آل بوسعید، سلسلهای اِباضیمذهب که از واپسین سالهای نیمۀ نخست
سدۀ ۱۲ / ق / ۱۸م تا به امروز بر مَسقط و عُمان
فرمانروایی دارند.
زمینۀ تاریخی
کرانههای جنوبی
خلیجفارس و دریای عمان از آغاز سدۀ
۱۰ق / ۱۶م صحنۀ کشمکشهای برخی قدرتهای
بومی و بیگانه بوده است. تصرف هرمز و مسقط از سوی پرتغالیها
(۹۱۳ق / مارس ۱۵۰۷م) اگرچه در آغاز با
بیاعتنایی ایران و عثمانی روبهرو شد و حتیٰ
دولت صفوی برای مقابله با عثمانیان در صفر
۹۲۱ق / مارس ۱۵۱۵م با آنان عقد اتحاد
بست، ولی به سبب تغییرات مهمی که بر اثر ورود انگلیسیها
و هلندیها به خلیجفارس و جنگهای دریایی
عثمانی با پرتغالیها و نیز نیروی روزافزون سلسۀ یَعاربۀ عمان
در منطقه به وقوع پیوست؛ قدرت پرتغالیها رو به افول نهاد و پس از عقبنشینی از جاسک و قشم (۱۰۳۱ق /
۱۶۲۲م)، امام یعربی نیز آنان را در
۱۰۶۱ق / ۱۶۵۰م از مسقط بیرون
راند.
یعاربۀ عمان پس از
تسخیر مومباسا در ۱۱۱۰ق /
۱۶۹۸م در کرانههای جنوبی
آفریقا به پیشروی ادامه دادند و در آغاز سدۀ
۱۲ق / ۱۸م قلمرو خود را از دماغۀ کومورین[۱]
تا دریای سرخ، و از بحرین تا جزایر خوریان موریان[۲]
گستردند و حتى یکچند بندرعباس را نیز تصرف کردند. سلطان، امام یعربی
در ۱۱۳۰ یا ۱۱۳۱ق /
۱۷۱۸ یا ۱۷۱۹م (مایلز،
237) درگذشت و کشمکش بر سر جانشینی او جنگ داخلی ۳۰
سالهای به بار آورد که از یکسو همۀ قبایل
عمان را زیر ۲ دستۀ بزرگ هِناوی و غافِری در مقابل هم قرار داد و از سوی دیگر
به زوال سلسلۀ یعاربه انجامید. نخست میان سیف پسر سلطان که در
گردهمایی رُستاق به امانت برگزیده شده بود و مُهَنّا پسرعموی
او بر سر امامت نزاع درگرفت و چندی بعد مهنا که از سوی پیروان خود
امام خوانده شده بود، بر اثر شورش یَعرب بن بلعرب زندانی و کشته شد و یعرب
خود را امام خواند (۱۱۳۴ق /
۱۷۲۲م)، اما بلعرب بن ناصر یعربی بر او شورید
و سیف به کمک محمد بن ناصر رهبر قبیلۀ بنیغافر دوباره به امامت دست یافت. امامت سیف با مرگ یعرب
بن بلعرب در ۱۱۳۵ق / ۱۷۲۳م در
حال تثبیت شدن بود که خلف بن مبارک هناوی سر به شورش برداشت و مسقط و
بَرکا را تصرف کرد. سران قبایل و علما نیز در صفر
۱۱۳۷ق / اکتبر ۱۷۲۴م در گردهمایی
نِزْویٰ محمد بن ناصر را به جای سیف به امامت برگزیدند،
اما محمد بن ناصر در شعبان ۱۱۴۰ق / مارس
۱۷۲۸م در جنگ صُحار کشته شد و سیف در رمضان / آوریل
همان سال دوباره به امامت رسید. او اینبار با مخالفت یکی
از عموزادگان خود به نام بلعرب بن حمیر یعربی روبهرو شد و برای مقابله با او از نادرشاه یاری خواست (همو،
253، 252؛ لاکهارت، 182) و با کمک لطیفخان فرمانده ایرانی،
بلعرب را درهم شکست، اما ادامۀ سلطۀ ایرانیان باعث نزدیکی سیف و بلعرب و کنارهگیری
بلعرب از دعوی امامت شد. با این همه، نابسامانی اوضاع اقتصادی
بر اثر جنگهای پیاپی و فساد و بیتوجهی به منهیات
مذهب اباضی، مانند نوشیدن قهوه و مصرف تنباکو، مردم را از سیف بیزار
کرد (نیبور، 299). از اینرو شیوخ و سران نِزویٰ
و سَمایِل در گردهمایی محرم ۱۱۵۵ق /
فوریۀ ۱۷۴۲م سیف را برکنار کردند و سلطان بن
مرشد نوادۀ دختری وی را به امامت نشاندند. سیف بار دیگر از
ایران کمک خواست. تقیخان فرمانده نیروهای
ایران در جُلْفار با سیف ملاقات کرد و در برابر به رسمیت شناختن
سلطۀ ایران بر عمان به او قول داد که وی را به منصب امامت باز
نشاند (اوتر، ۲۳۴، ۲۳۵؛ نیبور، 300).
از این پس تنها احمد بن سعید که در
۱۱۵۰ق / ۱۷۳۷م از سوی سیف
به حکومت صُحار گماشته شده بود به مقاومت در برابر ایرانیان پرداخت.
کلب علیخان یکی از فرماندهان نیروهای ایران و
عمان، احمد را به محاصره گرفت، ولی به رغم از دست دادن بسیاری
از افرادش کاری از پیش نبرد (لاکهارت، 217)، اما احمد بر اثر کمبود
غذا و تدارکات، خود خواستار صلح شد (نیبور، 301) و سرانجام بر اساس پیمانی
(۱۱۵۵ق / ۱۷۴۲م) مقرر گشت که ایرانیان،
عمان را ترک کنند و تنها مسقط را در تصرف داشته باشند و احمد نیز به عنوان
فرمانروای صحار و برکا به ایران مالیات بپردازد (همانجا، مایلز،
261).
با شروع جنگ ایران و عثمانی،
گرچه نادرشاه نیروهایش را از عمان بیرون نکشید (لاکهارت،
218)، ولی از توجه به آنجا باز ماند و احمد بن سعید از فرصت بهره جست.
وی خَلْفان بن محمد بن عبدالله را در دژ برکا به حکومت نشاند، مسیر
بازرگانی را از مسقط دور کرد، صنعتگران را به برکا کشید و تسهیلات
بسیاری در دسترس بازرگانان گذاشت و بدینسان مسقط را از راههای
زمینی و دریایی به انزوا کشاند (مایلز، 262).
در این میان نادرشاه محمدحسین خان قِرِقْلو فرمانده ایرانیِ
عمان را فرا خواند (لاکهارت، 241) و احمد نیز به بهانۀ نداشتن وسیلۀ فرستادن
مالیات، از پرداخت آن به افسران ایرانی مقیم مسقط خودداری
ورزید (نیبور، 302) و آنها را برای مذاکره پیرامون چگونگی
پرداخت مالیات به برکا دعوت کرد و با ترفند به اسارت گرفت؛ آنگاه بیدرنگ به مسقط لشکر کشید و بازماندۀ سربازان ایرانی
را به انتخاب یکی از دو راه، تسلیم و دریافت پول، یا
زندان و بردگی، وا داشت. سربازان تسلیم شدند و احمد پس از کشتن تنی
چند، دیگران را آزاد کرد و به ایران برگرداند (همو، 303).
پس از مرگ سلطان بن مرشد، بلعرب بن حمیر
رقیب مجید بن سلطان برادر سیف بن سلطان به امامت برگزیده
شد، اما مردم عمان به احمد بن سعید دل بسته بودند و بسیاری از
قاضیان و شیوخ قبایل در گردهمایی مسقط او را به
فرمانروایی و امامت برگزیدند (مایلز، 263، 262؛ نیبور،
304، 303) و مجید بن سلطان در انزوا ماند. سرانجام برخورد نهایی
میان بلعرب بن حمیر و احمد بن سعید در
۱۱۶۲ق / ۱۷۴۹م در فَرْقْ در وادی
قَلْبُوه روی داد و بلعرب کشته شد (همو، 304؛ مایلز، 264). پس از او
محمد بن سعید پسرعموی سلطان بن مرشد مدعی امامت شد، اما پشتیبانی
نیافت و پس از آنکه احمد شهر نخل را با سرزمینی کوچک به او وا
گذاشت از ادعایش دست برداشت. به این ترتیب احمد بن سعید بیمعارض به حکومت نشست و سلسلۀ آل بوسعید را بنیان نهاد.
حکمرانان
۱. امام احمد بن سعید
(حکومت: ۱۱۶۲- ۱۱۹۸ق /
۱۷۴۹-۱۷۸۳م). وی در قصبۀ
دورافتادۀ اَدَمْ در ناحیۀ سَمَدْ در حدود ۱۱۱۲ق /
۱۷۰۰م زاده شد. پدرش ساربانی از عشیرۀ غیرمتنفذ
آل بوسعید بود. در دوران فرمانروایی محمدبن ناصر غافری
ترقی کرد و در ۱۱۵۰ق /
۱۷۳۷م از سوی سیف بن سلطان به حکومت صحار
گمارده شد (نیبور، 34؛ مایلز، 258). او به پاس خدماتش و با پشتیبانی
بخشی از فرقۀ هناوی که قبیلهاش نیز بدان وابسته بود
به امامت برگزیده شد و سلسلۀ آل بوسعید را بنیان نهاد. پیرامون تاریخ برگزیده
شدن وی به امامت اختلاف است: برخی ۱۱۵۴ق /
۱۷۴۴م (لاریمر، 407) و برخی دیگر
۱۱۵۴ق / ۱۷۵۱۱م نوشتهاند (ستودارد، ۲ / ۳۳۹؛ فیلیپس، 82، یادداشت
A)،
اما سخن نیبور که آغاز تاریخ فرمانروایی وی را
۱۱۶۲ق / ۱۷۴۹م نوشته است درستتر مینماید (ص 304). احمد بن سعید
دست به بهسازیهای بسیار زد، ازجمله گروه مسلح و کارآمدی
از بردگان آفریقایی را جایگزین نظامیان خوگرفته
به دزدی و بازمانده از دوران یعاربه ساخت و در
۱۱۶۳ق / ۱۷۵۰م در مستمرههای افریقایی خود چون مومباسا و کِلْوه و زنگبار
حکمرانان کارآمدی برای گسترش بازرگانی نشاند (مایلز،
۲۶۶). بدینسان بازرگانی از امنیت و اهمیت
چشمگیری برخوردار شد. بازرگانی عمدتاً شامل بردگان، عاج، سندروس
بلوری و الوارهای چوب بود که در برابر خرما و اقلام دیگر به
تهاتر به عمان آورده میشد. احمد که خود بازرگان بزرگی بود،
از بازرگانان اروپایی ۵٪ از مسلمانان ۵ /
۶٪ و از یهودیان و هندیان ۹٪ از خود
کالا مالیات میگرفت و سالانه معادل
۰۰۰’۱۰۰ روپیه درآمد داشت (نیبور،
305-306). احمد در زمینۀ روابط خارجی، سیاست پیشینیان یعربی
خود را دنبال کرد و به انگلیسیها اجازۀ تأسیس
نمایندگی در مسقط نداد، افزون بر این در
۱۱۹۰ق / ۱۷۷۶م با تیپوسلطان،
سلطان، حکمران میسور، دشمن سوگندخوردۀ بریتانیا، گذشته از
قرارداد بازرگانی، پیمان اتحاد بست (لاریمر، I / 414).
روابط او با فرانسویان، گرچه آنان نیز در عمان نمایندگی
بازرگانی نداشتند، خوب بود، اما روابط عمان و ایران در دوران وی
خصمانه بود و دو طرف چندبار به کشتیها و بندرهای یکدیگر
حمله بردند (همو، I / 411-412). کریمخان در
۱۱۸۳ق / ۱۷۶۹م از احمد خواست که
یک کشتی مصادرهشدۀ ایرانی را تحویل دهد و نیز مالیاتهای
پسافتاده از دوران نادرشاه را بپردازد، اما احمد به هر دو خواسته پاسخ رد داد و
افزود که نادرشاه به زور از عمان مالیات میگرفت و اگر کریمخان خواستار مالیات است باید خود را آماده کند که آن را به
زور بستاند (همانجا). هنگامی که کریمخان در
۱۱۸۹ق / ۱۷۷۵م آهنگ گشودن بصره
کرد، احمد به جانبداری از عثمانی پرداخت (قس: نامی،
۱۹۵-۱۹۷؛ فسائی، ۱ /
۲۱۷)، اما سپس برآن شد که میان ایران و عثمانی
و عمان صلح برقرار سازد که ناکام ماند (مایلز، 273؛ قس: ستودارد، ۲ /
۳۴۰). با مرگ کریمخان در
۱۱۹۳ق / ۱۷۷۹م نفوذ ایران
در خلیجفارس از میان رفت و به نفوذ عمان و دیگر قدرتهای کرانهای افزوده شد.
