکْر و دیار مُضَرْ چیره
شد (همو، ۸ / ۶۹۲، ۶۹۵). نیز در
۳۶۹ق / ۹۷۹م، در پی کدورتی که میان
وی و برادرش فخرالدوله پدید آمده بود، به بلاد جبل لشکر کشید و
او را به نزد قابوس بن وشمگیر گریزاند و سپس در پی برادر، همدان
را تصرف کرد و به مؤیدالدوله برادر دیگر خود وا گذاشت. سال بعد
برادرانِ بَدرِ بن حَسَنویه را که بر بَدْر شوریده بودند، بکشت و سپس
از قابوس بن وشمگیر، فخرالدوله را طلب کرد و چون قابوس به درخواست وی
وقعی ننهاد، مؤیدالدوله را با سپاه به گرگان فرستاد و وی آن دیار
را تصرف کرد. از این پس تا ۳۷۲ق /
۹۸۲م، یک سال پس از افتتاح بیمارستان عضدی
بغداد که عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعۀ بیشتر
متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله را ابتدا در بغداد دفن کردند و سپس به
مقبرۀ امام علی بن ابیطالب(ع) انتقال دادند (ابن جوزی،
۷ / ۱۷۷).
عضدالدوله بزرگترین فرمانروای
سدۀ ۴ق و روزگار او دورۀ زرین این سده بهشمار میرود. وی بهرغم
جدالهای سختی که با پسرعمّ و برادران خود داشت، دولت پسران بویه
را به اوج قدرت رسانید. قراین تاریخی، مانند سکهای که بر یک روی آن تصویری به سبک تصاویر
سکههای ساسانی نقش شده (بوسه، تصویر ۲۸، شم
۳)، به خوبی نشان میدهد که او میکوشیده در پی تلاش رکنالدوله، سلطنتی
ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان
آل بویه نیز مؤید این معنی است.
وی سازمان جاسوسی منظمی
بنا نهاد که اخبار دورترین نقاط قلمروش را به سرعت در دسترس او قرار میداد. از همینرو، دیوان برید چنان سازمانیافته
بود که نامهها را ۸ روزه از شیراز به بغداد میبرد (ابن جوزی، ۷ / ۱۱۵). خود او بر جزئیات
امور دولت نظارت کامل داشت و گاه برای تثبیت سیطرۀ خود،
خشونتهای هولناک نشان میداد؛ چنان که بفرمود ابن بقیه
را لگدکوب پیلان کردند (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۳۸۰) و عزالدوله بختیار را سر برید. با آنکه پس از
چیرگی بر بغداد، اهتمام خاص به آنجا نشان میداد، ولی مقرّ دولتش همچنان در شیراز بود و یکی
از وزیران او، و نیز قاضیالقضات دولت در آنجا
مینشست و نایبان او در چهارگوشۀ بغداد، امور قضایی را
اداره میکردند (همو، ۲ / ۳۹۹). گرچه وی در آغاز به
نیابت از پدرش بر فارس فرمان میراند، و این
معنی از سکههای آن روزگار هویدا است ولی
گفتهاند که وی نخستین فرمانروایی بود که پس از اسلام
«شاهنشاه» لقب گرفت (ابنخلکان، ۴ / ۵۱، ۵۲)، ولی
ظاهراً عنوان برگزیدۀ او قبول عام نیافت. به هر حال، قید «نخستین» را باید
با احتیاط تلقی کرد مگر آنکه مقصود از آن، دریافت لقب رسمی
شاهنشاه باشد که در ۳۶۷ق / ۹۷۷م، طی آیین
پرشکوهی از خلیفه گرفت، زیرا قبل از او رکنالدوله را در نشان یادبود سیمینی که در ری
ضرب شده است (۳۵۱ق / ۹۶۲م) «شاهنشاه» یاد
کردهاند: «شکوه شاهنشاه افزون باد» (بوسه، ۲۳۶) نیز
عضدالدوله نخستین کس بود که نامش در کنار خلیفه وارد خطبه شد (ابن
عماد، ۳ / ۷۸) و بر در «دارالمملکة» که مقر وی بود ــ شاید
در مقابل دارالخلافه ــ اوقات نماز را طبل میکوفتند (ابوعلی
مسکویه، ۲ / ۳۹۶)، و قبل از او کسی جز
معزالدوله از چنین امتیازی برخوردار نبود (صابی، رسوم،
۱۱۵).
۴. شرفالدوله (نک : آل
بویه در فارس، همین مقاله، شم ۳).
۵. صمصامالدوله (نک : آل
بویه در فارس، همین مقاله، شم ۴).
۶. بهاءالدوله (نک : آل بویه
در فارس، همین مقاله، شم ۵).
۷. سلطانالدوله (نک : آل
بویه در فارس، همین مقاله، شم ۶).
۸. مُشَرفالدوله شاهنشاه،
ابوعلی حسن بن بهاءالدوله (۳۹۳-۴۱۶ق
/ ۱۰۰۳-۱۰۲۵م)، در روزگار
فرمانروایی برادرش سلطانالدوله در بغداد کارش بالا
گرفت و به امیرالامرایی رسید (۴۱۱ق /
۱۰۲۰م). آنگاه که سلطانالدوله دچار شورش
لشکریانش گشت، به درخواست آنها، مشرفالدوله را در بغداد
به جای خود نهاد و به اهواز رفت. اما در شوشتر، ابن سهلانِ وزیر را به
عراق فرستاد تا مشرفالدوله را از آنجا براند. مشرفالدوله برای نگهداری تخت خود به تکاپو افتاد و ترکانِ واسط را
گرد آورد و به مقابله شتافت و ابنسهلان را بشکست و او را در واسط به محاصره گرفت.
چون کار بر ابنسهلان تنگ شد، صلح خواست و واسط را تسلیم کرد. نیز در
بغداد برای مشرفالدوله به نام شاهنشاه خطبه خواندند و نام
سلطانالدوله را بینداختند (۴۱۲ق /
۱۰۲۱م) و مشرفالدوله را دولت استوار شد
(ابن اثیر، ۹ / ۳۱۷، ۳۱۸). در
۴۱۲ق / ۱۰۲۱م، دیلمیان را
که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، اجازۀ خروج
داد و آنها به سلطانالدوله پیوستند. سلطانالدوله، امیدوار به اعادۀ قدرت، پسر خود ابوکالیجار
را به اهواز فرستاد و او بر آنجا چیره شد. اما در ۴۱۳ق /
۱۰۲۲م، به پایمردی ابومحمد بن مُکْرَم و مؤیدالملک
الرخَّجی، در میانه صلح افتاد و مقرر شد که مشرفالدوله بر عراق فرمان
براند و فارس و کرمان از آنِ سلطانالدوله باشد (همو، ۹ /
۳۲۷). در ۴۱۵ق /
۱۰۲۴م، میان ابوالقاسم مغربی و اثیر
عنبرِ خادم با ترکان خلاف افتاد و آن دو همراه مشرفالدوله و گروهی
از امیران دیلم به آوانا رفتند، اما ترکان را بیم گرفت و کس به
نزد مشرّفالدوله فرستادند و اظهار بندگی کردند و مشرفالدوله به بغداد
بازگشت، اما دولتش به درازا نکشید و د ۴۱۶ق /
۱۰۲۵م در ۲۳ سالگی درگذشت.
۹. جلالالدوله ابوطاهر بن
بهاءالدوله (۳۸۳- ۴۳۵ق /
۹۹۳-۱۰۴۴م). پس از مرگ بهاءالدوله، از
سوی سلطانالدوله حکومت بصره یافت (۴۰۳ق /
۱۰۱۲م). در ۴۱۱ق /
۱۰۲۰م با مشرفالدوله بر ضد سلطانالدوله عقد اتحاد بست و شاید از همینرو چون مشرفالدوله درگذشت، به نام او در بغداد خطبه خواندند. وی در آغاز به عزم
بغداد روانۀ واسط شد، اما به دلایل نامعلوم، و شاید از بیم ترکان
که در بغداد قدرت و نفوذی روزافزون داشتند، به بصره بازگشت. پس در بغداد،
خطبه به نام ابوکالیجار پسر سلطانالدوله کردند که در
آن وقت در فارس با عمویش ابوالفوارس امیر کرمان میجنگید (۴۱۶ق / ۱۰۲۵م).
جلالالدوله بازگشت و عزم بغداد کرد، اما سپاه بغداد به مقابله آمد و در سیب
از توابع نهروان، جلالالدوله را درهم شکست و او به بصره بازگشت.
با این همه سال بعد که فتنهای در بغداد پدید
آمد و ترکان سخت چیرگی یافتند و از آل بویه کس در شهر
نبود، امرای بغداد جلالالدوله را فرا خواندند و او چندی بعد
وارد بغداد شد (۴۱۸ق / ۱۰۲۷م) و خطبه
به نام او خواندند( همو، ۹ / ۳۴۶، ۳۴۷،
۳۵۳، ۳۶۱). در ۴۱۹ق /
۱۰۲۸م، آنچه جلالالدوله احتمالاً از
آن بیمناک بود، رخ داد و ترکان بر سر مقرری خود بر او شوریدند و
او را در خانهاش به محاصره گرفتند. جلالالدوله خواستار خروج از بغداد
شد، ولی مردم مانع شدند و سرانجام به وساطت خلیفه القادر، صلح برقرار
شد. با این همه، چند روز بعد باز ترکان شوریدند و جلالالدوله به ناچار فرش و لباس و خیمههایش را فروخت
و وجه آن را به ترکان داد تا خاموش گشتند. ابوکالیجار پسر سلطانالدوله نیز در همان سال بصره، و سال بعد واسط را تصرف کرد و قصد
حمله به بغداد را داشت که جلالالدوله پیشدستی کرد و با سپاه
به واسط رفت. اما چون سخت تنگدست بود، به طمع مال، عزم کرد به اهواز بتازد. ابوکالیجار
که از قصد محمود غزنوی در حمله به عراق آگاه شده بود، خواستار اتحّاد با
جلالالدوله برای دفع دشمن مشترک شد. اما جلالالدوله تن در نداد و
به اهواز تاخت و دست به غارت گشود و از دارالاماره
۰۰۰’۲۰۰ دینار برگرفت. ابوکالیجار
به مقابله رفت (۴۲۱ق / ۱۰۳۰م)، اما شکست
خورد و جلالالدوله بر واسط هم چیره شد و به بغداد بازگشت. وی در همان سال
دوبار کوشید که بر بصره نیز چیره شود، اما ناکام ماند. در
۴۲۳ق / ۱۰۳۲م، ترکان دوباره بر جلالالدوله شوریدند. او به عُکْبَرا رفت و در بغداد خطبه به نام ابوکالیجار
کردند، ولی چون او به بغداد نیامد، خطبه را به نام جلالالدوله بازگرداندند و خواستار بازگشت او شدند. جلالالدوله نیز پس
از ۴۳ روز به بغداد بازگشت. با این همه در سالهای آینده
نیز بارها دچار شورش سربازان و ترکان بغداد شد و حتێ در
۴۲۷ق / ۱۰۳۶م، خانهاش را نیز غارت کردند. یکبار نیز در
۴۲۸ق / ۱۰۳۷م میان وی و
بارسطُغان، از امرای بزرگ و ملقب به حاجب حاجبان، خلاف افتاد. بارسطغان،
ابوکالیجار را به بغداد خواند. جلالالدوله نیز با
بساسیری به اوانا رفت. اما ابوکالیجار که تا واسط آمده بود، به
جای بغداد به فارس بازگشت و بارسطغان که بیمناک شده بود، به واسط گریخت
و جلالالدوله به بغداد بازگشت (همو، ۹ /
۴۵۳-۴۵۴). در همان سال به پایمردی
قاضیالقضات ابوالحسن ماوردی و ابوعبداللهِ مَرْدوستی و چند تن دیگر،
میان جلالالدوله و ابوکالیجار صلح افتاد. ولی در
۴۲۹ق / ۱۰۳۸م که جلالالدوله از خلیفه خواست او را ملکالملوک (شاهنشاه) لقب
دهد، و فقهای دیگر فتوێ به جواز آن دادند، ابوالحسن ماوردی فتوای مخالف داد. اما
سرانجام به همان عنوان خطبه خواندند (همو، ۹ / ۴۵۹).