احمد به منظور پیشگیری
از جنگ داخلی و تثبیت موقعیت خود دختر امام یعربی
را به زنی گرفت (مایلز، 266)، اما کوشش برخی از افراد خاندان یعاربه
برای بازیافتن قدرت، دشمنی بخش بزرگی از غافریها با
او ــ به عنوان یک امام هناوی ــ و شورشهای ۲ تن از
پسرانش، سیف و سلطان، بارها او را به تنگناهای دشوار کشید (لاریمر،
I / 407). ناصر بن محمد یکی از رهبران غافری منطقۀ ظاهره
که با امام خویشاوندی داشت در قلعۀغَبی سر
به شورش برداشت. احمد هلال پسر بزرگ خویش را به وادی بنی غافر
فرستاد تا مَیایْحَه را که در شورش دست داشتند تنبیه کند، اما
کاری از پیش نرفت (همو، I / 408). در صفر
۱۱۹۵ق / فوریۀ
۱۷۸۱م سیف و سلطان پسران احمد شوریدند و برکا
را گرفتند، اما احمد آن را بیدرنگ بازپس گرفت و شورشیان
جوان سرانجام بخشوده شدند (همانجا). در همین زمان گروهی از بنی
نَعیم و بنی قِتَب به مَطْرِح و وادی سمایل حمله بردند و
شهر را غارت کردند و در این میان حَزْم نیز که اقامتگاه خاندان یعاربه
بود از دست امام بیرون رفت. دومین شورش سیف و سلطان در محرم
۱۱۹۶ق / دسامبر۱۷۸۱م با تسخیر
قلعههای میرانی و جلالی مسقط همراه بود، اما به میانجیگری
قاضیان رستاق به مصالحه انجامید. با این همه فرزندان احمد از آن
پس نیز چندان آرام ننشستند. احمد بن سعید در ۱۹ محرم
۱۱۹۸ق / ۱۵ دسامبر
۱۷۸۳م در رستاق درگذشت (مایلز، 280؛ قس: ستودارد،
۲ / ۳۴۰).
امامت احمد را در آخرین تحلیل
باید امامتی دنیوی دانست. این روند تحول از امامت
به ریاست دنیوی از واپسین دورۀ فرمانروایی
یعاربه آغاز شده بود. او همچنین با دادن عنوان «سَیّد» به
فرزندان خود، میخواست آنان را از دیگران ممتاز سازد و
حکومت را در سلسلۀ خاندانش تثبیت کند (لاندن، 59؛ فیلیپس، 88).
۲. امام سعید بن احمد
(حکومت: ۱۱۹۸- ۱۱۹۹ق /
۱۷۸۳-۱۷۸۴م). پس از مرگ امام
احمد قاضیان و سران قبایل در رستاق گرد آمدند و از آنجا که هلال پسر
بزرگ احمد نابینا بود، سعید را به امامت برگزیدند. سعید
واپسین فرمانروای خاندان آل بوسعید بود که از ۲ ویژگی
ریاست دنیوی و امامت برخوردار شد (مایلز، 280-281؛ لاریمر،
I / 417). ناتوانی سعید در ادارۀ کشور کارها را
به نابسامانی کشید و دیری نپایید که اقدامات
او، بهویژه احتکار و بدعتگذاریها، ناخشنودی مردم را برانگیخت
(ستودارد، ۲ / ۳۴۱؛ لاریمر، I
/ 417). از سوی
دیگر کینۀ میان قبایل به گونهای مهارناپذیر
سر برآورد که شاید مهمترین پیامد آن جابهجایی
برتری سیاسی از هناویان به غافریان بود (مایلز،
281). سیف و سلطان که از این وضع احساس خطر میکردند از شیخ صَقر قاسمی برای برکنار کردن سعید
کمک خواستند. شیخ صَقر در ۱۱۹۸ق /
۱۷۸۴م قبایل شمال را گردآورد و به امام اعلام جنگ
داد و شهرهای حَمرا، شارِجه، رَمْسْ و خورفَکّان را گرفت، اما به نتیجۀ
دلخواه دست نیافت. در این میان حامد بزرگترین پسر سعید
قدرت را به دست گرفت (همو، 284) و در واقع سعید به سود پسرش کنار نشست، با این
حال تا زمان مرگش ــ در فاصلۀ سالهای
۱۲۲۶-۱۲۳۶ق /
۱۸۱۱ تا ۱۸۲۱م ـ در رستاق همچنان
از عنوان امام برخوردار بود (لاریمر، I / 418). در
۱۱۹۹ق / ۱۷۸۵م قاضیان و شیوخ
در مَصْنَعه در کرانۀ باطِنه گرد آمدند و قیس بن احمد را به امامت برگزیدند (مایلز،
282)، اما قیس نیز به سلطۀ سیاسی دست نیافت.
۳. سید حامد بن سعید
(حکومت: ۱۱۹۸-۱۲۰۷ق /
۱۷۸۴-۱۷۹۲م). وی پس از دستیابی
به قدرت با رقابت عموهایش سیف و سلطان روبهرو شد. سیف که
در دوران سعید ناگزیر شده بود به مومباسا مستعمرۀ عمان در آفریقای
شرقی بگریزد، بر اثر پیگرد حامد به لامو رفت و همانجا درگذشت
(همو، 282). سیدسلطان نیز در ۱۱۹۸ق /
۱۷۸۴م به گوادر گریخت و در پناه ناصرخان اول، خان
کلات، زیست، اما گهگاه بر سر تصرف قدرت با حامد به کشمکش برمیخاست. زمانی با پشتیبانی قبایل غافری به
وادی سَمایل تاخت، اما تنها توانست حصن سمایل را بگیرد و
بخشی از سَیْجه را ویران کند. زمانی دیگر مطرح را
غارت کرد و خود برای مدتی در دارسیت مستقر شد، ولی این
کشمکشها از روابط دوستانۀ آنان با یکدیگر جلوگیری نمیکرد (لاریمر، I / 418).
مهمترین رویداد دوران
فرمانروایی حامد انتقال پایتخت از رستاق به مسقط در
۱۱۹۸ق / ۱۷۸۴م بود. بدینسان حامد شالودۀ فرمانروایی خود را از زمین به دریا انتقال داد و
در حقیقت آن را از مناسبات سنتی، نظامیگرانه و قبیلهای دور کرد و بر بنیادی اقتصادی استوار ساخت (کلی،
108). به هر حال این کار، فرمانروایان این سلسله را در معرض تأثیرپذیری
از جریانهای تمدن خارجی میگذاشت، آنان را با
قبایل درون سرزمین بیگانه میکرد و از محبوبیتشان
میکاست. برخی نیز کمپانی هند شرقی را در این
انتقال بینقش ندانستهاند (بوندارفسکی، ۵۷). از
سوی دیگر جدایی میان امامت و سلطنت در همین
دوران استوار شد، و حامد همچون اغلب جانشینان بعدی توجهی به
امامت نداشت. او در ۱۱۹۸ق /
۱۷۸۴م از پدرش، امام سعید بن احمد، لقب «وکیل»
گرفت که مفهوم واقعی آن موروثی شدن فرمانروایی در خاندان
آل بوسعید بود (لاندن، 60) و از این پس تا
۱۲۷۷ق / ۱۸۶۱م لقب فرمانروایی
این سلسله از «امام» به «سید» تفییر یافت. این
لقب برخلاف عرف مذهبی، بیانگر تبار محمدی(ص) خاندان آل بوسعید
نیست، بلکه تنها از آن رو به کار گرفته شد تا آنان را از دیگر سران و
بزرگان محای متمایز بخشد. هم از اینرو این واژه در
منابع فارسی (نامههای رسمی ایران) با ضبط
«صید» دیده میشود (اقبال،
۱۱۶؛ هدایت، ۱۰ / ۵۷۴، نیز
فهرست). راز این تغییر لقب اگرچه به درستی معلوم نشده
است، اما نشاندهندۀ تبدیل سلطۀ دینی این خاندان به سلطۀ دنیوی
است.
در دوران فرمانروایی سیدحامد
مسقط به صورت یکی از ثروتمندترین و پررونقترین بندرهای
خلیجفارس درآمد. با این همه هنوز کمپانیهای بازرگانی
بیگانه نمایندگی رسمی در مسقط نداشتند، در
۱۲۰۰ق / ۱۷۸۵م کمپانی هند
شرقی جز یک دلال محلی هندی نمایندهای نداشت. در همین سال ۳ کشتی فرانسوی در
بندر مسقط لنگر انداختند و خواستار گشایش یک نمایندگی
شدند، اما شیخ خلفان حاکم مسقط به دستور امام ــ سعید بن احمد ــ
درخواست آنان را نپذیرفت (لاریمر، 420). سید حامد در
۱۸ رجب ۱۲۰۶ق / ۱۳ مارس
۱۷۹۲م در مسقط درگذشت.
۴. سلطان بن احمد (حکومت:
۱۲۰۷- ۱۲۱۹ق /
۱۷۹۳-۱۸۰۴م). وی درحدود
۱۱۶۸ق / ۱۷۵۵م احتمالاً در رستاق
به دنیا آمد و چند سالی از دوران کودکی و جوانی خود را در
اَدَم در میان بدویان گذراند (مایلز، 286). پس از مرگ حامد،
سلطان به کمک خویشاوندش محمدناصر جابری و هواخواهانش و نیز پشتیبانی
نزاریه یا فرقۀ غافری که از سوی مادر با آنان خویشاوندی داشت
مسقط را گرفت (همو، 285؛ لاریمر، 1 / 421). برادرانش بر ضد او همپیمان
شدند و از صحار و رستاق به مسقط لشکر کشیدند، اما قبایل غافری
راه را بر آنان بستند و رویداد تعیینکنندهای اتفاق نیفتاد (مایلز، 286). سرانجام خاندان آل بوسعید
در نیمۀ ۱۲۰۸ق / پایان ۱۷۹۳م
در برکا گرد آمدند و پیمانی تنظیم کردند که بر پایۀ آن
قلمرو فرمانروایی چند پاره شد: امام سعید به عنوان پیشوای
دینی در رستاق ماند، قیس فرمانروای صحار شد، سلطان مسقط،
برکا و مصنعه و نیز ادارۀ اوضاع سیاسی را در دست گرفت و محمد بن احمد به حکومت سُوَیْق
رسید. این پیمان، با خشنودی مردم، از سوی همۀ طرفهای
درگیر پذیرفته شد و آرامش به عمان بازگشت (همانجا؛ لاریمر، 1 /
421).
دوران فرمانروایی سلطان را
میتوان به ۲ دوره تقسیم کرد: در دورۀ نخست که تا
۱۲۱۵ق / ۱۸۰۰م به درازا کشید.
وی بیشتر به گشودن مناطق تازه روی آورد و در دورۀ دوم
در برابر حملۀ وهابیان و همپیمانان آنان، قَواسِم، به دفاع پرداخت.
سلطان پس از دستیابی به
قدرت نخست بندر گوادر و سپس چاهبهار را گرفت و چندی بعد فرمانروایی
بنیمَعِین را در جزیرههای قشم و هرمز
برانداخت و با فرمانی که به نام خود از آقامحمدخان قاجار گرفت بندرعباس و
توابع آن شامل میناب و جزایر قشم و هرمز و هنگام در برابر پرداخت
سالانه ۰۰۰’۶ تومان به اجارۀ او درآمد
(۱۲۰۸-۱۲۰۹ق /
۱۷۹۴م) و این وضع سه چهارم قرن ادامه یافت
(مایلز، 287؛ لاریمر، 1 / 421-422؛ اقبال، ۱۱۸).