جلالالدوله سالهای بعد را نیز چندان به آرامش سپری نکرد و
همواره دچار فتنۀ ترکان و دفع مخالفان بود (هو، ۹ / ۴۷۱،
۴۸۹) تا در ۴۳۵ق /
۱۰۴۴م درگذشت. جلالالدوله مردی نیکنهاد،
اما ضعیفالنفس بود و به لهو و لعب مینشست و کار رعیت
را مهمل میگذاشت (ذهبی، ۲ /
۲۷۰). او اظهار تقدس میکرد و به ملاقات
صالحان علاقهای داشت و پای برهنه به زیارت آرامگاه امام علی(ع)
و امام حسین(ع) میرفت.
۱۰. عمادالدین ابوکالیجار
(نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم ۷).
۱۱. الملک الرحیم
ابونصر خسروفیروز (نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم
۸).
آل بویه در ری و همدان و
اصفهان (۳۳۵-۴۲۰ق /
۹۴۷-۱۰۲۹م).
۱. رکنالدوله ابوعلی
حسن بن ابیشجاع بویه (د ۳۶۶ق /
۹۴۷م). در ۳۲۲ق / ۹۳۴م که
میان مرداویج و عمادالدوله علی بویه صلح افتاد، وی
برادر خود حسن را به گروگان نزد او فرستاد. حسن سال بعد، پس از قتل مرداویج،
گریخت و به فارس بازگشت (ابن اثیر، ۸ / ۳۰۳).
همان سال از سوی عمادالدوله سپاه به بلاد جبل برد و بر اصفهان چیره
شد. اما در ۳۲۷ق / ۹۳۹م، از سپاه وشمگیر
بن زیار شکست خورد و به فارس گریخت. ولی سال بعد بازگشت و
اصفهان را تصرف کرد. در ۳۳۱ق / ۹۴۳م، ری
را نیز از دست وشمگیر به درآورد و ۲ سال بعد سپاه نوح سامانی
را که به فرماندهی ابوعلی بن محتاج به تسخیر ری آمده بود،
بشکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و به فارس رفت. سال بعد که
معزالدوله بر عراق چیره شد، حسن نیز رکنالدوله لقب یافت.
هم در آن تاریخ، عمادالدوله در باب ری، با نوح وارد گفتوگوی شد
و مقرر گشت که نوح در ازای دریافت
۰۰۰’۱۰۰ دینار بیش از خراج ابوعلی
بن محتاج، از تعرض به حسن دست بدارد. از آن سوی ابوعلی را از نیرنگ
نوح بیمناک ساخت و ابوعلی راه خراسان در پیش گرفت و رکنالدوله بر ری چیره شد (۳۳۵ق /
۹۴۶م). نیز در ۳۳۷ق /
۹۴۸م مرزبان محمد بن مسافر، امیر آذربایجان به ری
تاخت. رکنالدوله از برادرانش یاری خواست و به وقتگذرانی پرداخت
تا سپاه عمادالدوله رسید و مرزبان را درهم شکست و به اسارت گرفت (همو،
۸ / ۴۷۸، ۴۷۹). رکنالدوله که تا آن هنگام تحت نظارت و ریاست عالیۀ
برادرش عمادالدوله میزیست، پس از مرگ وی رسماً به امیرالامرایی
منصوب شد و برادر کهترش معزالدوله، به نیابت از او در عراق فرمان میراند (ابوعلی مسکویه، ۲ / ۱۲۰). پس اینکه
گفتهاند عمادالدوله و رکنالدوله به ترتیب رئیس و امیرالامرای
خاندان بویه بودهاند (اقبال آشتیانی،
۱۶۲)، خالی از مسامحه نیست، خاصه آنکه ابوعلی
مسکویه تصریح کرده که رکنالدوله را خلیفه، امیرالامرایی
بغداد داد. در آن وقت که رکنالدوله برای استقرار پسرش عضدالدوله
بر مسند حکومت به شیراز رفته بود، منصور بن قراتکین از نیشابور
لشکر به ری برد و بلاد جبل را تا قرمیسین گرفت و بر همدان چیره
شد. معزالدوله از عراق، سبکتکینِ حاجب را به یاری رکنالدوله فرستاد و او خراسانیان را درهم شکست و به همدان رفت و رکنالدوله در آنجا به او پیوست. رکنالدوله در این
سالها میبایست برای نگاهداری قلمرو خود، با دشمنانی چون
سامانیان و زیاریان پیکار کند. نیرومندترین
دشمن وی و رقیب آل بویه، سامانیان در خراسان بزرگ بودند
که یکچند مستقیماً با پسران بویه پیکار کردند و گاه کسانی
را به نبرد با آنها شوراندند، چنان که در ۳۴۲ق /
۹۵۳م وشمگیر با لشکری که نوح سامانی به
فرماندهی ابوعلی بن محتاج به مدد او فرستاده بود روی به ری
نهاد، ولی کامیاب نشد (گردیزی، ۳۴۸).
رکنالدوله در پاسخ وی سال بعد به گرگان حمله برد و وشمگیر را به
خراسان راند، اما ناچار شد برای مقابله با سپاه خراسان که روی به ری
نهاده بود، از معزالدوله یاری طلبد. با این حال، قبل از رسیدن
سپاه معزالدوله، میان وی و بکر بن مالک، فرماندۀ سپاه خراسان
صلح افتاد (ابن اثیر، ۸ / ۵۰۹،
۵۱۱، ۵۱۲). این صلح باعث نشد که رقابت
و اختلاف میان سامانیان و رکنالدوله به انجام رسد.
چه در ۳۵۵ق / ۹۶۶م، سپاهی از خراسان به
عزم جهاد با رومیان وارد ری شد و بهرغم آنکه رکنالدوله از افراد آن سپاه پذیرایی کرد، خراسانیان بر
دیلمیان حمله بردند و خانۀ ابن عمید را غارت کردند. ولی
سرانجام رکنالدوله آنها را گریزاند (ابن جوزی، ۷ / ۳۴،
۳۵). نیز سال بعد، امیر نوح بن منصور لشکری بزرگ به
سرکردگی محمد بن ابراهیم سیمجور دواتی، سپهسالار خراسان،
به ری گسیل داشت و گفت از وشمگیر که آمادۀ شرکت در پیکار
با رکنالدوله شده بود اطاعت کند. در این میان وشمگیر درگذشت و
سیمجور دواتی از پیکار تن زد. در ۳۶۱ق /
۹۷۲م، به پایمردی همان سیمجور، میان امیر
منصور (اقبال، ۱۶۲: نوح) و رکنالدوله صلح افتاد و
مقرر شد که رکنالدوله و عضدالدوله، هر سال ۰۰۰’۱۵۰
دینار به سامانیان رسانند (ابن اثیر، ۸ /
۶۲۶) و آنان متعرض ری و کرمان نشوند. در
۳۶۴ق / ۹۷۵م، که عضدالدوله بر عراق چیره
شد و بختیار را به زندان افکند، رکنالدوله چنان خشمناک
شد که میخواست برای سرکوب پسر، لشکر به عراق برد. این تهدید
باعث شد که عضدالدوله دوباره بختیار را به حکومت بنشاند و به شیراز
بازگردد. رکنالدوله پس از آن چندان نزیست و در محرم ۳۶۶ق /
سپتامبر ۹۷۶م درگذشت. وی به استناد اسناد و قراین
تاریخی، نیکنفسترین فرمانروای
آل بویه بود و به عهد و پیمان سخت پایبندی داشت.
معتقد بود که نیروی او در قلمروش وابسته به کردان است و به همین
سبب نسبت به پارهای از دستاندازیهای
آنان خرده نمیگرفت و میگفت که آنان نیز
نیازمند قوت و گذران زندگی هستند (ابن مسکویه، ۲ /
۲۸۱). نیز وقتی ابن عمید از او خواست دست
برادرزنش ابراهیم ابن مرزبان امیر آذربایجان را کوتاه کند و خود
در قلمرو او به حکومت نشیند، سخت از این غدر خودداری کرد (همو،
۲ / ۲۳۰). بر روی نشانی که در
۳۵۱ق / ۹۶۲م در ری ضرب شده، از او به
عنوان «شاهنشاه» (بوسه، ۲۳۶) یاد گشته است.
۲. مؤیدالدوله ابومنصور بن
رکنالدوله (۳۳۰-۳۷۳ق /
۹۴۲-۹۸۳م)، در ایام حیات پدرش،
در اصفهان بود. در ۳۴۴ق / ۹۵۵م که محمد بن
ماکان سپهسالار خراسان، روی به اصفهان نهاد، وی با حَرَم و خزاین
به لنجان واپس نشست. ابوالفضل بن عمید وزیر رکنالدوله، به او پیوست
و به پیکار برخاست و ابوالفضل، ابن ماکان را بشکست و مؤیدالدوله به
اصفهان بازگشت (ابن اثیر، ۸ / ۵۱۱). در
۳۶۶ق / ۹۷۷م که رکنالدوله قلمرو خود را
میان پسرانش تقسیم میکرد، مؤیدالدوله
را به نیابت از عضدالدوله به حکومت اصفهان و ری (ابن جوزی،
۷ / ۸۰) و توابع آن گمارد. او همواره از عضدالدوله اطاعت میکرد و حتێ در ۳۶۹ق / ۹۷۹م که عضدالدوله همدان
و ری را از دست برادرش فخرالدوله خارج ساخت، آن مناطق را نیز به مؤیدالدوله
وا گذاشت. در ۳۷۱ق / ۹۸۱م نیز حکومت
گرگان را به او داد، اما حسامالدوله ابوالعباس تاش، به فرمان ابوالقاسم
نوح بن منصور، همراه با فخرالدولۀ دیلمی و قابوس بن وشمگیر، به مقابله رفت و گرگان را در
محاصره گرفت. مؤیدالدوله یکی از امرای خراسان به نام فائقالخاصه را با خود همداستان کرد و سپس بر او تاخت. فائقالخاصه روی به گریز نهاد و شکست در میان خراسانیان
افتاد (ابن اثیر، ۹ / ۱۱-۱۲). مؤیدالدوله
همچنان در گرگان بود تا در ۳۷۳ق / ۹۸۳م
درگذشت.
۳. فخرالدوله ابوالحسن علی
بن رکنالدوله (۳۴۱-۳۸۷ق /
۹۵۲-۹۹۷م). رکنالدوله پیش از
مرگ، او را به نیابت از عضدالدوله به حکومت همدان و دینور و توابع جبل
گمارد (ابن جوزی، ۷ / ۸۰). اما فخرالدوله از فرمان برادر
سرپیچید و به عزالدوله بختیار، فرمانروای عراق گرایید.
عضدالدوله نیز در ۳۶۹ق / ۹۷۹م بر
او تاخت و بسیاری از یاران فخرالدوله ازجمله وزیرش
ابوالحسن عبیدالله بن محمد بن حَمْدَوَیْه به اردوی عضدالدوله پیوستند.