ظهور ناگهانی قدرت سلطان در خلیجفارس درگیریهایی میان عمان و دیگر
قدرتهای منطقه همچون ایران و عثمانی و رأسالخیمه پدید
آورد. مهمترین کار سلطان را در این دوره میتوان انتخابی دانست که میبایست میان
۲ قدرتی که بر سر استیلای هند رقابت داشتند یعنی
فرانسه و انگلستان به عمل آورد. انقلاب کبیر فرانسه در
۱۲۰۴ق / ۱۷۸۹م اعتبار فرانسه را
در شرق تا اوایل ۱۲۱۳ق / نیمههای
۱۷۹۸م کاهش داد، اما در این هنگام فتح مصر به دست
ناپلئون چشم فرمانروایان خاورمیانه را خیره کرده بود و ناپلئون
که میخواست از طریق صحرای سوریه به بینالنهرین و ایران و سرانجام هند دست یابد تا چند سال بعد
همچنان نامهها و مأمورانی به نشانۀ احترام به فرمانروایان
مقتدر شرقی ازجمله «امام» مسقط و تیپوصاحب میفرستاد، بدین امید که برای اقدام خود همپیمانانی
پیدا کند (مایلز، 290، متن نامۀ ناپلئون؛ قلعجی،
۳۹۳). از اینرو حکومت هند برای جلوگیری
از گسترش نفوذ فرانسه در عمان، میرزا مهدیخان نمایندۀ مقیم
بوشهر را به مسقط روانه کرد تا سیدسلطان را از کمک به فرانسه باز دارد. میرزامهدی توانست در اول جمادیالاول
۱۲۱۳ق / ۱۱ اکتبر
۱۷۹۸م قولنامهای[۳] شامل ۷ ماده به
امضای سلطان برساند که بر اساس آن، سلطان میبایست تا زمانی
که جنگ میان شرکت هند شرقی با فرانسه و هلند ادامه دارد از دادن اجازۀ برپایی
نمایندگی به فرانسه و هلند در مسقط یا گمبرون یا بندرهای
دیگر خودداری ورزد (مادۀ ۳)؛ پزشک فرانسوی خود را ــ که انگلیسیها سلطان
را زیر نفوذ او میدانستند ــ از کار برکنار و اخراج کند (مادۀ
۴)؛ در جنگ جانب بریتانیا را بگیرد (مادۀ
۵) و به انگلیسیها اجازۀ برپایی نمایندگی
در بندرعباس دهد (مادۀ ۶) (قلعجی، ۴۲۱-۴۲۲،
متن قولنامه)، اما سپس سلطان از بیم برخورد با فرانسویها و هلندیها،
از دادن اجازۀ تأسیس نمایندگی بازرگانی و اقامت به نمایندۀ سیاسی
بریتانیا نیز خودداری ورزید. از اینرو بریتانیا در ۱۲۱۵ق /
۱۸۰۰م پس از آنکه نامههای
۲۵ / ۱ / ۱۷۹۹م ناپلئون به سیدسلطان
و تیپوصاحب را به چنگ آورد و از رسیدن آنها به مقصد جلو گرفت، کاپیتان
جان مالکم[۴] را به مسقط فرستاد. وی پس از تهدید سلطان به محروم
کردن مسقط از فعالیت بازرگانی بنادر هند، در ۲۱ شعبان
۱۲۱۳ق / ۱۸ ژانویۀ
۱۸۰۰م قراردادی با سلطان بست که ۲ ماده داشت:
مادۀ نخست تأکید قولنامۀ ۱۲۱۳ق / ۱۷۹۸م بود و
مادۀ ۲ به بریتانیا اجازه میداد که نمایندهای
در مسقط داشته باشد (ویلسن، ۲۶۸- ۲۶۹؛
مایلز، 293؛ قلعجی، ۴۲۲-۴۲۳، متن
قولنامه). بدینسان سلطان نخستین کس از فرمانروایان سرزمینهای
کرانۀ جنوبی خلیجفارس بود که با بریتانیا
روابط سیاسی برقرار کرد.
سلطان که در
۱۲۱۴ق / ۱۷۹۹م اقتدار خود را در
عمان کاملاً استوار ساخته بود در پی تسخیر بحرین، ارزشمندترین
بازار مروارید منطقه برآمد، اما تلاش وی به جایی نرسید
و تنها نتیجۀ این کار آن بود که آل خلیفه به ایران روی آوردند
(لاریمر، I / 423). از این پس حملۀ وهابیان
به عمان آغاز شد و سلطان اگرچه در ۱۲۱۵ق /
۱۸۰۰م برای مدتی کوتاه بحرین را گرفت،
اما به ناچار از آن چشم پوشید (همو I / 424؛ قس: مایلز، 294). وهابیان
در ۱۲۱۵ق / ۱۸۰۰م به فرماندهی
الحارق به بُرَیمی تاختند و توانستند قبایل نَعیم و بنیقتب و دیگر قبایل منطقۀ ظاهره را که با حکومت مرکزی
عمان روابط دوستانهای نداشتند به مذهب خود متمایل
سازند. سلطان پس از مصالحه با شیخ رأسالخیمه به بُرَیمی
تاخت، اما در بیرون راندن نیروهای وهابی ناکام ماند و
ناگزیر با الحارِق پیمان متارکۀ جنگ بست و به صحار بازگشت
(همانجا؛ لاریمر، I / 424). سلطان بار دیگر در پی تسخیر
بحرین برآمد، اما اینبار وهابیان به یاری
آل خلیفه برخاستند و سلطان از ایران کمک خواست و همراه با نامهای که به شیخ نصر والی بوشهر نوشت سفیدمهری
فرستاد و بدینسان هرگونه شرطی را از جانب ایران،
برای اعزام نیروهای کمکی، از پیش پذیرفت.
سرانجام آل خلیفه ناگزیر شد سلطۀ عمان را به
رسمیت بشناسد، اما موضع تهاجمی آل خلیفه و ضرورت دفاع داخلی
سلطان را از یکسره کردن کار باز داشت (مایلز، 295).
سلطان در جریان دشمنی میان
امیر وهابی و شریف مکه جانب شریف را میگرفت، از اینرو امیر عبدالعزیز به مسقط
اعلام جنگ کرد. سلطان که علیرغم همپیمانی با
ایران و پاشای بغداد در برابر وهابیان تنها مانده بود، ناچار در
پی دلجویی از دشمن برآمد و مأمورانی به درعیه فرستاد
و در ازای پرداخت مالیات سالانه ۰۰۰‘۱۲
دلارِ ماریاترزا و استقرار یک نمایندگی وهابی در
مسقط با وهابیان صلح کرد، اما حتیٰ این شرایط نیز
امر عبدالعزیز را از اندیشۀ تسخیر عمان باز نداشت.
سرانجام در شمال سُوَیْق جنگی روی داد که به شکست عمانیان
انجامید. سلطان در برکا شورای جنگ تشکیل داد و شیوخ هر
۲ فرقه را در برابر دشمن مشترک متحد ساخت. در این میان خبر مرگ
عبدالعزیز سعودی، الحارِقِ را واداشت تا به بریمی بازگردد
(همو، 298).
در جمادیالآخر
۱۲۱۷ق / اکتبر ۱۸۰۳م، ناپلئون،
هیأتی به ریاست کاوِنیاک به مسقط فرستاد، اما سلطان به
خاطر تعهداتش با انگلستان از پذیرش نمایندگی فرانسوی در
مسقط خودداری کرد (ویلسن، ۲۶۹).
در ۱۲۱۹ق /
۱۸۰۴م وهابیان تلاش خود را برای فتح کامل
عمان از سر گرفتند. سلطان میخواست در برابر وهابیان
با ترکها کنار آید، اما پاشای بغداد اگرچه تصمیم به همکاری
با او داشت، به انتظار از پا درآمدن وی نشست. از اینرو سلطان به بریتانیا روی آورد، اما نتیجهای نگرفت، با این همه توانست از پیشروی به وهابیان
به سوی پایتخت پیشگیری کند. سلطان در جمادیالآخر ۱۲۱۹ق / سپتامبر
۱۸۰۴م برای اطمینان از تدارکات نظامی
پاشا در جنگ با وهابیان به بصره رفت و در راه بازگشت گروهی از قواسم
که با وهابیان همپیمان بودند بر او تاختند و او در این درگیری
(شعبان ۱۲۱۹ق / نوامبر ۱۸۰۴م)
کشته شد (مایلز، 302-303؛ لاریمر، I / 434؛ اقبال،
۱۲۳).
۵. سید سعید بن سلطان
(حکومت: ۱۲۲۲-۱۲۷۳ق /
۱۸۰۷-۱۸۵۶م). مرگ سلطان سبب
آشفتگی در عمان و کشمکش بر سر فرمانروایی در درون خاندان آل
بوسعید شد. همچنین بازگشت بدر بن سیف به عمان که پس از کوششی
ناکام برای دستیابی به قدرت در ۱۲۱۸ق /
۱۸۰۳م به وهابیان پناهنده شده بود، به دخالت مستقیم
وهابیان انجامید.
سلطان پیش از عزیمت به بصره
محمد بن ناصر جابری را به سرپرستی پسرانش، سالم و سعید گماشت.
محمد بن ناصر پس از آگاهی از مرگ سلطان، سعید را برای انتقام از
قواسم به قشم فرستاد، اما سعید به هدف خود دست نیافت. در این میان
قیس بن احمد حاکم صحار همراه با برادرش محمد در اواخر
۱۲۱۹ق / آغاز سال ۱۸۰۵م از کرانۀ باطنه
به مطرح تاخت و آن را به آسانی گرفت و سپس مسقط را به محاصره درآورد. محمد
بن ناصر پس از مشورت با موزه خواهر منتفذ سلطان، بدر بن سیف را به کمک خواند
و او به یاری وهابیان به صحار، قلمرو قیس تاخت (مایلز،
304). قیس برای بیرون راندن وهابیان به ناچار از محاصرۀ مسقط
دست کشید، اما امیر سعودی که نمیخواست رقابتی میان
بدر و قیس برخیزد آنان را با یکدیگر آشتی داد. درنتیجه
مطرح در دست قیس ماند و بدر به پرداخت حقوق ماهانه
۰۰۰’۱ دلار ماریاترزا به او متعهد شد (لاریمر،
I / 437). آنگاه برای بیرون راندن ملاحسین مَعِینی
که در پی مرگ سلطان به بندرعباس تاخته بود، آماده گشت. در این میان
بریتانیاکه نمایندگی خود را مجدداً در
۱۲۲۰ق / ۱۸۰۵م در مسقط مستقر
کرده بود و خواستار این بود که فرمانروای دوفاکتوی عمان پیمانهای
۱۲۱۳ق / ۱۷۹۸ و
۱۸۰۰ را به رسمیت شناسد به کاپیتان دیوید
استون نمایندۀ سیاسی مقیم خود که در آوریل
۱۲۲۰ق / ۱۸۰۵م به مسقط آمد،
دستور داد که با بدر روابط دوستانهای در پیش گیرد.
بدر پیمانهای سلطان را به رسمیت شناخت و هم از اینرو در بازپسگیری بندر عباس و توابع آن از شیوخ بنیمعین و تمدید اجارۀ آنها (صفر تا ربیعالاول ۱۲۲۰ق / مه تا ژوئیۀ
۱۸۰۵م) از یاری بریتانیا
برخوردار شد (همو، I / 438-439).
سید سعید در چنین شرایطی
و در ۱۷ سالگی به قدرت رسید و تا
۱۲۳۶ق / ۱۸۲۱م که برادر بزرگش،
سالم، درگذشت با او به شرکت فرمان راند، اما سالم نفوذی ناچیز داشت.
او پس از کشتن بدر که ابزار دست وهابیان بود، از خونخواهی آنان بیمناک
شد. از اینرو به عنوان نخستین کار دوران
فرمانروایی خود نامهای به امیر سعود
نوشت و محمد بن ناصر را کشندۀ بدر شناساند و به ناگزیر همۀ تعهدهای بدر ازجمله پرداخت
مالیات را پذیرفت (مایلز، 310). سعید که در جستجوی
پشتیبانی نیرومند برای رهایی از اقتدار بریتانیا
بود نامهای به بناپارت نوشت و در ۹ جمادیالاول
۱۲۲۲ق / ۱۷ ژوئیۀ
۱۸۰۷م با حکمران فرانسوی جزیرۀ رئونیون
پیمان دوستی و بازرگانی بست. در جمادیالاول ۱۲۲۳ق / ژوئیۀ
۱۸۰۸م نیز پیمان تازهای بسته شد و
دالونز به عنوان نمایندۀ کنسولی فرانسه به مسقط آمد، اما بعد از آنکه بریتانیا
بر رئونیون و جزایر کرانۀ شرقی آفریقا مسلط شد،
سعید به ناچار به بریتانیا روی آورد (اقبال،
۱۲۵؛ مایلز، 311). سعید در ربیعالاول ۱۲۲۳ق / مۀ
۱۸۰۸م با عمویش قیس برای سرکوب قواسم
که راه بازرگانی دریایی عمان را بسته بودند به خورفکّان
تاخت، اما شکست خورد و قیس نیز در این گیرودار کشته شد
(لاریمر، I / 442). محمد بن ناصر که از اتهام سعید دلسرد شده
بود به درعیه گریخت و سعود او را با کارآمدترین فرمانده خود،
مطلق مُطَیْری، به تسخیر عمان گسیل داشت، اما پیش
از رسیدن نیروهای وهابی، ناوگان بریتانیا با
همکاری سعید و سالم رأسالخیمه را در شوال
۱۲۲۴ق / نوامبر ۱۸۰۹م و شِناص و
خورفکّان را در ۱۲۲۵ق / ۱۸۱۰م
تصرف کرد و سعید در صحار با مطلق جنگید، اما شکست خورد و به مسقط عقب
نشست. با این همه مطلق فرمانبرداری عمانیان را که به عقاید
اباضی دلبسته بودند، دشوارتر از آن یافت که میپنداشت و مسقط با آنکه به دست وهابیان غارت شد، همچنان استوار ماند
(مایلز، 311-318). سعید در این اوضاع خواستار کمک نظامی
حکومت بمبئی شد، اما پاسخی نشنید، پس گروهی را به ریاست
برادرش سالم به شیراز فرستاد (نک: سدیدالسلطنه،
۲۰۹-۲۱۰، متن فرمان فتحعلی شاه). دولت
ایران به سودای تصرف عمان یا به انگیزۀ کینهای که از رفتار ۱۲۱۷ق /
۱۸۰۲م وهابیان در کربلا به دل داشت،
۱۵۰۰ تن سرباز به فرماندهی سعدیخان قاجار به کمک فرستاد و نیروی مشترک، حصن سَمایِل و
نَخل را برای مدتی کوتاه بازپس گرفت (فسائی، ۱ /
۲۶۰؛ مایلز، 318؛ لاریمر، I /
444). ولی
سرانجام سعید ناچار شد که با پرداخت ۰۰۰’۴۰
دلار و اظهار فرمانبرداری نسبت به وهابیان از آنان دلجویی
کند. بدینسان مطلق به نجد بازگشت، اما سعود که از این نرمش ناخشنود بود، بیدرنگ ابن عَزدَکه را به عمان گسیل داشت. او در راه بریمی
به دست گروهی از قبیلۀ بنییاس کشته شد و در حمله بعدی
وهابیان به فرماندهی مطلق در ذیقعده
۱۲۲۸ق / نوامبر ۱۸۱۳م مطلق نیز
در برخورد با گروهی از هَجریان به قتل رسید. با مرگ سعود در
۱۲۲۹ق / ۱۸۱۴م خطر حملۀ وهابیان
از راه زمین منتفی شد، ولی عبدالله جانشین سعود، گاه به
گاه دریازنان قواسمی را علیه عمان برمیانگیخت، (همو، I / 445). هم از اینرو سعید تا ربیعالاول ۱۲۳۵ق / دسامبر
۱۸۱۹م که بریتانیا به رأسالخیمه تاخت و قواسم را مطیع گرداند، ۳ بار به رأسالخیمه که برای بازرگانی دریایی عمان
بسیار مهم بود، حمله کرد (مایلز، 231؛ لاریمر، I / 446).
مرگ عَزّان بن قیس در صفر ۱۲۲۹ق / آغاز
۱۸۱۴م در مُخا، منطقۀ صُحار را به
قلمرو سعید افزود. سعید که همواره در اندیشۀ تسخیر
بحرین بود در رجب ۱۲۳۱ق / ژوئن
۱۸۱۶م با پشتیبانی ایران به بحرین
تاخت، اما ناموفق ماند و حامد برادر جوانتر او در این
جنگ کشته شد. تنها نتیجۀ این حمله استقرار سلطۀ او در نخل بود که خاندان یعاربه
در آن نفوذی بسیار داشتند (فسائی، ۱ /
۲۶۵؛ لاریمر، I / 450). در
۱۲۳۷ق / ۱۸۲۲م کاپیتان
مارسبی به مسقط آمد و پیمانی پیرامون ممنوعیت تجارت
برده با سعید بست، اما این پیمان بهطور جدی اجرا نشد (مایلز،
328).
در ۱۲۳۸ق /
۱۸۲۳م تلاشی پنهانی از سوی ایران
انجام گرفت تا بندرعباس و توابع آن از اجارۀ سعید بیرون آید،
اما سعید پس از مذاکره با حکومت شیراز و نیز رشوهدهی و
قول افزایش مالیات برای ۲ سال، موفق شد که تیول
ارزشمند خود را نگاهدارد. همچنین وی برای تحکیم موقعیت
خود دختر حسینعلی میرزا فرمانفرما، والی شیراز را
به زنی گرفت، (سدیدالسلطنه ۲۷۹؛ لاریمر، I / 449؛
اقبال، ۱۳۰-۱۳۲).
سعید که در سالهای
۱۲۲۶ و ۱۲۳۱ق /
۱۸۱۱ و ۱۸۱۶م موفق به تسخیر
بحرین نشده بود (لاریمر، I / 447)، سال
۱۲۴۲ق / ۱۸۲۷م را به تدارک حملهای دیگر گذراند و در جمادیالاول
۱۲۴۴ق / نوامبر ۱۸۲۸م به بحرین
تاخت، اما با تلفات سنگین به مسقط بازگشت و سرانجام در جمادیالآخر
۱۲۴۵ق / دسامبر ۱۸۲۹م پیمان
صلحی میان وی و آل خلیفه منعقد شد که بر اساس آن سعید
از ادعای گرفتن مالیات دست کشید. او چندی بعد با محمد بن
ناصر جابری آشتی کرد و پس از آسودگی از گرفتاریهای
داخلی تلاش اصلی خود را در راه گسترش قلمرو خود در آفریقای
شرقی بهویژه زنگبار و مومباسا به کار بست.
نخستین تلاش سعید برای
تسخیر مومباسا ناکام ماند و او پس از دیدار از زنگبار به مسقط بازگشت
(مایلز، 332). در غیاب سعید، سیده جوخه خواهر هلال، شورشی
در باطنه برانگیخت. حامد بن عزان بن قیس نیز صحار و خابوره و
شناص را گرفت. محمد بن سالم نایبالسلطنه که به پشتگرمی
سیدطالب ــ عموی سعید ــ والی رستاق و عمهاش سیده موزه و محمد بن ناصر جابری در برابر شورشیان ایستادگی
میکرد از سعید خواست تا بازگردد و از بریتانیا نیز
کمک گرفت (لاریمر، I / 452). سعید در ذیقعدۀ
۱۲۴۵ق / مۀ ۱۸۳۰م بازگشت، اما تنها توانست شِناص را پس گیرد
و در رمضان ۱۲۴۶ق / فوریۀ
۱۸۳۱م در صحار از حامد شکست خورد (مایلز، 332).
سعید در اواسط
۱۲۴۷ق / آغاز ۱۸۳۲م بار دیگر
به شرق آفریقا رفت تا عملیات خود را علیه مومباسا از سر بگیرد.
سرانجام سالم بن احمد حکمران مومباسا در مقابل شرایطی همچون موروثی
شدن فرمانروایی در خاندان وی، و تقسیم مساوی درآمد
گمرکی، حاکمیت سعید را به رسمیت شناخت (همانجا؛ لاریمر،
I / 451). سعید سپس به زنگبار عزیمت کرد و در واقع از این
پس آن را به عنوان پایتخت خود برگزید (پیرس، 117). این
بار نیز در عمان میان سعود بن علی والی برکا و محمد بن
سالم نزاعی درگرفت که به سرعت فراگیر شد. از سوی دیگر
سلطان بن صقر قواسمی، دَبّه و خورَفکّان و غالّه، مناطقی از ساحل شمالیه،
را محاصره کرد و مسقط تنها به یاری نیروی دریایی
بریتانیا در امان ماند (مایلز، 332-334؛ لاریمر، I / 452-453).
سعید در ۱۳ ربیعالآخر ۱۲۴۸ق /
۱۰ سپتامبر ۱۸۳۲م از زنگبار بازگشت، اما بریتانیا
مانع باز پس گرفتن مناطق تسخیرشده گردید (مایلز، 334). در این
دوره وهابیان به گونهای چشمگیر در شرق عربستان نفوذ یافته
بودند و به عمان نیز چشم داشتند. سعید که نیروی کارآمدی
برای مقاومت نداشت، به توصیۀ مقامات بریتانیا راه
دوستی پیش گرفت و پس از مذاکره با سعد بن مطلق در رجب
۱۲۴۹ق / نوامبر ۱۸۳۳م، پذیرفت
که سالانه ۰۰۰’۵ دلار به عنوان زکات به حاکم نجد بپردازد،
به شرط آنکه تمامیت ارضی طرفین محترم شمرده شود و نیز در
شورشهای داخلی به یکدیگر کمک کنند (همانجا؛ لاریمر،
I / 456)، اما هیچ نشانهای نمیتوان یافت که نشان دهد پرداخت این مالیات تا کی
ادامه داشته است (همو، I / 457).
در همین دوران، نخستین پیمان
میان عمان و یک قدرت بزرگ امضاء شد: رشد اهمیت مسقط و زنگبار به
عنوان انبارهای بازرگانی مایۀ جذب بازرگانان
بیگانه شده بود. بازرگانان هندی که از دیرباز بخش بزرگ بازرگانی
و درآمد گمرکی این بنادر را در دست داشتند از موقعیتی تثبیتشده
برخوردار بودند، اما بازرگانان آمریکایی که از آغاز رابطۀ
بازرگانیشان با زنگبار چیزی نمیگذشت از فشار اخاذیها
و اشکالتراشیها به دولت خود شکایت بردند. از اینرو مستر رابرتس[۱] نمایندۀ تامالاختیار ایالات متحده برای بستن قرارداد حُسن تفاهم و
بازرگانی به مسقط آمد (مایلز، 335؛ لاریمر، I / 468).
این قرارداد که در شعبان ۱۲۴۹ق / دسامبر
۱۸۳۳م به امضاء رسید، رویداد چشمگیری
را در زندگی سید سعید میتوان به شمار آورد، و
بعدها الگوی قراردادهای بازرگانی انگلستان و فرانسه با مسقط در
سالهای ۱۲۵۵ و۱۲۶۰ق /
۱۸۳۹ و ۷۸۴۴م شد (مایلز،
335).
سومین سفر سعید به زنگبار
از رجب ۱۲۴۹ تا ذیحجۀ
۱۲۵۰ق / نوامبر ۱۸۳۳ تا آوریل
۱۸۳۵م به درازا کشید. در این سفر بار دیگر
به مومباسا که قبیلۀ مَزاریع در غیاب وی آن را باز پس گرفته بودند، حمله
برد، اما به موفقیتی دست نیافت و با سران مومباسا صلح کرد (لاریمر،
I / 451).
در غیبت سعید که پسرش ثُوَیْنی
عمان را اداره میکرد، حامد بن عَزّان سر به شورش برداشت و بر
صحار و رستاق چیره شد، ولی ثوینی به کمک بریتانیا
از گسترش دامنۀ نفوذ او جلوگیری کرد (مایلز، 337-338؛ لاریمر، I / 454).
سعید پس از بازگشت همراه با سعد بن مطلق برای بیرون راندن حامد،
عملیاتی را آغاز کرد، اما از بیم استیلای وهابیان
آن را ناتمام رها ساخت. سرانجام با میانجیگیری حکومت هند،
پیمانی نوشته شد و حامد به گردن گرفت که از آن پس به سُوَیق،
قلمرو هلال بن محمد نتازد (مایلز، 339).
در چهارمین سفر سعید، از
شعبان ۱۲۵۲ تا رجب ۱۲۵۵ق /
نوامبر ۱۸۳۶ تا سپتامبر ۱۸۳۹م،
قلعۀ مومباسا تسخیر شد و خالد پسر سعید، رشید و دیگر
سران مزروعی را اسیر کرد (۱۲۵۳ق /
۱۸۳۷م). سعید آنان را به بندرعباس گسیل داشت،
برخی در راه به دریا افکنده شدند و دیگران در زندان از گرسنگی
مردند. بدینسان سلسلۀ مزروعی یا
مزاریع که بیش از یک سده دوام آورده بود، از میان رفت (پیرس،
117؛ مایلز، 34).
سعید در بازگشت از این سفر
در پی آن برآمد که طرحهای خود را برای تسخیر بحرین
از سر بگیرد. از اینرو نخست خواست تا با محمدعلی
پاشا کنار آید، بهویژه آنکه عملکرد خورشیدپاشا
به او امکان میداد که بحرین را تسخیر کند و به
مصر مالیات بپردازد (همو، 342)، اما با آگاهی از احساسات ضدمصری
بریتانیا این طرح را کنار گذاشت و به اتخاذ تدابیری
برای مقاومت در برابر پیشروی مصریان اندیشید
(لاریمر، I / 457). سرانجام هماهنگی نیروهای نظامی
انگلیسی و عثمانی، دست محمدعلی پاشا را از عربستان کوتاه
کرد و عمان از خطر حملۀ مصر به دور ماند. در ۱۶ شوال ۱۲۵۵ق
/ ۲۳ دسامبر ۱۸۳۹م، حامد که خود را به انگلیسیها
نزدیک کرده بود با میانجیگری نمایندۀ مقیم
بریتانیا در مسقط، پیمانی با سعید بست که بر پایۀ آن
وضع موجود تثبیت شد و صحار و رستاق در دست وی ماند، اما در جریان
سفر پنجم سعید به شرق آفریقا که از ۱۲۵۶ تا
۱۲۶۷ق / پاییز ۱۸۴۰
تا بهار ۱۸۵۱م طول کشید، ثوینی با نقض
این پیمان به صحار تاخت و سرانجام حامد در جمادیالآخر ۱۲۶۶ق / آوریل
۱۸۵۰م در زندان مسقط مرد (همو، I /
455).
از ۱۲۶۱ق /
۱۸۴۵م وهابیان بار دیگر به تهدید عمان
پرداختند و امیر فیصل، سعد بن مطلق را به بریمی گسیل
داشت. سعد از ثوینی و حامد حاکم صحار سالانه
۰۰۰’۲۰ و ۰۰۰’۵ دلار مالیات
خواست، اما نمایندۀ مقیم بوشهر اعتراضنامۀ تندی به امیر وهابیان
نوشت و یک کشتی جنگی به کرانۀ باطِنه
فرستاد. سعد ناگزیر خواستههایش را کاهش داد و به
۰۰۰’۵ دلار بسنده کرد (همو، I / 457؛ قس: مایلز، 344).