کار فخرالدوله به تباه کشید و او از همدان گریخت و به گرگان به نزد
شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر رفت. عضدالدوله بر قلمرو او چیره
شد و همه را به مؤیدالدوله وا نهاد. آنگاه این دو برادر از قابوس
خواستند که فخرالدوله، برادر دیگر، را به آنها تسلیم کند «و او را
مستظهر گردانیدند به مواثیق و عهود». اما شمسالمعالی نپذیرفت
که «در شریعتِ مروت و دینِ حفاظ و فتوت، نقضِ عهود و اخفارِ حق وفود
حرام است» (عتبی، ۴۹). آنگاه عضدالدوله به گرگان تاخت و قابوس
به ناچار با فخرالدوله به نزد حسامالدوله تاش رفت. در
۳۷۱ق / ۹۸۱م قابوس و فخرالدوله با سپاه
خراسان به سپهسالاری حسامالدوله به گرگان هجوم بردند،
اما شکست خوردند و عقب نشستند (ابن اثیر، ۹ / ۱۱،
۱۲) تا در ۳۷۳ق / ۹۸۳م، پس از
مرگ مؤیدالدوله، وزیر او صاحب بن عباد به اطاعت فخرالدوله گردن نهاد
(ابن خلکان، ۱ / ۲۲۹) و امرای دولت را اشارت کرد
که فخرالدوله را به گرگان بخوانند و به اطاعتش گردن نهند. فخرالدوله که در آن زمان
بزرگِ آل بویه بود، به دعوت صاحب و امرای دولت و موافقت صمصامالدوله در بغداد، از نیشابور بیامد و بر تخت نشست و صاحب را
به وزارت برداشت. شاید در همین زمان از سوی خلیفةالطائع،
لقب ملکالاُمّة (ذهبی، ۲ / ۱۲۷) یافت. سال
بعد نیز ابوالحسین و ابوطاهر، پسران عضدالدوله، در اهواز و بصره، خطبه
به نام فخرالدوله کردند، اما دیری نپایید که شرفالدوله ابوالفوارس، این هر دو شهر را تصرف کرد (ابن اثیر،
۹ / ۳۹، ۴۴، ۴۵). ۵ سال بعد
فخرالدوله به اشارت صاحببن عباد، سپاهی با او به تسخیر عراق فرستاد و
خود رو به خوزستان نهاد. ولی چون مردی ممسک بود، سپاه از او روی
بگردانید و صاحب نیز در اهواز از بهاءالدوله هزیمت یافت و
کار فتح عراق بیسامان ماند. سرانجام، فخرالدوله در
۳۸۷ق / ۹۹۷م در دژ طَبَرَک درگذشت. آغاز
حکومت فخرالدوله را استیلا بر گرگان دانستهاند که پس از مرگ مؤیدالدوله،
به دعوت صاحب بن عباد صوت گرفت.
۴. مجدالدوله ابوطالب رستم بن
فخرالدوله (۳۷۹ق / ۹۸۹م-). پس از مرگ پدر،
امرای دیلمی او را بر تخت نشاندند (عتبی،
۱۵۲) و مادرش شیرین (مجمل، ۳۹۵)،
مشهور به سیده خاتون (اقبال، ۱۸۳) یا امالملوک (مجمل، ۳۹۷) به نیابت از پسر ۸ سالۀ خود
رشتۀ کارها را به دست گرفت (ابن اثیر، ۹ / ۱۳۲)
و حکومت اصفهان را به پسردایی خود ابوجعفر محمد بن دشمنزیار
ملقب به علاءالدوله وا گذاشت. پدر دشمنزیار یعنی دایی
سیده خاتون را «کاکویه» به معنای دایی میگفتند و به همین دلیل فرزندان او به آل کاکویه شهرت یافتند.
در ۳۹۸ق / ۱۰۰۸م، الخطیر ابوعلی
بن علی قاسم، وزیر مجدالدوله، او را از مادرش بیمناک کرد و امرای
دولت را به خود متمایل ساخت و بر سیده خاتون شورید. مادر
مجدالدوله به نزد بَدْر بن حَسَنویه رفت و پسر دیگرش شمسالدوله با لشکر همدان به او پیوست و همه به ری تاختند و آن دیار
را تصرف کردند. مجدالدله اسیر شد و به فرمان مادرش به زندان رفت و قلمرو او
به شمسالدوله منتقل شد. یک سال بعد که میان سیده خاتون و شمسالدوله اختلاف افتاد، مجدالدوله را از زندان بیرون آورد و باز بر
تخت نشاند (همو، ۹ / ۲۰۳، ۲۰۴). به همین
سبب شمسالدوله چند سال بعد به ری تاخت. مجدالدوله و مادرش به دماوند گریختند
و شمسالدوله بر آن دیار چیره شد (۴۰۵ق /
۱۰۱۴م). با این همه، به علت شورش سپاه، به همدان
واپس نشست و مجدالدوله و سیده خاتون بازگشتند. در همین سال ابوعلیسینا از گرگان وارد ری شد و مجدالدوله را که بیمار شده
بود، معالجه کرد و کتاب المعاد را همانجا نوشت. در ۴۰۷ق /
۱۰۱۶م، ابن فولاد از امرای دیلم با سپاهی
که از منوچهر بن قابوس گرفته بود، به ری تاخت و مجدالدوله و سیده
خاتون را وا داشت تا اصفهان را به او دادند (همو، ۹ /
۲۶۸، ۲۶۹؛ عتبی،
۳۵۹). مادر مجدالدوله در ۴۱۹ق / ۱۰۲۸م
درگذشت و مجدالدوله که فرمانبری سپاه را از دست داده بود، از محمود غزنوی
یاری خواست (۴۲۰ق /
۱۰۲۹م). محمود لشکری به فرماندهی علیِ
حاجب گسیل داشت و به او گفت که مجدالدوله را دستگیر کند. مجدالدوله با
پسرش ابودُلَف به استقبال رفت، اما هر دو گرفتار شدند. سپس خود محمود به ری
آمد و مجدالدوله را به غزنین فرستاد (ابن اثیر، ۹ /
۳۷۱، ۳۷۲) و سلسلۀ آل بویه
در ری منقرض شد. پایان کار و مرگ مجدالدوله دانسته نیست و اقوال
مورخان در این باب متناقض است. برخی مرگ او را در
۴۱۴ق / ۱۰۲۳م دانستهاند (بناکتی، ۲۲۲) که با قراین تاریخی
به کلی ناسازگار است. پارهای گفتهاند پس از اشغال ری توسط غزنویان درگذشت (مجمل،
۴۰۴) و مادرش سیده خاتون گریخت. وزارت مجدالدوله را
یک چند ابوسعد آبی دانشمند و ادیب مشهور (یاقوت، ۱
/ ۵۷) و زمانی ابوالعلاء محمد بن علی بن حَسّول، شاعر و
ادیب آن روزگار به عهده داشتند (بیهقی، ۱۱۱؛
قزوینی رازی، ۲۱۲).
۵. شمسالدوله ابوطاهر بن
فخرالدوله (؟)، پس از مرگ پدر حکومت همدان و قرمیسین را در دست گرفت.
در ۳۹۷ق / ۱۰۰۷م که مادرش سیده
خاتون از ری به نزد بَدْر بن حَسَنویه رفت، شمسالدوله سپاه نزد سیده
خاتون برد و سپس آن دو بر ری تاختند و آن دیار را تسخیر کردند.
شمسالدوله یکچند به جای برادرش مجدالدوله در آنجا فرمان راند،
اما اختلافی میان وی و مادرش پدید آمد و او به همدان
بازگشت (ابن اثیر، ۹ / ۲۰۳). در
۴۰۵ق / ۱۰۱۴م پس از قتل بدر، بر پارهای از قلمرو او چیره شد و لشکر هلال بن بدر را بشکست وخود او
را اسیر کرد و بکشت. همان سال به ری تاخت؛ سیده خاتون و
مجدالدوله گریختند و به دماوند رفتند. شمسالدوله بر ری چیره
شد، اما دیری نپایید که سپاه ری بر او بشورید
و شمسالدوله به ناچار راه همدان در پیش گرفت. ظاهراً در همین هنگام
ابوعلیسینا به همدان آمد و پس از معالجۀ شمسالدوله، به وزارت او منصوب شد. در ۴۱۱ق /
۱۰۲۰م ترکان در همدان شوریدند و خانۀ وزیر
را غارت کردند و خواستار قتل او شدند. شمسالدوله او را از
وزارت برداشت، ولی چندی بعد که دوباره بیمار شد، ابوعلی
را پس از درمان خود به وزارت نشاند. ابوعلی تا پایان کار شمسالدوله، در همین سمت باقی ماند. تاریخ درگذشت شمسالدوله به درستی دانسته نیست، اما بر حسب قراین تاریخی،
میبایست در اواخر ۴۱۱ق /
۱۰۲۰م یا ۴۱۲ق /
۱۰۲۱م باشد.
۶. سماءالدوله ابوالحسن بن شمسالدوله (؟)، در ۴۱۴ق / ۱۰۲۳م
حکومت همدان را در دست داشت. در همان سال سپاهی به پیکار فرهاد بن
مرداویج دیلمی که بروجرد را به اقطاع داشت، فرستاد. فرهاد به
علاءالدولۀ کاکویه پناه برد و هر دو بر همدان تاختند. علاءالدوله در آغاز شکست
خورد، اما در پیکار دیگر بر سماءالدوله چیره شد و او را دستگیر
کرد و امرای دیلم را پس از مصادرۀ اموال و
اقطاعات، در دژی در اصفهان به زندان افکند. با دستگیری
سماءالدوله که از پایان کار او اطلاعی در دست نیست، شاخۀآل بویه
در ری و همدان و اصفهان به کلی برافتاد.
آل بویه در کرمان
(۳۲۴- ۴۴۸ق /
۹۳۶-۱۰۵۶م):
ایشان شاخۀ کوچکی
از سلسلۀ آل بویه را تشکیل دادند که بیشتر تابع دولت آل بویه
در فارس و عراق بود، و به همین سبب اکثر فرمانروایان آن، حاکمانِ این
۲ شاخۀ اخیر بودند.
۱. معزالدوله (نک : آل بویه
در فارس، همین مقاله، شم ۱).
۲. عضدالدوله (نک : آل بویه
در فارس، همین مقاله، شم ۲).
۳. شرفالدوله (نک : آل بویه
در فارس، همین مقاله، شم ۳).
۴. بهاءالدوله (نک : آل بویه
در فارس، همین مقاله، شم ۵).
۵. قوامالدوله ابوالفوارس بن
بهاءالدوله (د ۴۱۹ق / ۱۰۲۸م). پس از
مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطانالدوله، امارت کرمان یافت
(۴۰۳ق / ۱۰۱۲م). در
۴۰۷ق / ۱۰۱۶م به تحریک دیلمیان
بر برادر خود سلطانالدوله شورید و به فارس لشکر کشید،
اما شکست خورد و چون سلطانالدوله در تعقیب او بود، به خراسان نزد یمینالدوله محمود رفت. محمود سپاهی با او روانۀ کرمان کرد و
او دوباره بر آن دیار چیره شد و به فارس تاخت و در غیاب سلطانالدوله که به بغداد رفته بود، وارد شیراز شد. سلطانالدوله به سرعت بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست و بلافاصله سپاه به
کرمان برد و آن دیار را هم تسخیر کرد. ابوالفوارس به شمسالدوله در همدان پیوست و از آنجا نزد مُهَذَّبالدوله در بَطیحه
رفت. سرانجام میان وی و سلطانالدوله صلح شد و او
به کرمان بازگشت. در ۴۱۵ق / ۱۰۲۴م، پس
از مرگ سلطانالدوله، ترکان فارس به اطاعت ابوالفوارس گردن نهادند و او با شتاب وارد شیراز
شد، اما از ابوکالیجار پسر سلطانالدوله که از اهواز به مقابله
آمده بود شکست یافت و به کرمان واپس نشست. چون در شیراز میان دیلمیان
و ابوکالیجار اختلاف افتاد، وی آنجا را ترک کرد و ابوالفوارس به دعوت
دیلمیان دوباره به شیراز رفت و سرانجام با ابوکالیجار صلح
کرد، بر این قرار که او بر فارس و کرمان فرمان راند و ابوکالیجار بر
خوزستان. بهرغم این پیمان، به سبب بدکرداری ابومنصور حسن بن علی
الفسوی وزیر ابوالفوارس، و بیزاری مردم از دولت حاکم،
ابوکالیجار به فارس تاخت و ابوالفوارس، را وا پس راند. نیز در
۴۱۸ق / ۱۰۲۷م به کرمان حمله برد و چون
ناکام ماند، صلح خواست و قرار شد که هر سال ۰۰۰’۲۰
دینار به نزد ابوالفوارس فرستد. اما ابوالفوارس چندان در صلح نزیست، زیرا
سال بعد درحالی که سپاه آراسته بود تا فارس را تسخیر کند، درگذشت
(همو، ۹ / ۳۶۸).