روابط سعید با ایران از
۱۲۴۴ق / ۱۸۲۹م رو به تیرگی
فزایندهای گذاشت. در سالهای ۱۲۴۶ و
۱۲۴۷ق / ۱۸۳۰ و
۱۸۳۱م ستیز میان شیخ عبدالرسول و تیمورمیرزا ــ برادران سعید ــ بار دیگر اوج گرفت. سعید
کشتیهایی به یاری تیمورمیرزا فرستاد،
اما در پی توصیۀ نمایندۀ مقیم بوشهر و حاکم بمبئی از مداخله در اوضاع داخلی ایران
خودداری ورزید. در ۱۲۵۵ق /
۱۸۳۹م جمالخان نامزد حکومت بوشهر که سعید
او را برای بستن یک پیمان دریایی به ایران
روانه کرده بود به دست یکی از سران رقیب کشته شد. اینبار نیز توصیۀ بریتانیا او را از حمله به بوشهر بازداشت. از اینرو نامهای به شاه نوشت که در پاسخ آن به او وعدۀ تنبیه
قاتل داده شد (لاریمر، I / 459). در سالهای ۱۲۶۱ و
۱۲۶۲ق / ۱۸۴۵ و
۱۸۴۶م روابط تیرهتر شد و والی
فارس سپاهی به بندرعباس گسیل کرد تا از سیف بن نَبْهان حاکم
عمانی، مالیاتی گزاف بگیرد، اما میانجیگری
نمایندۀ مقیم بوشهر وضع را آرام ساخت. سعید در
۱۲۶۳ق / ۱۸۴۷م دومین
شاهزادهخانم ایرانی نوۀ فتحعلیشاه را به زنی گرفت، اما این
کار نیز ارزش سیاسی چندانی نداشت (همو، I / 459-460).
سعید در ۱۷ رجب
۱۲۶۷ق / ۱۶ مه ۱۸۵۱م
به عمان بازگشت و به قیس بن عزان و قواسم حمله برد، اما سرانجام توافق شد که
صحار به سعید بازگردد، اما رستاق در دست قیس بماند. بدینسان عمر استقلال ایالت صحار به پایان رسید و قدرت سعید
از سالهای پیش افزونتر شد (همو، I / 456؛
مایلز، 349).
سعید برای ششمینبار در صفر ۱۲۶۹ق / نوامبر
۱۸۵۲م به زنگبار سفر کرد و شعبان
۱۲۷۰ق / مه ۱۸۵۴م به مسقط
بازگشت. اینبار نیروی بزرگی از وهّابیان
به فرماندهی عبدالله بن فیصل به بریمی تاخت و از ثوینی
مالیاتی گزاف خواست. ثوینی به پشتگرمی کاپیتان
کمبال[۱] نمایندۀ مقیم بریتانیا در خلیج فارس به تدارک دفاع
پرداخت، اما بر پایۀ پیمانی تازه، مالیات سالانه به
۰۰۰’۱۲ دلار افزایش یافت و وهابیان
متعهد شدند که ثوینی، نایبالسلطنه را در برابر
دشواریهای داخلی یاری دهند.
۲ ماه پس از عزیمت سعید،
هیأتی از انگلستان به ریاست کاپیتان فرمانتل[۲] برای
خرید جزایر خوریان موریان به زنگبار آمد، اما سعید
این جزایر را در شوال ۱۲۷۰ق / ژوئیۀ
۱۸۵۴م با سند به ملکۀ انگلستان پیشکش
کرد (همو، 351).
در فاصلۀ سالهای
۱۲۶۸-۱۲۷۰ق /
۱۸۵۲-۱۸۵۴م ایران از فرصت
گرفتاری نایبالسلطنۀ عمان با وهابیان
سود جست و تلاش خود را برای بیرون آوردن بندرعباس و توابع آن از چنگ
فرمانروای عمان از سر گرفت و توانست سیف بن نبهان را بیرون
براند. تاخت و تاز وهابیان و تسلط ایران بر بندرعباس سعید را در
۱۶ رجب ۱۲۷۰ق / ۱۵ آوریل
۱۸۵۴م به مسقط بازگرداند. وی پس از بازگشت، به
بندرعباس حمله برد و آن را برای مدتی تسخیر کرد (هدایت،
۱۰ / ۵۷۴-۵۷۷). سرانجام در پی
مذاکره، اجارۀ بندرعباس با فرمان سلطنتی در ربیعالاول
۱۲۷۲ق / نوامبر ۱۸۵۵م تجدید
شد (سدیدالسلطنه، ۲۰۳-۲۰۴) و در ربیعالاول ۱۲۷۳ق / نوامبر
۱۸۵۶م پیمانی رسمی بسته شد که بر اساس
آن شمیل و میناب و بیابان و جزایر قشم و هرمز نیز
به این اجاره افزوده گشت، اما اینبار حقوق حاکمیت
ایران به روشنی مورد تأکید قرار گرفت و وجه اجاره که در
۱۲۳۶ق / ۱۸۲۱م تنها
۰۰۰’۴ تومان بود به ۰۰۰’۱۶
تومان افزایش یافت. این قرارداد ۱۶ مادهای تنها به نام سعید و فرزندان او تنظیم شد (نک : سدیدالسلطنه،
۱۹۹-۲۰۳، متن قرارداد).
سعید در محرم
۱۲۷۳ق / سپتامبر ۱۸۵۶م ثوینی
را به جای خود نشاند و همراه با بَرْغَش به سوی زنگبار رهسپار شد، اما
در راه، در ۱۹ اکتبر بر اثر بیماری درگذشت.
در دوران سعید بازرگانی رشد
یافت و ثروت کشور افزایش پیدا کرد و بازرگانان بسیاری
به مسقط جذب شدند، تا جایی که این بندر به صورت انبار مهم کالا
درآمد. او نخستین فرمانروای عرب بود که در شرق آفریقا آرامش پدید
آورد. در دوران او روابط بریتانیا و عمان بر اثر پیمانهای
متعدد بیش از پیش نزدیک شد.
سعید نسبت به پسر بزرگ خود هلال
(۱۲۳۰-۱۲۶۷ق /
۱۸۱۵-۱۸۵۱م) رفتاری
دشمنانه داشت. شاید از آنرو که هلال رفتهرفته به صورت
رقیب خطرناکی برای پدر درآمد بود. به هر روی سعید،
هلال را بهرغم پشتیبانی لندن، در محرم ۱۲۶۶ق
/ نوامبر ۱۸۴۹م از زنگبار بیرون راند، و او در
۲ ذیحجۀ ۱۲۶۷ق / ۲۸ سپتامبر
۱۸۵۱م در عدن درگذشت. دشمنی با هلال، توجه سعید
را به پسران دیگرش معطوف ساخت. او در رجب ۱۲۶۰ق /
ژوئیۀ ۱۸۴۴م در نامهای به لرد ابردین
نوشت که آرزو دارد ثوینی در عمان و خالد در شرق آفریقا جانشین
وی شوند، اما خالد بر اثر بیماری در ۱۴ صفر
۱۲۷۱ق / ۷ نوامبر ۱۸۵۴م
درگذشت (مایلز، 346-350).
پس از مرگ سعید قلمرو او میان
پسرانش تقسیم شد: بدینسان ماجد در زنگبار (نک :
زنگبار) و ثوینی در عمان به فرمانروایی پرداخت. ترکی
پسر میانی سعید همچنان در صحار فرمان میراند.
۶. سید نوینی
(حکومت: ۱۲۷۲-۱۲۸۳ق /
۱۸۵۶-۱۸۶۶م). وی که بزرگترین پسر بازماندۀ سید سعید بود و از ۱۲۴۹ق /
۱۸۲۳م عمان را در غیاب پدر اداره میکرد، در مسقط جانشین وی شد. در ۱۲۷۲ یا
۱۲۷۳ق / ۱۸۵۶ یا
۱۸۵۷م ثوینی، محمد بن سالم را به زنگبار
فرستاد. محمد توانست از ماجد فرمانروای زنگبار قول پرداخت سالانه
۰۰۰’۴۰ دلار ماریاترزا را به ثوینی
بگیرد و نوینی این موضوع را نشانۀ تبعیت
ماجد از خود به شمار آورد، اما دیری نپایید که ماجد از
پرداخت پول خودداری کرد. از اینرو ثوینی
در ۱۲۷۵ق / پایان ۱۸۵۸م
خواست به زنگبار هجوم برد، اما حکومت بمبئی او را از این کار بازداشت.
از این پس هر دو برابر به دسیسهچینی در قلمرو یکدیگر
پرداختند. بهویژه آنکه در ۱۲۷۶ق / اواخر
۱۸۵۹م، قبیلۀ حرث عمان و برغش، برادر جوان
ماجد، شورشهایی را تدارک دیدند. اختلاف ۲ برادر سرانجام
به پیشنهاد لرد الفینستن[۳] به داوری گذاشته شد و در شوال
۱۲۷۶ق / مه ۱۸۶۰م کمیسیون
تحقیقی به ریاست لرد کانینگ[۴] تشکیل شد که
در رمضان ۱۲۷۷ق / آوریل
۱۸۶۱م به جدایی ۲ قلمرو رأی داد
و زنگبار مستقل شمرده شد. برپایۀ این رأی، ماجد متعهد
شد که کمک سالانهای به مبلغ
۰۰۰’۴۰ دلار ماریاتزا ــ و سپس
۰۰۰’۸۰ دلار ــ به ثوینی و جانشینانش
بپردازد، اما نه به مثابۀ مالیات بلکه تنها به سبب نابرابری میراث ۲ شاخۀ
خاندان (یعنی غنیتر بودن زنگبار). در مقابل،
ثوینی نیز از ادعای مالکیت زنگبار دست شست (لاریمر،
I / 469-471). به دنبال این جدایی، حکومت بمبئی بر آن
شد تا فرمانروایان هر ۲ قلمرو را سلطان بنامد، و بار دیگر در
۱۲۷۷ق / ۱۸۶۱م نمایندۀ سیاسی
خود را به مسقط روانه کرد. (ویلسن، ۲۷۱).
از ۱۲۷۶ق /
۱۸۶۰م کشتیهای عمانی بهسبب تشنج سیاسی
میان مسقط و زنگبار، به بندرعباس به عنوان مرکز حمل و نقل کالا آمد و رفت میکردند. این ضربۀ اقتصادی کنترل نظام حاکم را بر مناطق داخلی سست کرد و دشواریهایی
را پدید آورد. ازجمله، قبیلۀ آل سَعَد (یال سَعَد) ساکن باطنه
و بنیجابر را به شورش واداشت. علت این شورش، گذشته از تحریکهای
قیس بن عزان والی رستاق، آن بود که ثوینی بر اثر تنگنای
مالی، معافیت مالیاتی قبیله را که در زمان سید
سعید برقرار شده بود، فسخ کرد. هلال بن محمد بن احمد که نمیخواست به شورشیان بپیوندد، در گیر و دار توضیح
ضرورت پرداخت این مالیات کشته شد. قیس نیز در جریان
یکی از برخوردها به قتل رسید و پسرش عزان خود را والی سویق
و خابوره گرداند و ثوینی تنها هنگامی توانست شورش را مهار کند
که دستور معافیت مالیاتی تازهای برای
آل سعد صادر کرد (لاندن، 276-282).
در ۱۲۷۸ق /
تابستان ۱۸۶۱م ترکی سر به شورش گذاشت، ولی ثوینی
او را دستگیر کرد و در مسقط به زندان انداخت. این رفتار او مردم صحار
را به شورش برانگیخت اما ثوینی آنان را سرکوب کرد و پسرش سالم
را به والیگری صحار گماشت و چندی بعد سویق و خابوره را نیز
بازپس گرفت (لاریمر، I / 472-473). ثوینی در
۱۲۷۹ق / ۱۸۶۳م با استقرار یک
معاون نمایندۀ سیاسی در گوادر موافقت کرد.
در ۹ رمضان
۱۲۷۸ق / ۱۰ مارس
۱۸۶۲م بریتانیا و فرانسه مقاولهنامهای، بیدخالت دادن ثوینی در آن امضاء
کردند و بر پایۀ آن متعهد شدند که استقلال سلاطین مسقط و زنگبار را محترم شمارند. این
مقاولهنامه که تا ۱۲۸۸ق /
۱۸۷۱م از حکومت بمبئی پنهان نگاهداشته شد بعدها به
فرانسه امکان داد تا در اوضاع عمان به مداخله بپردازد (لاریمر، I / 476؛
لاندن، 75-76).
در ۱۲۸۱ق /
۱۸۶۴م دشمنی میان ثوینی و عزان
بن قیس بالا گرفت و عزان از ترکی بن احمد سَدیری نمایندۀ وهابی
در بریمی کمک خواست. ثوینی خواستار میانجیگری
بریتانیا شد. سرانجام امیر وهابی پس از اولتیماتوم
بریتانیا، میانجیگری کلنل پل نمایندۀ مقیم
خلیج فارس را پذیرفت و نمایندگان عبدالله بن فیصل در ذیقعدۀ
۱۲۸۲ق / آوریل ۱۸۶۶م به
بوشهر آمدند و متعهد شدند که تا وقتی زکات پرداخت شود وهابیان به قبایل
متحد با بریتانیا بهویژه قبایل عمان
حمله نخواهند برد. در همین ماه بریتانیا موفق شد ماجد را به
پرداخت کمک سالانه وادارد و بدین سان ثوینی به پول لازم برای
لشکرکشیهایش دست یافت (لاندن، 285).
ثوینی در
۱۲۸۱ق / ۱۸۶۴م قرارداد مهمی
با بریتانیا بست که بر اساس آن بریتانیا میتوانست در هر نقطه از مسقط و توابع آن خطوط تلگراف برپا کند، سال بعد نیز
قرارداد دیگری بست و به بریتانیا اجازه داد که در مکران و
توابع آن خط تلگراف بکشد (ویلسن، ۲۷۲). این موضوع
دشواریهایی را بر سر مسائل مرزی میان عمان و بریتانیا
و ایران پدید آورد که در دوران فرمانروایی وی پایان
نیافت (لاریمر، I / ۶۰۵-۶۰۶). ثوینی
سرانجام در ۲۷ رمضان ۱۲۸۳ق / ۲ فوریه
۱۸۶۶م به دست پسر خود سالم در صحار کشته شد (سدیدالسلطنه،
282).
۷. سید سالم (حکومت:
۱۲۸۳-۱۲۸۵ق /
۱۸۶۶-۱۸۶۸م). او به داشتن
اعتقادات سنتی اباضی و حتیٰ وهابی شهرت داشت، بهویژه که پس از به قدرت رسیدن، تنی چند از وهابیان
را به خدمت خود گرفت. همچنین معروفترین اباضی
سنتی این دوره، سعید بن خلفان خلیلی، دوست دیرینه
و مشاور و پشتیبان وی بود. به نظر میآید که سعید
بن خلفان در پی آن بود تا سالم را زیر نفوذ گیرد و مذهب اباضی
سنتی را رواج دهد، اما بعد روابط آن دو به سردی گرایید.
به هر حال با روی کارآمدن سالم، بازرگانان بهویژه بازرگانان هندی
تبعۀ بریتانیا به هراس افتادند، بازارها بسته شد و بازرگانی
باز ایستاد و وحشت در سراسر خلیج عمان تا بندر گوادر گسترش یافت
(لاندن، 287)؛ حتیٰ بریتانیا نخست از به رسمیت
شناختن وی خودداری ورزید و به خارج کردن اتباع خود پرداخت. سالم
ناگزیر نمایندگانی به بمبئی فرستاد ولی نتیجهای نگرفت. با این همه هنگامی که سالم خود را به عنوان یک
اباضی معتدل نشان داد، وضع به حال عادی بازگشت و سرانجام حکومت هند که
از نفوذ فرانسه و دیگر قدرتهای بیگانه بیمناک بود، در ربیعالآخر ۱۲۸۳ق / سپتامبر
۱۸۶۶م کلنل پلی را به مسقط فرستاد تا سالم را به
عنوان سلطان به رسمیت بشناسد، و بار دیگر در شعبان
۱۲۸۳ق / ژانویۀ
۱۸۶۷م کاپیتان اتکینسن[۵] نمایندگی
بریتانیا را در مسقط رسماً باز گشود (لاندن، 287-288؛ لاریمر، I / 477-478).
سلطان زنگبار پس از آگاهی از جانشین
شدن سالم کوشید تا از پرداخت کمک سالانه خودداری کند و حتیٰ
با فرستادن اسلحه در پی سرنگونی وی برآمد، اما میانجیگری
بریتانیا سرانجام ماجد را واداشت تا در ۱۲۸۵ق
/ بهار ۱۸۶۸م به تعهد خود عمل کند (لاریمر، I / 481).
ترکی عموی سالم نخستین
کسی بود که بر وی شورید. و در این راه از شیوخ عمان
متصالحه یاری خواست، اما بریتانیا از کمک آنان جلوگیری
کرد. ترکی سپس به جَعلان رفت و قبایل حِرْث و بنی بوحَسَن و حجریین
و آل وَهیبه را به سوی خود کشید و صحار و مطرح را گرفت و به
مسقط تاخت، اما در تسخیر آن ناکام ماند و سرانجام با مداخلۀ کلنل
پلی پذیرفت که با دریافت حقوق سالانه
۲۰۰۰’۷ دلار زیرنظر حکومت بریتانیا
در هند اقامت گزیند. سالم در پی شورش ترکی نسبت به صالح بن علی،
اباضی سنتی قدرتمند و شیخ قبیلۀ حرث بدگمان شد
و درصدد دستگیری او برآمد، اما صالح به باطنه و از آن پس به شرقیه
گریخت (لاریمر، I / 479؛ لاندن، 291).
در آغاز فرمانروایی سالم، ایران
بندرعباس را به شیخ سعید، حاکم پیشین بندرعباس و یکی
از افراد خاندان آل بوسعید اجاره داد، اما او را به مثابۀ یک
تبعۀ ایران به شمار آورد نه نمایندۀ سلطان عمان،
همچنین مبلغ اجاره را از ۰۰۰’۱۶ به
۰۰۰’۲۰ تومان افزایش داد. شیخ سعید
از پرداخت اجاره به والی فارس خودداری ورزید. والی در پی
بیرون راندن وی برآمد. از اینرو سالم در ذیحجۀ
۱۲۸۴ق / آوریل ۱۸۶۸م ساحل
ایران را بست. سرانجام بریتانیا به مداخله پرداخت. در نتیجه
در ربیعالثانی ۱۲۸۵ق / اوت
۱۸۶۸م قراردادی بسته شد که بر اساس آن بندرعباس و
توابع آن برای ۸ سال به سالم و فرزندانش اجاره داده شد، مبلغ اجاره به
۰۰۰’۳۰ تومان افزایش یافت، ولی دیگر
شرایط مشابه قرارداد ۱۲۷۲ق /
۱۸۵۶م بود (سدیدالسلطنه، ۲۰۴-
۲۰۹).
در ۱۲۸۵ق /
تابستان ۱۸۶۸م صالح بن علی در بازگشت از شرقیه
با استاد پیرش، سعید بن خلفان خلیلی تماس گرفت و او را که
رؤیای احیای امامت اباضی را در سر داشت به اتحادی
در برابر سالم فرا خواند. سپس با دیگر سران و شیوخ سنتی ازجمله
عزان بن قیس تماس گرفت، و بدینسان در
۱۲۸۵ق / پایان تابستان
۱۸۶۸م ائتلافی علیه سالم سازمان یافت
که توانست مذهب اباضی سنتی را به عنوان هنجار سیاسی و
مذهبی بر عمان حکمفرما گرداند (لاندن، 291)؛ عزان در ۵ جمادیالآخر ۱۲۸۵ق /
۲۳سپتامبر۱۸۶۸م برکا را گرفت، در
۱۱جمادی الآخر / ۲۹ سپتامبر مطرح را گشود و در
۱۳ جمادیالآخر / ۱ اکتبر مسقط را تسخیر
کرد، و سالم به یکی از قلعههای بندر گریخت.
کلنل پلی نمایندۀ مقیم خلیجفارس پیشنهاد متارکۀ جنگ
داد اما عزان نپذیرفت و حکومت هند ناچار کنار نشست. سالم پس از مذاکرۀ بینتیجهای با عزان سرانجام در ۲۴
جمادیالآخر / ۱۲ اکتبر با یک کشتی انگلیسی
به بندرعباس رهسپار شد.
سرنگونی سالم زاییدۀ عدم
محبوبیت وی به عنوان یک پدرکش، رفتار ناپسندش با حامد بن سالم
والی مصنعه، و تکیهاش بر قبایل غافری
جعلان بود که از آن میان بنی بوعلی قدرتمند و جنّبه بر اثر دشمنی
با یکدیگر به هنگام شورش عزان بن قیس، قدرت تحرک خود را از دست
داده بودند (لاریمر، I / 481, 482).
۸. عزان بن قیس (حکومت:
۱۲۸۵- ۱۲۸۸ق /
۱۸۶۸-۱۸۷۱م). سران مخالفان سید
سالم، سعید بن خلفان خلیلی از هناویان قبیلۀ بنی
رواحه در وادی سمایل، محمد بن سُلَیّم الغاربی رهبر مذهبی
قبیلۀ آل سعد در باطنه، و صالحبن علی شیخ قبیلۀ حِرث،
در یک گردهمایی در مسقط (۱۲۸۵ق /
۱۸۶۸م) عزان را به امامت برگزیدند (نک: نشأت،
۲۹۸، متن بیعت). سعید بن خلفان خلیلی
که درواقع تا مدتی گردانندۀ رژیم تازه بود، گذشته از مقامهای امارت مسقط و قضا، مقامهای
غیررسمی ریاست مذهب و امور مالی و مشاورت سیاسی
را نیز بر عهده داشت. او به دستگاه حکومت ویژگی تند مذهبی
بخشید و بدین سان پرچم سفیدرنگ مُطوّعه جانشین پرچم سرخفام
و دیرینۀ عمان شد. تنباکو، نوشابههای قوی و موسیقی
تحریم شد. اهالی آسانگیر مسقط به رفت و آمد منظم به مساجد و رعایت
ظواهر شرعی وادار شدند و از این نظر رژیم نو در برخی از ویژگیهای
ظاهری به وهابیت میمانست، اگرچه در زمینۀ سیاسی
با آن همگونی نداشت. این شیوۀ رفتار و جریمهها و مصادرهها رفتهرفته تاخشنودی را در ایالتهای
مختلف دامن زد، مضافاً آنکه، مواجب دستههای نظامی
پسافتاده بود، بازرگانی خارجی دچار رکود گشته بود و درآمد عوارض و
مالیات برای تأمین نیازهای حکومت بسنده نمیکرد (لاریمر، I / 482-483). وانگهی عزان اگرچه از
بیعت هناویان برخوردار بود، اما تنها برخی از قبایل غافری
سلطۀ فرمانروایانۀ او ــ و نه امامتش را ــ به رسمیت شناختند. از اینرو عزان در ۱۲۸۵ق / آغاز
۱۸۶۹م نخست به مرکز تجمع استراتژیک قبایل
غافری در وادی سمایل حمله برد و به کمک بُنیچههایی از حرث و حَجْریین و حُبوس، سیابیین
و نِدابیین و رحبیین را سرکوب کرد، همچنین تقریباً
بیهیچ مقاومتی بر صحار و مصنعه و صور چیره شد.
عدم شناسایی رسمی
فرمانروایی عزان از سوی بریتانیا، به رقیبان
امکان داد تا به گونهای چشمگیر فعالیت کنند.
سالم، سلطان مخلوع، از بندرعباس به دبی شتافت و با سدیری نمایندۀ وهابیان
در بریمی تماس گرفت، اما سدیری در
۱۲۸۶ق / ۱۸۶۹م در حادثهای خشونتبار کشته شد و امید سالم به باد رفت.
سیدناصر فرزند دیگر ثوینی نیز از مسقط گریخت
و گوادر و احتمالاً چاهبهار را نیز برای مدتی در اختیار
گرفت. عزان در ماههای جمادیالآخر و رجب /
سپتامبر و اکتبر همان سال به عمان متصالحه لشکر کشید و قلعههای بَهْلا و نزوی و رازْکی و ادم را گرفت و قبیلۀ بنی
بوعلی منطقۀ جعلان را فرمانبردار ساخت. چندی بعد نامهای از امیر
وهابی دریافت کرد که او را از آنرو که لقب امام به
خود بسته است به پرداخت مالیات مرسوم عمان به ریاض میخواند عزان همراه با صالح بن علی و گروهی از
مردم جعلان به بریمی رفت و آنجا را در ۸ ربیعالاول ۱۲۸۶ق / ۱۸ ژوئن
۱۸۶۹م گرفت و سپس با شیخ ابوظبی پیمان
اتحاد بست تا در برابر دریافت کمک مالی از مرز بریمی به
دفاع بپردازد. در پی تسخیر بریمی عبدالله بن فیصل
به عزان اعلام جنگ داد، اما عواملی همچون کمیابی نابهنگام آب و
علوفه در منطقۀ احسا که امیر وهابی در آنجا به بسیج نیرو و
تدارک حمله پرداخته بود، اتحاد فرمانروای عمان با شیخ ابوظبی،
دورنمای نقض تعهد ۱۲۸۵ق /
۱۸۶۶م و ترس از آشوبهای داخلی از حملۀ او
جلوگیری کرد. در این میان بریتانیا که از حملۀ امیر
وهابی به عمان و درنتیجه گسترش دامنۀ نفوذ وهابیان
تا هند، همچنین نفوذ دیگر قدرتهای اروپایی نگران
شده بود، کلنل پلی را در فوریۀ ۱۲۸۷ق /
۱۸۷۰م مأمور به رسمیت شناختن فرمانروایی
عزان کرد (لاریمر، I / 489). اما پلی ــ شاید بیشتر بر
اساس تصمیم شخصی ــ از چنین کاری خودداری ورزید
و از سوی دیگر از هیچ کمکی به ترکی که بریتانیا
مهارش را رها کرده بود، دریغ نکرد (فیلیپس، 142، قس: لاریمر،
I / 486). ترکی در جمادیالاول
۱۲۸۷ق / اوت ۱۸۷۰م پس از دریافت
کمک مالی سلطان زنگبار از راه بمبئی به بریمی رفت و همۀ قلعهها را به استثنای قلعۀ اصلی که از سوی شیخ ابوظبی نگاهداری میشد تسخیر کرد. سپس شیوخ عجمان، دبی و رأسالخیمه را نیز به خود جلب کرد و سرانجام در رجب
۱۲۸۷ق / اکتبر ۱۸۷۰م در وادی
ضنْک جنگی میان دو طرف درگرفت که به شکست عزان انجامید. عزان
همراه با برادرش ابراهیم به مسقط و مطرح عقب نشست، و ترکی همراه با
متحد اصلی سیف بن سلیمان از قبیلۀ بنی رِیام
پس از تقسیم نیروهای خود به پیشروی پرداخت. سیف
جادۀ ساحلی به مسقط را در پیش گرفت و در شوال
۱۲۸۷ق / ژانویۀ
۱۸۷۱م در مطرح با عزان درآویخت. در این جنگ سیف
و عزان هر دو کشته شدند (همو، I / 487).