۶. عمادالدوله ابوکالیجار
مرزبان (نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم ۷).
۷. عزالملوکِ، ابومنصور فولادستون
بن ابیکالیجار (؟)، پس از مرگ عمادالدوله ابوکالیجار، شیراز
را نیز تسخیر کرد، ولی الملک الرحیم آن را باز پس گرفت و
فولادستون را در قلعۀ اصطخر زندانی کرد. فولادستون در ۴۴۱ق /
۱۰۴۹م گریخت و به کمک گروهی از دیلمیان
بر شیراز چیره شد، اما چون دوباره آن را از دست داد، از طغرل سلجوقی
یاری خواست و طغرل نیز سپاهی به مدد او فرستاد و
فولادستون، لشکر الملک الرحیم را درهم شکست و وارد شیراز شد
(۴۴۵ق / ۱۰۵۳م) و به نام طغرل خطبه
خواند. در ۴۴۷ق / ۱۰۵۵م فولاد، یکی
از سرداران دیلمی، بر شیراز استیلا یافت، ولی
فولادستون او را عقب نشاند و به نام الملک الرحیم در شیراز به حکومت
پرداخت تا آنکه یک سال بعد از چیرگی طغرل بر بغداد و اسارت
الملک الرحیم، فضل بن حسن فَضْلویۀ شبانکاره،
فولادستون را گرفت و به زندان افکند (۴۴۸ق /
۱۰۵۶م) و سلسلۀ آل بویه به کلی برافتاد.
II. جامعه و فرهنگ
سدۀ
۴ق۱۰م را به استناد آثار و مدارک بسیاری که بر جای
مانده، باید برجستهترین دوران تحولات همهجانبۀ
اجتماعی و فرهنگی به شمار آورد. از همینروست که این دوره
از تاریخ اسلام، در میان انبوه پژوهشهای تاریخی جایگاه
ویژهای را به خود اختصاص داده است. این اهمیت از یکسو
زاییدۀ فروپاشی وحدت و سلطۀ سیاسی سازمان خلافت بود که از آغاز همین سده، در پس
اوجگیری جنبشهای استقلالخواهانه، پدیدار شد؛ از سوی
دیگر ناشی از تحولاتی بود که از خصلت کم و بیش واقعبینانۀ
رهبران آن سرچشمه میگرفت و از گرایشهای ملی ایشان
و شرایط اقلیمی و روح سیطرهجویی این
فرمانروایان تازه رسیده یا بنیادگذاران رسوم نوین
در سرزمینهای خلافت شرقی اثر میپذیرفت. این
گرایشها، در تضعیف دستگاه خلافت و راندن آن از عرصۀ سیاست،
نقشی به سزا داشت و نوآوریهای بیسابقه در زمینههای فرهنگ و تمدن اسلامی پدید آورد.
در این روزگار، قلمرو پهناور
خلافت که از دریاچۀ آرال تا خلیج عدن و از فرغانه و منتهێالیه خراسان قدیم
تا طنجه گسترده بود (مسعودی، مروج، ۴ / ۳۷،
۳۸؛ اطلس تاریخی ایران، ۱۳)، میان
فرمانروایانی که از نظر فرهنگی و خاستگاه و نگرش اجتماعی،
آشکارا ناهمگون بودند و شاید وجه اشتراکشان کوشش برای رهایی
از سلطۀ خلافت بود، تقسیم شده بود. سامانیان در خراسان، دیلمیان
در فارس و ری و اصفهان و سپس عراق و جزیره، بَریدیان در
خوزستان و بخشی از عراق، حَمْدانیان در موصل و دیار بکر و جزیره،
اخشیدیان در مصر و شام، فاطمیان در تونس و مراکش، و قرمطیان
در بحرین و یمامه، همه به ضرب تیغ، چیرگی یافتند
و جز بغداد، خلیفه را نماند (ابوعلی مسکویه، ۱ /
۳۶۶، ۳۶۷) و او تنها به نام خلافت دل خوش
داشت و به عافیت خویش راضی بود (مسعودی، التنبیه،
۳۴۶).
در میان این فرمانروایان،
آل بویه به سبب تحولات اجتماعی و فرهنگی کم و بیش عمیقی
که در قلمروشان پدیدار شد، از اعتبار ویژهای برخوردارند
خاصه آنکه آنها را باید حلقۀ انتقال قدرت در شرق اسلامی به فرمانروایان مستقل ترکنژاد به
شمار آورد. درست است که پیش از آن نیز ترکان در دستگاه خلفا و امرا مقامی
ممتاز داشتند و حتێ در میانههای روزگار دیلمیان هستۀ اصلی
سپاه آنان را تشکیل میدهند و بعدها نیز بر دیلمیان
تفوق یافتند، ولی تا آن هنگام ترکنژادان، دولتی مستقل و مسلط
بر دستگاه خلافت، چنان که بلافاصله پس از دیلمیان پدید آمد، پی
نیفکنده بودند. اتحاد سخت استوار سه فرمانروای نخست این سلسله،
پسران ابوشجاع بویه، مهمترین عامل پیشرفت آنان بود، و هنوز بیش
از ۲ دهه از چیرگی عمادالدوله بر فارس نگذشته بود که در بغداد
به نام آنان سکه زدند و خلیفۀ سنیمذهب به اطاعت امیری شیعه از دیلمیان
گردن نهاد، این آغاز فعالیت آزادانۀ شیعیان،
پس از ۳ قرن سکوت در شرق اسلامی بود.
تحولات مذهبی
دربارۀ عقاید
مذهبی آل بویه هنوز به روشنی نمیتوان اظهارنظر کرد.
باتوجه به آنکه بیشتر مردم گیلان و طبرستان را حسن بن علی
اُطروش، معروف به ناصرکبیر، داعی زیدی به اسلام درآورد
(ابن اثیر، ۸ / ۸۲)، به نظر میرسد که لااقل نخستین فرمانروایان آل بویه، شیعی
زیدی بودهاند. اگرچه نشانهای از تشیّع
۱۲ امامی رکنالدوله هم در دست است (ابن
بابویه، ۲ / ۲۷۹)، با این حال تردیدی
نیست که اسماعیلیان هم در میان دیلمیان بودهاند (مسکویه، ۲ / ۳۲). اما معزالدوله آنگاه که بر
بغداد چیره شد، خواست ابوالحسن محمد بن یحیێ زیدی
علوی را به خلافت بنشاند، ولی به اشارت ابوجعفر محمد صَیْمُری
که وی را از ناخشنودی عامۀ سنیمذهب و عواقب اطاعت دیلمیان
از خلیفۀ علوی و عدم نفوذ او بر چنان خلیفهای بیمناک
ساخت، از آن رأی بازگشت (همدانی؛ ۱۴۹، ابن اثیر،
۸ / ۴۵۲، ۴۵۳) تا مشروعیت خویش
را بهویژه در برابر فرمانروایان سنیمذهب رقیب همچون
سامانیان حفظ کند، چنان که چون عمادالدوله بر شیراز چیره شد، پیش
از هر کار از خلیفه فرمان خواست (همو، ۸ / ۲۷۷؛ مقریزی،
۱ / ۲۶). با این حال، او از نظر مذهبی انگیزهای نداشت که به تعهد خویش مبنی بر ارسال مال برای
خلیفه عمل کند (ذهبی، ۲ / ۱۴). درست است که آل بویه،
در نزاعهای خونینی که گاه به گاه میان شیعیان
و سنیان بغداد روی میداد، اغلب بیطرف بودند، و حتێ یکبار معزالدوله هاشمیان را نیز
توقیف کرد و فتنه را خاموش ساخت (همو، ۲ / ۸۰)، اما بیتردید شیعیان آن دیار، سازمان یافتن خود را
در برابر عامۀ سنیمذهب مدیون غلبۀ آل بویه، بهویژه معزالدوله بودند که فرمان داد در روز عاشورا آیین
سوگواری امام حسین(ع) بر پا شود (ابنجوزی، ۷ /
۱۵) و مردم در عید غدیر خم به جشن و شادی بپردازند
(همدانی، ۱۸۷). اگرچه سنیان هم در مقابل، روزهایی
را برای عزاداری و جشن برپا میداشتند (ذهبی،
۲ / ۱۷۶؛ صابی، تاریخ،
۳۳۹، ۳۴۰)، ولی آنچه معزالدوله نهاد،
رسمی شد که پس از او بر جای ماند. بعید نیست که همین
رفتارها سبب شده باشد که شیعیان روایتی از قول امیرالمؤمنین
علی(ع) بیاورند که «یخرج من دیلمان بنوالصیاد» (ابن
ابی الحدید، ۷ / ۴۹). وی حتێ یک
بار کوشید بر منابر بغداد، به لعن و طعن پردازد، اما ابومحمد مهلبی وزیر،
او را از شورش مردم بیم داد (ابن خلکان، ۱ / ۴۰۶،
ذهبی، ۲ / ۸۶؛ ابن اثیر، ۸ /
۵۴۲، ۵۴۳). در مقابل، برادرزادهاش عضدالدوله آشکارا اهل تسامح مذهبی بود و حتێ وزیری
نصرانی به نام نصر بن هارون داشت که اجازه یافت کلیساها و دیرها
را مرمت کند و صدقاتی برای نصرانیان مقرر دارد (ابوعلی
مسکویه، ۲ / ۴۰۸). در روزگار او، میان
مسلمانان و مجوسیان شیراز فتنهای پدید
آمد و خانههای مجوسیان به غارت رفت و گروهی کشته شدند و عضدالدوله
عاملان واقعه را تنبیه کرد (ابن اثیر، ۸ /
۷۱۰) و آنگاه که وارد بغداد شد، خرابیها و نابسامانیهای
ناشی از نزاعهای متوالی شیعه و سنی را ناشی
از تحریکات واعظان و قصهگویان دانست و فرمان داد که کسی در
مساجد و کوچهها به این امور نپردازد. داستان وی با ابوالحسن بن سَمْعون
واعظ، معروف است (ابن جوزی، ۷ / ۸۸). همو مرقد امیرالمؤمنین
علی(ع) را در کوفه پدیدار
ساخت و آرامگاهی برای او بنا کرد (ابن عماد، ۳ /
۷۸). ولی در روزگار آل بویه عراق، دهها بار نزاعهای
خونینی میان دو فرقه درگرفت که به آتشسوزیهای مهیب
و کشتار مردم انجامید (ذهبی، ۲ / ۲۷۸،
۲۸۲، ۲۸۳) و دشمنی در میانه سخت
شد و طرفین از هر فرصتی برای سرکوب یکدیگر سود
جستند. در یکی از این درگیریهای تند، محلۀ کَرْخ
آتش گرفت و چند هزار کس بسوختند و خانهها، دکانها و مسجدها در کام
آتش رفت (ابن اثیر، ۸ / ۶۲۸). در
۴۴۲ق / ۱۰۵۰م که کاروانی از قم،
شهر سراسر شیعی، به زیارت کربلا آمد اهالی بابالبصره در بغداد، بر آنها هجوم بردند و تعدادی را کشتند یا
مجروح ساختند (ابن جوزی، ۸ / ۵۷). دامنۀ این
جدالها به داخل ایران کشید و گفتهاند در اصفهان نیز
میان شیعیان و سنیان، نزاعی سخت پدید آمد و
خانههای بازرگانان قمی به تاراج رفت تا آنکه رکنالدوله آن فتنه را خاموش ساخت (بوسه، ۲۴۹). اما دلایلی
حاکی از این معنی در دست است که آل بویه آنجا که سیاست
یا خوی مالاندوزی آنها اقتضا میکرد، بر شیعیان قلمرو خود یا حاکمان مدعی تشیع
هم میتاختند، چنان که عضدالدوله، رئیس علویان عراق، محمد بن عمر بن
یحیێ علوی حسینی را گرفت و یک میلیون دینار
از اموال او را مصادره کرد (ذهبی، ۲ / ۱۷۹). نیز
ابواحمد حسینی موسوی، پدر شریف رضی و برادر او
ابوعبدالله را در بند کرد و به شیراز فرستاد (ابن اثیر، ۸ /
۷۱۰). در ۴۰۲ق /
۱۰۱۱م در بغداد، محضری بر ضد خلفای فاطمی
که در شام پیشرفت کرده بودند، به امضای بزرگان شیعه و سنی
چون شریف رضی، شریف مرتضی، امام ابوحامد اسفرایینی
و قاضی ابومحمد بن اکفافی نوشته شد و نویسندگان آن انتساب فاطمیان
را به علی بن ابیطالب(ع) مردود شمردند و آنان را به دَیْصان بن
سعید خُرّمی نسبت دادند. بار دیگر در ۴۴۴ق /
۱۰۵۲م علمای عراق، محضر دیگری نوشتند و
آنان را در اصل یهودی نَسَب دانستند (ذهبی، ۲ /
۲۰۰، ۲۸۴). جدال آل بویه با حمدانیان
مدعی تشیع نیز مشهور است. ولی از نقش عظیم شیعیان،
خاصه اشراف شیعیمذهب که به دانش و مال شهره بودند، در دولت آل بویه
نمیتوان غافل بود. از مشهورترین اشراف شیعی این
روزگار، شریف رضی گردآورندۀ نهجالبلاغه، و شریف
مرتضێ متکلم بزرگ شیعی و نویسندۀ کتاب امالی
را میتوان نام برد. شریف رضی از سوی بهاءالدوله به نقابت
طالبیان عراق برگزیده شد و لقب «الرضیُّ ذوالحَسَبَیْن» یافت،
و دومی به «ذوالمجدین» ملقب شد (ابن اثیر، ۹ /
۱۸۹).