فرمانروایی عزان از همان
آغاز مایۀ بیم و انزجار شهرنشینان بود و بعدها قبایل نیز
به تدریج از او جدا شدند. حکومت وی اگرچه در آغاز سخت بر گرایش
تعصبآمیز اباضی تکیه داشت، اما این گرایش پس از
تثبیت قدرت بهتدریج رنگ باخت، و مآلاً پشتیبانی اباضیان
متعصب را از دست داد. نرسیدن کمک مالی از زنگبار و دشمنی نمایندگان
سیاسی بریتانیا همچون کلنل پلی، کلنل دیسبرو[۶]
و میجر وی[۷] را نیز میتوان از دیگر
علل سرنگونی فرمانروایی عزان به شمار آورد.
۹. ترکی بن سعید
(حکومت: ۱۲۸۸-۱۳۰۵ق /
۱۸۷۱- ۱۸۸۸م). وی از نظر
بریتانیا و نمایندگی سیاسی آن فردی
مطلوب به شمار میرفت و بیدرنگ از شناسایی
رسمی بریتانیا و کمک نظامی آن برخوردار شد. ترکی پس
از مرگ عزان بن قیس با گروهی از قبیلۀ هِشْم (یا
بنیهاشم) در ۱۱ ذیقعدۀ
۱۲۸۷ق / ۳ فوریۀ
۱۸۷۱م بر مسقط چیره شد و با میانجیگری
کلنل پلی با خلیلی که هنوز قلعههای مسقط را در
دست داشت پیمانی منعقد ساخت، ولی یک ماه بعد خلیلی
و پسرش کشته شدند.
در این هنگام که ترکی، مطرح
و مسقط و صور را در دست داشت، ابراهیم بن قیس برادر عزان بر صحار و
سراسر کرانۀ باطنه میان شناص و مصنعه فرمان میراند، فیصل بن
حمود پسرعموی عزان بر درۀ رستاق مسلط بود و وهابیان نیز قلعۀ بریمی
را باز پس گرفته بودند، با این همه در میان رقیبان او عبدالعزیز
برادر جوان وی و سید سالم نقشی بر جستهتر داشتند. عبدالعزیز
در گوادر که هنوز در اختیار عمان بود به فتنهانگیزی میپرداخت. با این حال ترکی در ۱۲۸۸ق /
۱۸۷۱م شناص، لوی، سویق و خابوره را گرفت، اما
ایران چاهبهار را برای همیشه متصرف شد.
در صفر ۱۲۹۰ق /
آوریل ۱۸۷۲م ترکی و بارتل فریر[۱]
پیمان ممنوعیت بازرگانی برده را در مسقط امضا کردند و از آن پس
فرمانروای عمان از کمک مالی ۰۰۰’۴۰
دلار ماریاترزای زنگبار، که دیگر نه از سوی سلطان زنگبار
بلکه از سوی حکومت هند پرداخت میشد، برخوردار گشت. وی
سپس به کمک بنینعیم به تسخیر صحار پرداخت و
ابراهیم بن قیس نیز سرانجام از در سازش آمد و در برابر دریافت
۰۰۰’۵ دلار و مقرری ماهانه ۱۰۰
دلار سراسر ساحل باطنه را به ترکی واگذاشت. عبدالعزیز هم در رجب
۱۲۹۰ق / سپتامبر ۱۸۷۳م توسط میجر
مالکر[۲] دستگیر شد و به کراچی فرستاده شد. با این همه
آرامش فرا نرسید. در ۱۲۹۰ق / آغاز
۱۸۷۴م، صالح بن علی در پی گزارش دروغ مرگ ترکی،
با پشتیبانی برخی از قبایل هناوی همچون حرث، حبوس،
حجریین و آل وهیبه و بنی رواحه به مطرح تاخت و آن را گرفت
و به سوی مسقط پیشروی کرد. نیروی ترکی که
اساساً از چندصد وهابی و بلوچ تشکیل میشد از پس شورشیان
برنیامد و کمک نظامی بریتانیا نیز دیر رسید،
ناچار ترکی در ذیحجۀ ۱۲۹۰ق / ژانویۀ
۱۸۷۴م شرایط شورشیان (پرداخت
۰۰۰’۶ دلار ماریاترزا، تأیید فروش داراییهای
مصادره شده در حکومت عزان بن قیس به حرث و بنیرواحه، باز پس دادن
دارایی خلیلی به خاندان وی، عدم تعرض به ابراهیم
بن قیس و صالح بن علی) را پذیرفت، اما به رسمیت شناختن
مصادرههای عزان اهانت بزرگی نسبت به قبایل غافری، (حامیان
عمدۀ ترکی) بهویژه غافریان وادی سمایل
که بیش از دیگران آسیب دیده بودند، بهشمار میرفت، از اینرو آنان از رعایت این پیمان
سر باز زدند. بدینسان آشوب میان قبایل بالا گرفت
و شورشهای بعدی باطنه را در ماههای محرم و ربیعالآخر ۱۲۹۱ق / مارس و ژوئن
۱۸۷۴م مستقیماً نیروهای بریتانیا
فرو نشاندند. از این پس ترکی با اخراج بسیاری از مزدوران
وهابی از مسقط و گماشتن افرادی از قبایل هناوی به جای
آنان هرچه بیشتر زیر نفوذ هناویان رفت. حتیٰ با یاری
برادرش عبدالعزیز که او را در اوایل ۱۲۹۱ق /
۱۸۷۴م از کراچی به مسقط بازگردانده بود، از عهدۀ مهار
کردن نابسامانیها برنیامد و جنگ ۲ قبیله تا
۱۲۹۲ق / ۱۸۷۵م همچنان ادامه یافت.
در این میان حضور قدرتمندانۀ قبیلۀ بنی
بوحسن در پادگانهای مسقط که گاه ترکی را نیز به وحشت میانداخت، دیگر قبایل همچون آل وهیبه را به ورود در
دستگاه نظامی سلطان برانگیخت. بدریان نیز خواستار جایگزین
شدن به جای بلوچها بودند، همچنین درگیریهای پیاپی
قبایل، سرانجام ترکی را به کنارهگیری از فرمانروایی
واداشت. پس وی در ۱۹ رجب ۱۲۹۲ق /
۲۱ اوت ۱۸۷۵م کارها را به برادرش عبدالعزیز
سپرد و خود به گوادر رفت. بریتانیا نیز که بیکفایتی و نااستواری فرمانروایی ترکی
را میدید، کوششی برای بازداشتن وی از کنارهگیری
نکرد (قلعجی، ۶۰۰).
عبدالعزیز برای مهار کردن
اوضاع، سران ۲ فرقه را به مسقط فرا خواند، اما این فراخوانی
عمدتاً از سوی هناویان پذیرفته شد و صالح بن علی مشاور
اصلی عبدالعزیز گشت و درنتیجه ناآرامیهایی رخ
نمود که هیچیک به جایی نرسید (لاریمر، I / 503).
در پایان سال
۱۲۹۳ق / ۱۸۷۵م ترکی ناگهان
از گوادر بازگشت. بنی بوحسن که قلعههای مسقط را در
دست داشتند از پذیرش او بیاجازۀ عبدالعزیز
خودداری ورزیدند، اما او به یاری نیروهای
غافری نخل و وهابیان و والی صحار، شهر را تسخیر کرد. دومین
دورۀ فرمانروایی ترکی از آشوبهای صالح بن علی،
ابراهیم بن قیس، عبدالعزیز و دیگران برکنار نبود، با این
همه قدرت وی استوار ماند: در صفر ۱۲۹۳ق / مارس
۱۸۷۶م عبدالعزیز قلعۀ سمایل
را از دست داد و با میانجیگری کلنل مایلز[۳] تبعید
شد. شورش صالح بن علی و مطوعه در ۱۲۹۴ق /
۱۸۷۷م نیز که با همراهی ابراهیم بن قیس
و حمود جحفی انجام گرفت و تا دروازههای مسقط پیش
رفت، بر اثر پشتیبانی بریتانیا از ترکی بینتیجه ماند.
در واپسین ۵ سال فرمانروایی
ترکی تقریباً هیچ خطر جدی پیش نیامد. وی
در دورۀ دوم فرمانروایی خود سیاستی دیگرگونه پیشگرفت،
از تکیه به هناویان چشم پوشید و چون گذشته بر غافریان
اتکا کرد و نیروهای نظامی خود را از مزدوران حساوی و نجدی
تأمین کرد و بدینسان در پایتخت از پشتیبانی
قبیلهای بینیاز شد. او در واپسین سالهای
فرمانروایی خود بارها برای اجارۀ بندرعباس و
توابع آن که پس از سرنگونی سالم تنها ۲ ماه ادامه یافت، تلاش
کرد، اما نتیجهای نگرفت. وی در ۹ شوال
۱۳۰۵ق / ۳ ژوئن ۱۸۸۸م
درگذشت.
۱۰. فیصل بن ترکی
(حکومت: ۱۳۰۵-۱۳۳۱ق /
۱۸۸۸-۱۹۱۳م). پس از مرگ ترکی
اغلب شیوخ عمان ازجمله صالح بن علی نسبت به فیصل اعلام وفاداری
کردند و برخلاف انتظار همگان آشوبی درنگرفت. وی در آغاز فرمانروایی
در پی برقراری روابطی دوستانه با بریتانیا برآمد،
اما بریتانیا که اقتدار او را استوار نمیدید، شناسایی
رسمی فرمانروایی را بنا به توصیه کلنل راس[۴] به
تعویق انداخت، با این همه کمک مالی زنگبار همچنان (از طرف حکومت
هند) پرداخت شد (لاریمر، I / 533).
در جمادیالاول
۱۳۰۷ق / ژانویۀ
۱۸۹۰م حمود بن سعید جحفی با غارت گوسفندان
رحبیین غافری کشمکش میان هناویان و غافریان
را دامن زد. در رمضان ۱۳۰۸ق / آوریل
۱۸۹۱م آشوب چندان بالا گرفت که دامنۀ آن به دروازههای مطرح و مسقط رسید و بازرگانی این ۲ شهر
را مختل کرد. داوری سلطان فیصل که غافریان را به پرداخت تاوان
به هناویان وا میداشت بینتیجه ماند و این
دشمنی تا ۱۳۱۰ق / ۱۸۹۳م
ادامه یافت و بزرگراههای بازرگانی از ساحل به درون عمان بسته
شد. سرانجام سلطان در رجب ۱۳۱۰ق / ژانویۀ
۱۸۹۳م بار دیگر در سیب به داوری پرداخت
و به سود غافریان رأی داد، اما اینبار پرداخت تاوان را
خود به عهده گرفت و بدین سان جنگ را مهار کرد (لاریمر، I / 529).
بریتانیا در ۱۴
شعبان ۱۳۰۷ق / ۶ آوریل
۱۸۹۰م در مسقط فرمانروایی سلطان را به رسمیت
شناخت و به دنبال آن به جای پیمان بازرگانی
۱۲۵۵ق / ۱۸۳۹م پیمانی
دوستی و بازرگانی و دریانوردی میان ۲ دولت
بسته شد. اما از آنجا که این پیمان چندان خوشایند بریتانیا
نبود جای خود را به پیمان ۸ شعبان
۱۳۰۷ق / ۱۹ مارس ۱۸۹۱م
سپرد (نک : قلعجی، ۴۳۳-۴۴۲، متن پیمان)
که بریتانیا و اتباع آن را از امتیازهای بازرگانی و
حقوقیِ چشمگیری برخوردار میساخت، با این
همه لندن که از یک سال پیش در پی یافتن راهی برای
جلوگیری از نفوذ فرانسه و دیگر قدرتهای اروپایی
در عمان بود (کرزن، ۲ / ۵۳۱)، درست یک روز پس از
بستن پیمان دوستی، مقاولهنامۀ انگلیسی
ـ فرانسوی ۱۲۷۹ق / ۱۸۶۲م
را نقض کرد و در ۹ شعبان ۱۳۰۸ق / ۲۰
مارس ۱۸۹۱م پیمان دیگری بست که سلطان
عمان را از فروش یا اجاره یا واگذاری هر بخشی از سرزمین
خود به هر دولتی جز بریتانیا باز میداشت (نک : قلعجی،
۴۴۳-۴۴۴، متن پیمان). بدینسان عمان عملاً تحتالحمایۀ بریتانیا
شد، اما دیری نپایید که ناخشنودی مردم عمان از این
پیمان زمینۀ اصلی قیام همگانی قبایل را فراهم آورد و در شب
۱۵ شعبان ۱۳۱۲ق / ۱۲ فوریۀ
۱۸۹۵م قبایل حرث، حبوس و توابع آن، آل بورشید
و بخشی از زِکاوْنه و وَرد، بنیبَطّاش، عَوامِر عمان
متصالحه، بنی رَواحه، رحبیین، هناویان بخشهای میانی
و جنوبی وادی سمایل بهویژه هناویان
فَنْجه و خوْض و بنی نعمان، شُروح، فُواس، و مردم درۀ رستاق و خضرا
و قسمتهایی از باطنه برای برکناری سلطان در مسقط به پا
خاستند. مسقط بیدرنگ سقوط کرد و پرچم مطوِعّه در
۱۸ شعبان / ۱۵ فوریه بر فراز کاخ سلطان به اهتزاز
درآمد و سلطان به قلعۀ جلالی گریخت، اما اعتراض کلنل سدلر[۵] زندگی او
را نجات داد، اما حکومت هند با مشاهدۀ بیکفایتی
سلطان از کمک نظامی به او خودداری ورزید. سرانجام کلنل ویلسن[۶]
نمایندۀ سیاسی بریتانیا در خلیجفارس به میانجیگری پرداخت و در ۱۲ رمضان /
۹ مارس صلحی ترتیب داده شد که بر اساس آن سلطان گذشته از پرداخت
۰۰۰’۱۲ دلار متعهد شد که به قیامکنندگان
تعرض نکند. در این اثنا صالح بن علی در ربیعالاول ۱۳۱۴ق / سپتامبر
۱۸۹۶م کشته شد و با مرگ او سلطان فیصل تا مدتها در
آرامش بود.