سازمان اقتصادی
برخلاف پارهای تحولات مذهبی
که در اثر چیرگی آل بویه بر بغداد پدید آمد، سازمان
اقتصادی آن دولت در مقایسه با عصر قدرت خلفا و امرای دیگر،
تغییر چندانی نیافت. نظام اقطاع و اصول مالیاتی
بر اساس سازمان فئودالی همچنان سیطره داشت. اختلافات جزئی البته
از نظر رعیت هم با اصول سابق تعارضی نداشت و حداکثر در حد تغییر
مُقطَع یا تبدیل مالیات بود. پدیدهای که در
روزگار آل بویه شیوع بیشتر یافت، واگذاری حق گردآوری
مالیات یک منطقه به امیر یا وزیر یا صاحبمنصبی
بود که خدمتی انجام داده بود که گاه اصولاً به عنوان مستمری به وی
واگذار میشد. نظام اقطاع مالیاتی بتدریج باعث استقلال مالی
مُقْطَع، و ضعف دیوان خراج و گاه تهی ماندن خزانۀ دولت میشد، چنان که عزالدوله پس از ناکامی در حمله به حَمْدانیان،
برای بهبود اوضاع مالی خود، بر اقطاعات ترکان و سبکتکین حاجب در
خوزستان دست انداخت. ابن اثیر (۸ / ۴۵۶) از ۲
طبقه مقطع یاد میکند: مقطع کشوری که از نزدیکان
و یاران آل بویه میبود، و مقطع لشکری از
سران ارتش. وی یادآوری میکند که مقطعان کشوری
در روزگار معزالدوله باعث ویرانی دیهها و املاک شدند و
غلامانشان در گرفتن مالیات که عشر آن میبایست به بیتالمال رود، بیداد کردند. این مقطعان چون آن دیه را به ویرانی
میکشیدند، با اقطاعی دیگر تعویض میکردند. اما آن املاک که در اقطاع سرداران و لشکریان میبود، روی به آبادانی مینهاد و درآمدش افزون
میشد. اما این امر مانع از آن نبود که آل بویه هرچند یک
بار، اموال مقطعان را مصادره کنند (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۱۸۴- ۱۸۸). مقطعان هم از اینرو هیچ پروای آبادی املاک و دیهها را نمیداشتند (همو، ۲ / ۹۷). اما درآمد برخی از
فرمانروایان آل بویه که به کارهای عمرانی وسیع تمایل
داشتند، بهویژه عضدالدوله، ارقام شگفتانگیزی را نشان میدهد. اسنادی که به صورت سفرنامهها و مکاتبات و رسایل
بر جای مانده، گوشهای از این درآمدها و ارقام را
ضبط کرده است. پوشیده نیست که بخشی از این درآمدها را
مصادرۀ اموال وزرا و امرا یا میراث ثروتمندان تشکیل میداد (همو، ۲ / ۱۸۵). گفتهاند مردم از بیم
میگریختند و وصیتنامه بر جای نمینهادند تا اموال آنان پوشیده بماند. گاه رشوه میستاندند یا مناصب مهم را میفروختند. فخرالدوله
وزارت را فروخت (نک : «وزارت» در همین مقاله)، و معزالدوله برای نخستینبار منصب قاضیالقضاتی و شحنگی بغداد را به تیول
داد، و ابوالعباس عبدالله بن حسین بن ابیالشوارب را، در ازای
هر سال ۰۰۰’۲۰۰ درهم، به قاضیالقضاتی برگماشت (ابنخلکان، ۱ / ۴۰۶). گاه
مالیاتهای بیسابقه وضع میکردند که اغلب مایۀ شورش مردم میشد. صمصامالدوله در
۳۷۵ق / ۹۸۵م بر جامههای ابریشمین
و پنبهای یک دهم بهای آنها عوارض نهاد، اما با مخالفت مردم
روبهرو شد (ابن اثیر، ۹ / ۴۶)، و کوشش مجدد
بهاءالدوله برای این کار نیز با شورش مجدد مردم ناکام ماند (صابی،
تاریخ، ۳۳۶). عضدالدوله حتێ بر رقاصگان (بیرونی،
۴۷۲) و معاملات چهارپایان و کالاهای بازرگانی،
عوارض بست و تجارت نخ و ابریشم را که پیش از آن برای همه آزاد
بود، انحصاری ساخت (روذراوری، ۳ / ۷۱). مقدسی
یادآوری میکند که در روزگار او مالیاتهای
بسیار سنگین در عراق برقرار بوده است. وی میگوید قرمطیان را در بصره، دیوانی و دیلمیان
را دیوانی دیگر است، تا آنجا که از یک میش، ۴
درهم عوارض میگیرند و از حاجیان باج میستانند (۱ / ۱۸۶). همین مصادرهها و مالیاتها بود که درآمد عضدالدوله را از مرز
۳۲۰ میلیون درهم در سال در گذراند و او را به طمع
انداخت که آن را به روزی یک میلیون درهم رساند (ابن جوزی،
۷ / ۱۱۶). از این میان، وی حدود
۰۰۰’۳۴۶’۳ دینار تنها از مالیات
فارس و کرمان و عمان و عشیرۀ عوارض کشتیها در سیراف و مهروبان (ابن بلخی،
۱۷۲)، و ۳۰ میلیون درهم از خوزستان
(ابن حوقل، ۲۳۳) به دست میآورد. او بخشی
از این درآمدها را در کارهای عمرانی و عطایا به علما و
احسان به مستمندان صرف میکرد (ابن اثیر، ۹
/ ۲۰، ۲۱). و در ۲ نوبت که از خلیفه خلعت و
لقب یافت، هربار بیش از نیم میلیون دینار به
رسم هدیه نزد خلیفه فرستاد (صابی، رسوم، ۷۵)، ولی
از بخل او نیز حکایتها هست و از سخن ابوشجاع روذراوری، برمیآید که او در محاسبۀ دخل و خرج، از قیراطی چشمپوشی نمیکرده است (۳ / ۷۲، ۷۳). ابوعلی مسکویه
که به تصریح خود، در خدمت آل بویه میزیسته است، میگوید: «وی رسوم صحیحی به سود رعیت وضع کرد
و مالیاتهای زاید را برداشت. به کار ستمدیدگان رسیدگی
میکرد و مالیاتهایی را که از حاجیان میگرفتند، اصلاح میفرمود» (۲ /
۴۰۷). ولی ابن اثیر از رسوم ظالمانه و مالیاتهای
بیسابقۀ او یاد میکند (۹ /
۲۲). داستانهایی که از عدل و داد وی نقل کردهاند (مثلاً: نظامالملک، ۸۷-۹۷) خالی
از مبالغۀ بسیار نیست. درمذمت او نیز مبالغتی رفته است
(مثلاً: مقدسی، ۲ / ۶۶۹). گفتهاند که وی آغاز دریافت مالیات از کشاورزان را که اول
نوروز ایرانی و پیش از رسیدن محصول بود، به نوروز معتضدی
(ژوئن برابر با خرداد) انداخت (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۴۰۷). در قلمرو رکنالدوله نیز ابتدا بر
اساس نوروز معتضدی مالیات میستاندند، یعنی
آن را از خرداد تا اردیبهشت، در ۱۲ قسط میگرفتند. سپس عاملان گردآوری مالیات در جبل و دیلم آن را
۹ ماهه کردند؛ یعنی از اردیبهشت تا دی را بدان
اختصاص دادند. رکنالدوله آن را ۱۰ ماهه ــ از اردیبهشت
تا بهمن ــ کرد و صاحب بن عباد آن را به رسم نخستین بازگرداند و
۱۲ ماهه ساخت «به دوازده دفعه ارباب خراج هریک خراج خود میرسانیدند» (قمی،
۱۴۴-۱۴۵). نیز در ایام رکنالدوله، عامل قم یکچند مالیات کسانی را که پول
نداشتند، از دیگران میگرفت تا صاحب بن عباد آن رسم
را برانداخت.
دیگر فرمانروایان آل بویه
هم زردپرست بودند. رکنالدوله نیکنفسترین فرمانروای این سلسله از بیم آنکه درهمی
از دست دهد، به آبادانی قلمرو خود چندان توجهی نداشت و به همان مالیات
معمولی بسنده میکرد (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۲۸۱) درحالی که فقط از ارجان بیش از نیم میلیون
دینار به او میرسید (ابنحوقل،
۲۶۵). از فخرالدوله پس از مرگ، به جز جواهر و اشیاء قیمتی
دیگر، چند میلیون دینار و بیش از
۱۰۰ میلیون درهم بر جای ماند، و بهاءالدوله
نزدیک به همین مقدار مال اندوخت (ابن تغری بردی، ۴
/ ۲۳۳).
عمران و آبادی
بحث و مطالعه در اینباره، بدون
در نظر گرفتن اوضاع اقتصادی و نیز سیرت فرمانروایان آل بویه،
البته ناقص خواهد بود. گرچه آبادانیهای بسیاری که این
فرمانروایان در قلمرو خود پدید آوردند، خاصه در امور آبیاری
و کشاورزی، حاصل نظام اقتصادی روزگار، و نتیجۀ افزایش
درآمدهای آنان قلمداد شده است، ولی پیداست که اهل اصلاحات و
آبادانی بودهاند. این معنی در مقایسه
با امرای معاصر آنان در عراق، چون بریدیان و حمدانیان،
سخت مشهود است. چون معزالدوله وارد عراق شد، با سرزمینی رو به رو گردید
که به سبب جدالهای متوالی و خونین امیرالامراها و حکامی
که خواهان سیطره بر مرکز خلافت (مرکز قدرت و درآمد) بودند، ویران شده
بود. اصلاحات و کارهای عمرانی وی در عراق، ازجمله تعمیر
سد بادوریا بر رود الرفیل، باعث آبادی و فراوانی و ارزانی
شد و مردم روی به بغداد نهادند (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۱۵۶). از اینجا آبادانی بغداد را میتوان دریافت که گفتهاند در روزگار او، بغداد
۰۰۰’۱۷ گرمابه داشته است (صابی، رسوم،
۱۵). همو برای ساختن کاخی جهت خویش، نابسامانیها
پدید آورد و بسیاری از بناهای سامرا و شهرالمنصور و
حصارها و دروازهها را ویران کرد تا از مصالح آنها استفاده کند. وی اموال مردم
را به زور میگرفت (ابن جوزی، ۷ / ۲).
نیز در اواخر عمر، فرمان داد بیمارستانی در بغداد بنا کنند و
املاکی بر آن وقف سازند (۳۵۵ق / ۹۶۶م)،
اما عمرش وفا نکرد و درگذشت (همو، ۷ / ۳۳). بیشترین
اصلاحات و آبادانیها، مربوط به روزگار عضدالدوله است. ابوعلی مسکویه
انبوهی از این آبادانیها را بر میشمارد که برخی
از آنها برای مطالعۀ خصایل شخصی عضدالدوله خالی از فایده نیست.
میگوید عضدالدوله فرمان داد خانهها و بازارها و مساجدی
را که در فتنههای بغداد دستخوش آتشسوزی و آسیب شده بود، بازسازی
کنند و صاحبان خانهها را وا داشت که آنها را به زیباترین
شکل بسازند و آنان را که دستتنگ بودند، برای این کار وام میداد، و اگر غایب بودند، وکیلانی تعیین میکرد که به نیابت از آنان، آن کار را به انجام رسانند (۲ /
۴۰۴، ۴۰۵). نیز بیمارستانی
در شیراز (مستوفی، نزهة، ۱۱۵) و بیمارستان
معروف دیگری در بغداد پایهگذاری کرد و
پزشکانی نامآور به آنجا برد و تأسیسات ممتاز در آنجا نهاد. در روزگار
او شیراز چنان آباد و پرجمعیت شد که جای لشکر نماند و او در نزدیکی
شهر، محلّتی ساخت به نام «فنا خسروگرد» و لشکریان را در آن نشاند و
شهر چنان آباد شد که ۰۰۰’۲۰ دینار درآمد داشت
(همو، همان، ۱۱۴). کاخ باشکوه وی که مقدسی از آن با
شگفتی یاد میکند ۳۶۰
اتاق داشت که دیوارهای آن را با کاشی چینی آراسته
بودند (۱ / ۶۶۸). نیز به جای شهر اردشیرخوره
یا گور قدیم، شهر فیروزآباد را بنا کرد (مستوفی، نزهة،
۱۱۸) و در کازرون سرایی برای سمساران ساخت که
خود روزی ۰۰۰’۱۰ درهم از آنجا سود برمیگرفت. سد عظیمی هم بر پایههایی از
ساروج بر روی رود کُر بنا کرد که به بندِ امیر یا بند عضدی
(ابن بلخی، ۱۵۱) معروف شد. در ۲ سوی این
سد، ۱۰ دولاب قرار گرفت که زیر هر دولاب، آسیابی
سوار شد. نیز کاریزهای شیراز، آب را به
۳۰۰ دیه میرسانیدند (مقدسی،
۲ / ۶۶۱). در کرمان هم قصری و منارهای برآورد و در میان اروندرود و کارون برای عبور کشتیها
و وصول از دجله و فرات به کارون، آبراههای بنیاد
کرد. یکی از برجستهترین کارهای او،
ظاهر ساختن مرقد امیرالمؤمنین علی(ع) و بنای آرامگاهی
در آنجا بود؟ (ابن عماد، ۳ / ۷۸). پدر وی رکنالدوله هم بهرغم پولدوستی، آثاری از خود بر جای نهاد
که نمایانگر علاقۀ وی به آسایش حال رعیت بود. احداث نهر رکناباد در شیراز
(مستوفی، نزهة، ۱۱۵)، و مرمت پل ایذه در خوزستان
ازجمله کارهای اوست.
وزارت: منصب وزارت که در روزگار نخستین
خلفای عباسی در دولت اسلامی پدیدا شد، در آغاز مفهومی
بسیط، در حد نظارت بر دیوان خراج و مشاوره و کتابت خلیفه داشت.
اما بهتدریج در دورۀ اول عباسی نیرو گرفت و با ظهور وزیران کاردان و
پرآوازهای که بر آن مسند نشستند (اگرچه همواره از صولت خلفا در بیم
بودند) قدرت و هیبتی عظیم یافت. در اوایل سدۀ
۴ق / ۱۰م همراه با ضعف تدریجی خلیفگان و چیرگی
امرا بر بغداد، کار واژگونه شد و خلفا گرفتار صولت وزیران شدند. اما این
نیز چندان نماند و به نشیب انحطاط فرو افتاد و وزیران از دخل و
تصرف وسیع در امور دولت باز ماندند و حتێ پارهای از امتیازات دیرین خود را از دست دادند.
ازجمله از روزگار مقتدر عباسی، املاک وسیعی که در تیول وزیران
بود و به گفتۀ ابوعلی مسکویه (۱ / ۱۵۹)
۰۰۰’۱۷۰ دینار درآمد داشت، باز پس
گرفته شد و از آن پس برای آنان چون سایر رجال دیوانی،
حقوقی ثابت برقرار گشت، چنانکه همان خلیفه برای علی بن عیسی
الجراح ۰۰۰’۵ دینار حقوق در ماه تعیین
کرد (صابی، وزراء، ۳۰۶). با چیرگی آل بویه
بر بغداد، منصب وزارتِ دستگاه خلافت برافتاد (مسعودی، التنبیه،
۳۴۵) و وظایف آن به کاتبان و سپس به وزیران دولت آل
بویه محول گشت و ادارۀ امور دربار خلافت را حاجب خلیفه عهدهدار شد. با این
حال، تا چندی نیز بر مشاور و مدبر دولت معزالدوله عنوان وزیر
اطلاق نمیشد و حتی بعداً نیز که وزارت تثبیت گردید، کسانی
که نسبت به خلافت و منصب وزارت تعصبی داشتند و عنوان وزارت امرا را نمیپسندیدند، به وزیران آل بویه عنوان کاتبان دیلمی
و وزیران عباسی دادند (صابی، وزراء، ۵). در حقیقت نیز
برخی از نخستین وزیران این سلسله، بیشتر کار کتابت
داشتند تا وزارت. حتێ مسعودی نیز از مدبران دولت معزالدوله به عنوان «کاتب» یاد
میکند (التنبیه، ۳۴۶)؛ چنانکه ابوسعید اسرائیلی
بن موسێ نصرانی، کاتب عمادالدوله بود.
پدیدهای که در
ساختار وزارت این روزگار جلب توجه میکند، آن است که برخی
از فرمانروایان آل بویه ۲ کس را به وزارت خود برمیگماردند. با توجه به این معنی که عضدالدوله و جانشین او
که بر عراق هم چیرگی داشتند، شیراز را تختگاه خود میدانستند و همانسان که اشارت شد، قاضیالقضات در آنجا مینشست، وزیر دولت آنان نیز
میبایست در شیراز مقام گزیند و وزیری دیگر
هم در بغداد داشته باشند. ابوعلی مسکویه (۲ /
۴۱۲)، نصر بن هارون مسیحی را وزیر عضدالدوله
در شیراز و مطهر بن عبدالله را وزیر او در بغداد میداند. وجود ۲ وزیر، یکی مسیحی و دیگری
مسلمان در دولت عضدالدوله، به سادگی میتواند نظریۀ جالب
ماوردی در باب انتخاب ۲ وزیر و شرایط آنها (صص
۲۵-۳۳) را در ذهن تداعی کند، ولی آشکار است
که نظریات نوگرایانۀ وی محل اعتنا و اجرا نبوده است خاصه که در روزگار فخرالدوله، پس از
صاحب بن عباد، وزارت به مزایده رفت و وی با رشوۀ سنگینی
که از خریدار وزارت و وزیر مشاغل ستاند، هر ۲ را به وزارت
برگمارد (متز، ۱ / ۱۱۵).
معزالدوله هم ۲ وزیر داشت:
ابوالفضل شیرازی و ابوالفرج بن فسانجس، بیآنکه بر هیچیک
عنوان وزیر اطلاق شود (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۱۹۸). به هر حال، وزیران از رواج لقبپرستی بر کنار
نماندند و افزون بر عنوان وزیر، القاب جدید و بیسابقۀ دیگر مانند وزیرالوزراء هم به دنبال نام آنان
رواج یافت. ابن بَقِیّه نخستین وزیری بود که
۲ لقب یافت: الناصح، و نصیرالدوله (ابنخلکان، ۵ /
۱۲۰). نیز جلالالدوله در
۴۱۶ق / ۱۰۲۵م وزیر خود، ابن
ماکولای دوم را عَلَمالدین، سعدالدوله، امینالمله و شرفالملک لقب داد. اگرچه صابی به دلایل
گوناگون و ازجمله مسألۀ القاب، به شدت از تنزل مقام وزیران در روزگار عضدالدوله و صمصامالدوله انتقاد میکند و میگوید در این روزگار، القاب بزرگ را به بیمایگان و القاب ناچیز را به بزرگان میدهند و وزیران را به کنیه میخوانند و احترام آنان
را رعایت نمیکنند (وزراء، ۱۶۹)، باز
باید به یادداشت که رواج القاب رنگارنگِ وزیران بعدی، با
نفوذ و قدرت آنان نسبت عکس داشت.
وزارت در روزگار آل بویه دستخوش
نشیب و فرازهای خاصی بود. برخی مانند ابن عمید و نیز
ابنعباد که چون در مصاحبت ابن عمید میزیست، «صاحب»
لقب یافت، در نهایت شوکت و اقتدار میزیستند. پارهای چون ابومحمد مُهَلَّبی و ابن بَقِیّه و ابن سَهْلان،
از قتل و جرح و مُثْله و مصادرۀ اموال خود و خانواده و حواشی نیز برکنار نمیماندند. این امر همانسان که از اوضاع و شرایط
اجتماعی و نظام اقتصادی فرمانروا سرچشمه میگرفت، به خوی و مزاج فرمانروایان نیز ارتباط میداشت. مقایسۀ میان وزرای شاخۀ فارس و عراق و ری، این
معنی را نشان میدهد. معزالدوله، وزیر ادیب و
فاضل و محتشم (ثعالبی، ۲ / ۲۰۲) خود، ابومحمد مهلبی
را زیر ضربات تازیانه گرفت (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۱۴۵) و پس از مرگش (۳۵۲ق /
۹۶۳م) اموال وی و خانواده و آشنایان و حتێ اموال
چارواداران و ملاحانی را که روزی به او خدمتی کرده بودند، مصادره
کرد (همو، ۲ / ۱۹۷، ۱۹۸). پسرش بختیار
نیز ابنبقیۀ وزیر را که از آشپزی دارالمملکه به وزارت برنشانده بود (ابن
خلکان، ۵ / ۱۱۸) به دستور عضدالدوله کور کرد و به نزد وی
فرستاد تا لگدکوب پیلان کنند (همو، ۵ / ۱۱۹) و سپس
بر دار بیاویزد. همین عضدالدوله، ابوالفتح بن عمید را که یک
وقت واسطۀ میان وی و رکنالدوله شده بود و عضدالدوله
در حقیقت دولت خویش و امیرالامرایی و ریاست
عالیه بر برادرانش را مدیونِ او بود، به سبب گوشۀ چشمی که
با بختیار داشت، کور و مثله کرد. در عوض ابوالفضل ابن عمید (د
۳۵۹ق / ۹۷۰م)، ادیب و دانشمند و وزیر
نامدار رکنالدوله که وی را جاحِظِ دوم لقب دادهاند (همو، ۵ /
۱۰۴) و صاحب بن عباد (د ۳۸۵ق /
۹۶۹م)، ادیب و شاعر و وزیر مشهور فخرالدوله، از
شکوه و هیبتی عظیم برخوردار بودند. سلطانالدوله نیز
دستور داد که بر در سرای ابومحمد بن سهلان ــ قبل از آنکه به قتلش رساند ــ
در اوقات نماز طبل زنند (ابن جوزی، ۷ / ۳۰۱)، کاری
که تا آن هنگام جز برای خلیفه و امیر آل بویه مرسوم نبود.
دانش و فرهنگ
درخشانترین دورۀ تمدن
اسلامی سدههای ۴ و ۵ ق /
۱۰ و ۱۱م است که باید آن را دورۀ باروری
علوم و فنون در تمدن و فرهنگ اسلامی پس از دورۀ نقل و ترجمه و
تفسیر علوم اوایل شمرد. آثار چشمگیر دانشمندان حوزۀ
فرمانروایی آل بویه، در زمینههای گوناگون
علمی، اگرچه برآمده از روند تاریخی و متکامل دانشپژوهی
در قلمرو اسلام است، اما نمیتوان از وابستگی بخشی
از آن به برخی از فرمانروایان فرهیختۀ آل بویه
چشم پوشید، چه بسیاری از این دانشمندان، ازجمله وزیران
و ندیمان و قاضیان و نزدیکان آنان بودند. تألیف شفا اثر
مشهورِ ابوعلیسینا، در همین روزگار و در
دربار آخرین امیر از شاخۀ آل بویۀ ری
آغاز شد (قفطی، ۲۷۳) و یکی از آثار مهم پزشکی،
کامل الصناعة مجوسی که دیرزمانی نزدِ همگان حجت بود، در کنف حمایت
آل بویه ساخته آمد و الاغانی، دائرةالمعارف گرانبهای ادب عرب
اثر ابوالفرج اصفهانی، و الفهرست ابنندیم، منبع معتبر کتابشناسی
۴ سدۀ نخست اسلام، از نگاشتههای همین عصر
است. یکی از عوامل مهم پیشرفت علمی این سده را باید
رواج کتاب و گسترش بازارِ ورّاقان یا کتابفروشان در سرزمینهای
اسلامی دانست. پارهای از این بازارها، مانند بازار
ورّاقانِ بغداد، نزدیک دروازۀ بصره، گذشته از آنکه مرکز نشر کتاب بود، علمای هر فن را نیز
در خود گرد میآورد و اینان در آنجا به بحث و تبادل
آراء میپرداختند. فرمانروایان آل بویه، پس از نخستین نسل،
غالباً مردمانی بافرهنگ و دانشدوست بودند. عضدالدوله که در واقع پروردۀ
ابوالفضل بن عمید، ادیب و دانشمند و وزیر نامور پدرش بود (ابن
اثیر، ۸ / ۶۰۶). نزد اساتید بزرگ روزگار درس
خواند و همواره با افتخار از آنان یاد میکرد (قفطی،
۲۳۶). شاید به پاس آن بود که برای دانشمندان هر فن،
از فقیه تا ریاضیدان، حقوقی معین کرد و در خانهاش،
جایی به گردهمایی آنان اختصاص داد (ابوعلی مسکویه،
۲ / ۴۰۸). وی کتابخانۀ بزرگی
در شیراز بنا کرد. اینک دربارۀ ساختمان و سرپرست و کتابدار و
ناظر آنجا و حتێ فهرست کتابها و نقشههای آن آگاهیهای وسیعی
در دست است (مقدسی، ۲ / ۶۶۸،
۶۶۹) که مایۀ شگفتی است. همو بیمارستانهای
بزرگی در شیراز و بغداد «باخازنان و دربانان و وکلاء و ناظران، و
داروها و نوشیدنیها و فرش و آلات» (ابن جوزی، ۷ /
۱۱۲) بنیاد کرد که «عضدی» نام گرفت. بهویژه،
بیمارستان بغداد، با پزشکان و جراحان و داروسازان چیرهدستی که
خود برگزیده بود، از پژوهشگاههای معتبر پزشکی آن روزگار بهشمار
میآمد. ثعالبی اشعاری هم به عضدالدوله نسبت داده است (۲ /
۱۹۵، ۱۹۶). از نامهای که وی
به افتکین مولی معزالدوله و فاتح دمشق نوشته، بر میآید که در ادب عرب تبحر داشته است (ابنخلکان، ۴ /
۵۳، ۵۴). گفتهاند که مجالست با شعرا را بر
همنشینی با امرا ترجیح میداد (ثعالبی،
۲ / ۱۹۵، ۱۹۶) و خود را غلام ابوعلی
فارسی در نحو میدانست (ابن خلکان، ۲ /
۸۰). بالجمله «روز بازار اهل فضل و بلاغت، عهد او بود،گویی جهان به جملۀ علوم آبستن ماند تا به عهد او رسید»
(ابن اسفندیار، ۱۴۰). اما او هم از خشونت از حق دانشمندان
برکنار نبود، چه ابواسحاق صابی، طبیب و منجم و ادیب و صاحب رسایل
مشهور را که در استواری دولت عزالدوله پای فشرده بود (قفطی،
۵۴)، پس از چیرگی بر بغداد گرفت و خواست لگدکوب پیلان
کند. اما شفاعت کردند و او به زندانش افکند، تا در ۳۷۱ق /
۹۸۱م او را رها ساخت و گفت کتابی در تاریخ دولت دیلمیان
بنویسد و او کتاب التاجی را بر ساخت (ابن اثیر، ۹ /
۱۵؛ ابن خلکان، ۱ / ۵۲). نیز قاضی
ابوعلی تنوخی را که در آغاز حمایت کرده بود (تنوخی،
۱ / مقدمه، ۲۴) گرفتار کرد و از کارها معزول ساخت (ابن اثیر،
۹ / ۱۵). شرفالدوله هم دوستدار علم بود و
دانشمندان را به گرد خویش جمع میکرد. همو به یاری
دانشمندانی چون ابواسحاق صابی و بیژن پسر رستم کوهی که در
ساختن آلات رصد و علم نجوم چیرهدست بود، رصدخانهای در بغداد بنیاد
کرد (قفطی، ۵۴، ۲۲۰). ثعالبی غیر
از عضدالدوله، اشعاری از عزالدوله بختیار نقل کرده و ابوالحسین
احمد بن عضدالدوله را ادیب آل بویه دانسته است (۲ /
۱۹۷- ۱۹۹). مجدالدوله آخرین امیر
آل بویه از شاخۀ ری، بیشتر عمر را در کتابخانه گذراند. نزدیکان و وزیران
دانشمند و ادیب آل بویه نیز در دانشدوستی شهرهاند و کتابخانهها و مجالس علمی و ادبی، یا
آثار علمی آنها در نوع خود کمنظیر است. در مجلس ابوالفضل بن عمید،
ملقب به جاحظ دوم، شاعران بسیار گرد میآمدند و مناظرات ادبی
رواج داشت. وی از غارت خانۀ خویش آن چنان دلگیر نشد که از گمان به تاراج رفتن کتابخانۀ عظیمی
که طی سالها فراهم آورده بود (ابوعلی مسکویه، ۲ /
۲۲۴، ۲۲۵). (ثعالبی، ۳ /
۱۸۹) لااقل از ۲۳ شاعر عربزبان نام میبرد که در مجلس صاحب بن عباد حضور مییافتند و ازجملۀ ستایشگران
او بودند. وی کتابخانۀ بسیار مشهور و عظیمی داشت که گفتهاند شامل ۴۰۰ بار شتر کتاب بود و فهرست آنها به
۱۰ مجلد میرسید. مشهورترین کسی که
در اوان جوانی به او پیوست، بدیعالزمان همدانی
صاحب مقامات مشهور است (عوفی، ۲ / ۱۷). به احتمال قوی
کتابخانهای که محمود غزنوی پس از تسخیر ری، تصرف کرد و
کتابهای کلامی آن بسوزانید (ابن اثیر، ۹ /
۳۷۲) همان کتابخانۀ صاحب بن عباد بوده است. در منزل
ابن سعدان، وزیرِ صمصامالدوله نیز دانشمندان بزرگی چون
ابن زرعه، ابوعلی مسکویه، ابوالوفاء بوزجانی و ابوحیان
توحیدی گرد میآمدند و به مباحثۀ علمی
مشغول میشدند (ابوحیان، ۱ / ۱۰۸). ابونصر شاپوربن
اردشیر وزیرِ بهاءالدوله نیز در محلۀ شیعهنشین کَرْخِ بغداد، دارالعلمی بنا کرد و کتابهای بسیار
خرید و به آنجا منتقل ساخت. مؤیدالملک الرُّخَجی وزیرِ
مشرِّفالدوله هم بیمارستانی در واسط بساخت و اموال بسیار وقف
آن کرد (ابن اثیر، ۹ / ۳۲۹). ابوعلیسینا که یکچند وزارت شمسالدوله را بهعهده
داشت و بیشتر اشتهار شمسالدوله هم از این باب است، خود از
بزرگترین دانشمندان ایرانی و صاحب آثار جاودانی در پزشکی
و فلسفه است. ابوعلی سَوّار، یکی از کاتبان عضدالدوله نیز
۲ کتابخانه در بصره و رامهرمز بنا کرد و موقوفاتی برای آنها
مقرر داشت. در کتابخانۀ رامهرمز همواره استادی، کلام معتزلی تدریس میکرد و حقوق مرتب میگرفت (مقدسی، ۲ /
۶۱۷). شریف رضی، ادیب بزرگ شیعی
و نقیب علویان عراق، خانهای جهت دانشجویانِ
ملازم خود اختصاص داد و نام دارالعلم بر آن نهاد (شریف رضی، ۱ /
۳). پیداست که این کتابخانهها و دارالعلمها و
مراکز علمی، غیر از مساجد و جوامعی بود که در سراسر جهان اسلام،
مراکز واقعی آموزش علوم اسلامی و ادبی بهشمار میرفت. غیر از شریف رضی و برادرش شریف مرتضێ علمالهدێ بسیاری از دانشمندان شیعیمذهب دیگر هم در
این روزگار میزیستند که آثار گرانقدری از خود بر جای
نهادند و گزاف نیست اگر گفته شود در همین روزگار فرصت فعالیت یافتند
و معارف شیعی، بهویژه کلام، بیشتر در همین
دوره مدون شد.
تفاوت بسیاری که از نظر ادبی
میان دربار آل بویه و سامانیان در خراسان بزرگ مشهود است، معلول
توجه امرای سامانی به ادب پارسی و رواج آن در قلمرو آنهاست. با
آنکه بیشتر دانشمندان و وزیران آل بویه ایرانی
بودند، از نفوذ و رواج ادب پارسی در قلمرو آنان چندان خبری نیست؛
چنانکه برخی از فرمانروایان و نیز وزیران آن سلسله، به
عربی مینوشتند و شعر میسرودند. با این
حال، دربار آل بویه بهویژه در ری، یکسره از ادیبان
و شاعران پارسیگوی تهی نبود. ابومحمد منصور بن علی منطقی
رازی، استاد شعرِ دَری، از معاصران صاحب بن عباد بود و این وزیر
به شعر او علاقه داشت و بدیعالزمان همدانی را به
شعر او آزمود (عوفی، ۲ / ۱۷). ازجمله شاعران پارسیگوی
این عصر در قلمرو آل بویه، باید از خسروی سرخسی
ملقب به حکیم و ستایشگر صاحب بن عباد (همو، ۲ /
۱۸)، ابوعبدالله محمد بن عبدالله جنیدی (صفا، ۱ /
۴۴۱) و ابوزید محمد بن علی غضایری رازی،
ستایشگر واپسین امرای آل بویه از شاخۀ ری
نام برد.
بزرگان ادب و دانش در روزگار آل بویه
به شرح زیر یاد میشوند:
ادبیات (شعر، لغت، نحو، صنایع
ادبی): ابوعلی محمد بن احمد بن محمد بن معقل نیشابوری میدانی
(د ۳۳۶ق / ۹۴۷م)؛ ابوالحسن محمد بن احمد
مافروخی (د ۳۴۸ق / ۹۵۹م)؛ ابوالفرج
اصفهانی، صاحبالاغانی (د ۳۵۶ق /
۹۶۷م)؛ ابوسعید حسن بن عبدالله بن مرزبان سیرافی،
صاحب طبقاتالنجاة و شرحالکتاب سیبویه (د
۳۶۸ق / ۹۷۸م)؛ ابوسهل صعلوکی نیشابوری
(د ۳۶۹ق / ۹۷۹م)؛ ابوعلی حسن بن احمد
فارسی (د ۳۷۷ق / ۹۸۷م) صاحبالایضاح والتکمله در نحو که به نام عضدالدوله نگاشت؛ ابوالحسن علی
بن عیسێ رمّانی (د ۳۸۰ق / ۹۹۰م)، صاحب
الجامع فی علمالقرآن و شرح الکتاب سیبویه:
ابوالحسین احمد بن فارِسِ رازی، صاحب المجمل (د
۳۹۵ق / ۱۰۰۵م) و ابوالفضل احمد بن حسن
همدانی معروف به بدیعالزمان (د
۳۹۸ق / ۱۰۰۸م) صاحب مقامات و رسایل
مشهور.
قرآن و حدیث
ابواحمد محمد بن احمدالعسال اصفهانی
(د ۳۴۹ق / ۹۶۰م)؛ ابواحمد محمد بن حسین
بن الغطریف جرجانی (د ۳۷۶ق /
۹۸۶م)؛ ابوالحسن علی بن عمر دارْقُطنی (د
۳۸۶ق / ۹۹۶م)، صاحب کتابهای السنن، عللالحدیث، القراءات؛ ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری (د
۳۹۳ق / ۱۰۰۳م) صاحب کتاب الصحاح و
ابوعبدالله محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری (د ۴۰۵ق
/ ۱۰۱۴م) صاحب المستدرک، الصحیح، و تاریخ نیشابور.
فقه و اصول و تفسیر
ابوالحسن عبدالله بن حسین بن لال
کَرْخی فقیه (د ۳۴۰ق / ۹۵۱م)؛
امام ابوبکر احمد بن ابراهیم بن اسماعیل جرجانی (د
۳۷۱ق / ۹۸۱م)؛ احمد بن حسین بن علی
ابوحامد مروزی معروف به ابنالطبری (د
۳۷۶ق / ۹۸۶م) و امام ابوحامد احمد بن محمد بن
احمد اسفراینی (د ۴۰۶ق /
۱۰۱۵م).
تاریخ و جغرافی
علی بن حسین بن علیمسعودی (د ۳۴۵ق / ۹۵۶م)، صاحب
مروجالذهب؛ ابواسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری (د
۳۴۶ق / ۹۵۷م)، صاحب مسالکالممالک؛ حسن بن محمد بن حسن قمی، صاحب تاریخ قم و ابوسعد
منصور بن حسین آبی (د ۴۲۱ق /
۱۰۳۰م) وزیر مجدالدوله، صاحب کتابهای تاریخ
الری، و نثرالدرر.
کلام و فلسفه و منطق
قاضی عبدالجبار بن احمد معتزلی
(د ۴۱۵ق / ۱۰۲۴م)، صاحب کتاب تنزیه
القرآن عنالمطاعن؛ ابوسلیمان محمد بن طاهر بن بهرام منطقی سجستانی
(د پس ۳۹۱ق / ۱۰۰۱م)، صاحب كلام فی
المنطق و تعالیق حكمیة؛ ابوعبدالله محمد بن عمران بغدادی مرزبانی
(د ۳۸۴ق / ۹۹۴م)، صاحب اخبارالمعتزلة؛ ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه (د
۴۲۱ق / ۱۰۳۰م)، صاحب تجاربالامم و تهذیبالاخلاق، ابوعلی حسین بنسینا (د ۴۲۸ق / ۱۰۳۷م)،
صاحب شفا، قانون، اشارات و بیش از ۲۰۰ کتاب و رسالۀ دیگر؛
ابوالقاسم علیبن حسین مشهور به سید (شریف) مرتضێ و
ملقب به علمالهدی (د ۴۳۶ق / ۱۰۴۴م)،
صاحب کتابهای امالی، الشافی و دیوان شعر و ابومحمد حسن بن
موسێ نوبختی.
تصوف
ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی
(د ۳۷۱ق / ۹۸۱م)؛ ابواسحاق ابراهیم بن شیبان
قِرْمَیْسینی (د ۳۳۷ق /
۹۴۸م).
پزشکی و ریاضی و نجوم
ابوالحسن سنان بن ثابت (د
۳۳۱ق / ۹۴۲م)، ابوالحسن احمد بن محمد طبیب
طبری (د ۳۶۶ق / ۹۷۶م) صاحب کتاب
المعالجات البقراطیة؛ علی بن عباس مجوسی اهوازی (د
۳۸۴ق / ۹۹۴م) صاحب دائرةالمعارف بزرگ پزشکی
عصر، موسوم به کاملالصناعة یا الکتابالملکی؛ ابوالوفاء محمد بن محمد یحیی بن اسماعیل
بن عباس بوزجانی (د ۳۸۸ق / ۹۹۸م) صاحب
رسالاتی در هندسه و حساب و نجوم که بیشتر آن از میان رفته است؛
ابوالخیر جرایحی، رئیس جراحان بیمارستان عضدی
بغداد؛ ابواسحق ابراهیم بن بکوس (بکس) اعشاری، صاحب کُنّاش کبیر
و قراباذین؛ ابوالحسین عبدالرحمٰن بن عمر منجم و بیژن پسر
رستم کوهی.
مآخذ
آقابزرگ، طبقات اعلامالشیعة (القرنالرابع)، بیروت، دارالکتب العربی،
۱۳۹۰ق، فهرست؛ ابن ابیالحدید،
ابوحامد بن هبةالله، شرح نهجالبلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،
قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، ۱۹۶۰م؛ ابن
اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دار صادر
۱۳۹۹ق؛ ابن اسفندیار، محمدبن حسن، تاریخ
طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، کلالۀ خاور،
۱۳۲۰ش؛ ابن بابویه، محمدبن علی، عیون
اخبارالرضا، تهران، علمیه اسلامیه؛ ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش
گای لسترنج و رینولد نیکلسون، لیدن،
۱۳۳۹ق؛ ابن تغری بردی، یوسف، النجومالزاهرة، مصر، وزارة التثفافة والارشاد القومی؛ ابن جوزی، عبدالرحمٰن، المنتظم، حیدرآباد
دکن، دائرةالمعارف العثمانیة، ۱۳۵۸ق؛ ابن حوقل،
ابوالقاسم محمد، صورةالارض، بیروت، دار مکتبة الحیاة؛ ابن خلکان، احمد
بن محمد، وفیاتالاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت،
دارصادر، ۱۳۹۸ق؛ ابن طقطقێ، محمدبن علی،
تاریخ فخری، ترجمۀ محمدوحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،
۱۳۶۰ش؛ ابن عماد، عبدالحی، شذراتالذهب، قاهره، مکتبةالقدسی، ۱۳۵۰ق؛ ابوحیان
توحیدی، الامتاع والمؤانسه، به کوشش احمد امین و احمدالزین،
قاهره، لجنة التألیف والترجمة والنشر، ۱۹۳۹م؛ ابوعلی
مسکویه، احمد بن محمد، تجاربالامم، به کوشش آمدروز،
۱۳۳۲ق، طبع افست؛ اطلس تاریخی ایران،
دانشگاه تهران، ۱۳۵۰ش؛ اقبال، عباس و حسن پیرنیا،
تاریخ ایران، تهران، خیام، ۱۳۶۲ش؛
بناکتی، داوود بن تاجالدین، تاریخ، به کوشش جعفر
شعار، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۴۸ش؛ بوسه، هربرت،
«ایران در عصر آل بویه»، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه،
به کوشش ر. ن. فرای، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳ش؛
بیرونی، ابوریحان، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکن،
دائرةالمعارف العثمانیة، ۱۳۷۷ق /
۱۹۵۸م؛ بیهقی، علی بن زید، تاریخ
بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۷ش؛
تنوخی، ابوعلی محسن، نشوارالمحاضرة، به کوشش عبود شالجی، بیروت،
دارصادر، ۱۹۷۱م، مقدمه؛ ثعالبی، ابومنصور، یتیمةالدهر،
۱۳۵۲ق و بیروت، دارالفکر، به کوشش محمد یحییالدین
عبدالحمید؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد،
بیروت، دارالکتاب العربی، ۳ / ۱۸۱،
۱۰ / ۳۵۵، ۱۱ /
۳۹۸؛ ذهبی، شمسالدین محمد،
العبر، به کوشش ابوهاجر محمد، بیروت، دارالکتب العربیة،
۱۴۰۵ق؛ روذراوری، ابوشجاع محمد، ذیل تجاربالامم، به کوشش ه ف آمدروز، قاهره، ۱۳۳۴ق؛ شریف
رضی، ابوالحسن محمد، دیوان، بیروت، مؤسسۀ اعلمی؛
صابی، هلال بن محسن، الوزراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، داراحیاء
الکتب العربیة، ۱۹۵۹م؛ همو، رسوم دارالخلافه، ترجمۀ
محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران،
۱۳۴۶ش؛ همو، تاریخ، به کوشش ه ف آمدروز و ش برجلیوث،
قاهره، ۱۳۳۷ق / ۱۹۱۹م، ج
۸ (همراه ذیل کتاب تجاربالامم)؛ صاحبی نخجوانی،
هندوشاه بن سنجر، تجاربالسلف، به کوشش عباس اقبال، تهران، طهوری،
۱۳۵۷ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ
ادبیات در ایران، تهران، ابنسینا،
۱۳۳۸ش؛ صولی، محمد بن یحیێ،
اخبارالراضی، به کوشش ج. هیورث دن، قاهره، مطبعة الصاوی؛ عتبی،
ابونصر محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح بن ظفر
جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،
۱۳۵۷ش؛ عوفی، محمد، لبابالالباب، به کوشش
ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۶م؛ قزوینی رازی،
عبدالجلیل، النقض، به کوشش جلالالدین محدث ارموی،
تهران، ۱۳۷۱ق؛ قفطی، ابوالحسن علی،
اِخبارالعلماء، بیروت، دارالآثار؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم،
ترجمۀ حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، به کوشش جلالالدین تهرانی، تهران، توس، ۱۳۶۱ش؛
گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، تاریخ، به کوشش عبدالحی
حبیبی، تهران، دنیای کتاب،
۱۳۶۳ش؛ ماوردی، علی بن محمد، الاحکامالسلطانیة، بیروت، دارالکتب العربیة،
۱۴۰۵ق؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری،
ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، امیرکبیر،
۱۳۶۲ش؛ مجملالتواریخ والقصص، به
کوشش محمدتقی بهار، تهران، کلالۀ خاور،
۱۳۱۸ش؛ مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده،
به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر،
۱۳۶۲ش؛ همو، نزهةالقلوب، به کوشش گای لسترنج، لیدن،
۱۳۳۱ق؛ مسعودی، علی بن حسین، التنبیه
والاشراف، بیروت؛ همو، مروجالذهب، به کوشش باربیه
دومنار، پاریس، ۱۸۷۷م؛ مقدسی، محمد بن احمد،
احسن التقاسیم، ترجمۀ علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان،
۱۳۶۱ش؛ مقریزی، تقیالدین احمد، السلوک، قاهره، لجنة تألیف والترجمة والنشر،
۱۹۴۲م؛ مینورسکی، ولادیمر، «فرمانروایی
و قلمرو دیلمیان»، بررسیهای تاریخی، س
۱، شم ۴، دی ۱۳۴۵ش؛ نجمآبادی،
محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، دانشگاه تهران،
۱۳۵۳ش، صص ۶۵۶، ۶۶۳،
۶۶۵؛ نظامالملک طوسی، حسن بن علی، سیاستنامه،
به کوشش جعفر شعار، تهران، جیبی، ۱۳۵۸ش؛
همدانی، محمد بن عبدالملک، تکلمة تاریخ الطبری، به کوشش آلبرت یوسف
کنعان، بیروت، المطبعة الکاتولیکیة،
۱۹۶۱م؛ یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم البلدان،
به کوشش فردیناند و سوِستنفلد، لایپزیک، ۱۸۶۶-۱۸۷۰م.