در سالهای پس از قیام،
روابط میان سلطان و بریتانیا درنتیجۀ بیطرفی نمایندۀ بریتانیا در بحران ۱۳۱۲ق /
۱۸۹۵م و ادعای تاوان برای اتباع بریتانیا
و رشد نفوذ فرانسه بر اثر عملکرد عطاوی[۷] دیپلمات عربزبان
فرانسه که در ۱۳۱۱ق / ۱۸۹۴م به
عنوان کنسول سیار وارد مسقط شد به سردی گرایید، و سلطان
در پی یافتن پشتیبانی دیگر در جمادیالآخر ۱۳۱۶ق / نوامبر
۱۸۹۸م به فرانسه امتیاز داد تا یک ایستگاه
زغالسنگ برای آذوقهگیری در بندر جسّه تأسیس کند (لاریمر،
I / 547؛ ویلسن، ۲۷۷) و بدینسان پیمان ۹ شعبان ۱۳۰۸ق /
۲۰ مارس ۱۸۹۱م را زیر پا گذاشت.
در ۱۳۱۶ق /
۱۸۹۹م تیرگی روابط سلطان با فگان[۸]
نمایندۀ سیاسی بریتانیا در مسقط به اوج رسید و
عملاً قطع شد، اما قدرت ناوگان دریایی بریتانیا از یکسو
و توافق بر سر تقسیم مناطق نفوذ، سرانجام ناوگان فرانسوی را به عقبنشینی
از آبهای عمان وا داشت (لاندن، 388). از اینرو سلطان در ۶ شوال
۱۳۱۶ق / ۱۷ فوریۀ
۱۸۹۹م امتیاز داده شده به فرانسه را لغو کرد و
روابط خود را با بریتانیا از سر گرفت (لاریمر، I / 560)
و از آن پس بیهیچ اقتداری به رهبری سر
پرسی کاکس[۹] که در ۱۳۱۷ق / تابستان
۱۸۹۹م به سمت نمایندۀ سیاسی
مسقط منصوب شد، تن در داد (لاندن، 238) و با راهنمایی او خزانهداری
مسقط را به گونهای گذرا بهبود بخشید (لاریمر، 584-585). سرپرستی
کاکس تلاشهای دیپلماتیک گستردهای را آغاز
کرد. حکومت هند در ۱ شوال ۱۳۲۰ق / ۱ ژانویۀ
۱۹۰۳م سلطان فیصل را برای دیدار از هند
دعوت کرد، اما سلطان پسر بزرگ خود تیمور را به آنجا فرستاد و در نوامبر همان
سال نیز لرد کرزن از عمان دیدار کرد. موفقیت داخلی نسبی
سلطان در سالهای پس از ۱۳۲۱ق /
۱۹۰۳م به تلاشهای سلیمان بن سُوَیْلِم
وابسته بود که از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ق
/ ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۷م وزارت او را به
عهده داشت. همچنین سلطان در ۱۳۲۴ق /
۱۹۰۶م توانست روابط دوستانهای با عیسی
بن صالح که جانشین پدر شده بود برقرار کند (لاندن، 389)، اما دورۀ
زودگذر آرامش داخلی عمان در ۱۳۲۵ق /
۱۹۰۷م با قتل سلیمان بن سویلم در وادی
سمایل پایان یافت. فرمانروایی سلطان به نابسامانی
کشیده شد و سلطان بهرغم پیمانهایی که در زمینۀ امور
مالی با کنسولی بریتانیا داشت وامهای محرمانهای از بازرگانان هندو گرفت (لاندن، 380)، بریتانیا از
۱۳۲۲ق / ۱۹۰۴م درصدد برآمد که
فرانسه را وا دارد تا حمایت بریتانیا را از عمان به رسمیت
شناسد (لاریمر، I / 571). کشمکش آن ۲ بهرغم امضای قرارداد و
طرح مسأله در ۲ صفر ۱۳۲۲ق / ۱۸ آوریل
۱۹۰۴م در دادگاه بینالمللی لاهه
(نشأت، ۲۹۲-۲۹۳) تا انجام مذاکراتی بین
مقامات بالا فرو ننشست (لاندن، 256). در همین دوره بریتانیا برای
جلوگیری از بازرگانی اسلحه به تکاپو افتاد و سرانجام در
۱۳۳۰ق / ۱۹۱۲م توانست سلطان را
به تأسیس گمرکخانهای برای نظارت بر صادرات و
واردات اسلحه و امضای موافقتنامهای پیرامون جلوگیری
از قاچاق اسلحه وا دارد. مردم عمان این کار را نشانۀ تبعیت
کامل سلطان از بیگانگان مسیحی و گرایشهای بدعتگذارانۀ او به
شمار آوردند، و قیام گستردهای را به رهبری عیسی
بن صالح و شیخ حِمْیَر بن ناصر از آل نَبْهان و سالم بن راشد تدارک دیدند.
قبایل عمان در گردهمایی ۱۳۳۱ق /
۱۹۱۳م فیصل بن ترکی را خلع کردند و سالم بن
راشد خَروصی را به امامت برگزیدند و نزوی را به عنوان پایتخت
امام معین کردند. در شعبان ۱۳۳۱ق / ژوئیۀ
۱۹۱۳م شهر اِزْکی تسلیم شد و قبایل
هناوی و غافری به امام جدید پیوستند. در این میان
فیصل در ذیقعدۀ ۱۳۳۱ق / اکتبر ۱۹۱۳م
درگذشت (لاندن، 391-395).
۱۱. تیمور بن فیصل
(حکومت: ۱۳۳۱-۱۳۵۱ق /
۱۹۱۳-۱۹۳۲م). وی در دوران
جوانی گرایشهای مذهبی متعصبانهای داشت.
عادتهای مطوِّعه را پذیرفته بود و با برخی از اباضیان سنتی
همچون عیسی بن صالح مکاتبه میکرد. این کار
بریتانیا را سخت نگران میکرد (لاریمر،
588).
تیمور پس از روی کار آمدن
به یاری شیخ ابوظبی عیسی بن صالح را برای
مذاکره به مسقط خواند، اما مذاکرۀ محرم ۱۳۲۲ق / دسامبر
۱۹۱۳م مسقط به نتیجه نرسید (لاندن، 395؛ فیلیپس،
۱۶۰). با درگیری جنگ جهانی اول موقعیت
بریتانیا در دفاع از عمان بهویژه بر اثر
تبلیغات آلمان علیه انگلیس در خلیجفارس دشوار شد، با این
همه در رمضان ۱۳۳۲ق / اوت ۱۹۱۴م
سربازان انگلیسی ـ هندی بیشتری را به عمان کشید
(لاندن، 396، فیلیپس، ۱۶۱). در ربیعالاول ۱۳۳۳ق / ژانویۀ
۱۹۱۵م امام سالم نیروهای قبایل غافری
به سرکردگی حمیر بن ناصر و شیخ بنی ریام (از جبل
اخضر) و هناویانِ پیرو شیخ عیسیٰ را از شرقیه
به سوی مسقط راهبری کرد، اما در شکست دادن نیروهای بریتانیایی
ناکام ماند. در ربیعالآخر ۱۳۳۳ق / فوریۀ
۱۹۱۵م لرد هاردینگ[۱۰] نایبالسلطنۀ هند به مسقط آمد و سلطان را به مذاکره با مخالفان وا داشت و بدینسان دورۀ طولانی ۵ سالۀ مذاکرۀ بینتیجۀ سلطان با امام
آغاز شد. در این میان مذاکرههایی نیز
میان عیسی بن صالح و نمایندۀ سیاسی
بریتانیا انجام گرفت، اما به توافقی نینجامید. نیروهای
سنتی با حضور بریتانیا مخالفتی نداشتند، اما خواستار خروج
واحدهای نظامی آن از کشور بودند، سلطان را یک بدعتگذار میدانستند و بهویژه از آن شکایت داشتند که بریتانیا
منهیات مذهب اباضی ــ همچون خرید و فروش شراب و تنباکو ــ را
روا میداند، اما مباحات آن ــ همچون خرید و فروش برده و اسلحه ــ را ممنوع
میسازد. آنان همچنین منکر سلطۀ بریتانیا بر دریا
بودند و نیز میخواستند که سلطان تنها فرمانروایی
کند و امور مذهبی در دست امام باشد (لاندن، 397). سلطان این شرایط
را نپذیرفت و حالت نه جنگ و نه صلح ادامه یافت. در
۱۳۳۵ق / ۱۹۱۷م امام سالم بن
راشد، احمد بن ابراهیم برادرزادۀ واپسین امام و دوست و خویشاوند
سلطان را از رستاق بیرون راند و بدینسان شکافی میان
شاخههای خاندان آل بوسعید پدید آورد. احمد بن ابراهیم
به مسقط گریخت و به پشتیبانی از رژیم پرداخت.
در فاصلۀ سالهای
۱۳۳۱-۱۳۳۶ق /
۱۹۱۳- ۱۹۱۸م زندگی اقتصادی
و اجتماعی بخشهای ساحلی و داخلی عمان بر اثر جنگ شهری
و آشفتگیهای زاییده از جنگ جهانی اول در خلیجفارس از حرکت بازماند. و در واقع کشور عمان به ۲ پارۀ
«سلطاننشین مسقط» و «امامنشین عمان» تقسیم
شد. سلطان تیمور بر مسقط و شهرهای ساحلی فرمان میراند و امام بر دیگر مناطق داخلی چیره بود (نشأت،
۲۹۹-۳۰۰). پایان جنگ جهانی اول،
بریتانیا را برای برقراری آرامش به تکاپو وا داشت. در اوایل
۱۳۳۷ق / پاییز ۱۹۱۸م
طرحی برای اصلاح از سوی هاورث[۱۱] نمایندۀ سیاسی
بریتانیا در عمان تنظیم شد که در آن بازسازی دستگاه مالی
و حکومتی و امنیتی و نیز پستهای کلیدی
که در آن بازسازی دستگاه مالی و حکومتی و امنیتی و
نیز پستهای کلیدی که میبایست به پرسنل
انگلیسی ـ هندی واگذار شود پیشبینی شده بود.
سلطان از سر ناتوانی سیاسی این طرح را پذیرفت و در
برابر سپردن مهار حکومت مرکزی به بریتانیا،
۰۰۰’۶۵۰ روپیه برای پرداخت وامهای
خود دریافت کرد. وینگیت[۱۲] که از
۱۳۳۷ق / ۱۹۱۹م جانشین
هاورث شد کوشید تا این برنامۀ اصلاحی را به اجرا درآورد.
هم از اینرو درصدد مذاکره با امام برآمد، اما امام شرایط پیشنهادشده را
نپذیرفت (لاندن، 402-403). حکومت سلطان برای پذیراندن مصالحه،
امام را از رهگذر افزایش ۵۰٪ مالیات کالاهای
تولیدشده در قلمرو امامت زیر فشارگرفت، اما مصالحه تنها پس از آنکه
امام سالم ابن راشد در ۱۳۳۸ق /
۱۹۲۰م به دست یکی از مردان قبیلۀ آل وهیبه
کشته شد، تحقق یافت. پس از سالم بن راشد، یکی از نزدیکان
عیسی ابن صالح به نام محمد بن عبدالله خلیلی از قبیلۀ بنیرواحه به امامت برگزیده شد. اما محمد در واقع ابزار دست عیسی
بن صالح بود (کلی، ۱۸۰-۱۸۱) و بدینسان عیسی بن صالح گذشته از اقتدار دینی (به واسطۀ امام
تازه)، از قدرت سیاسی و نظامی ویژهای برخوردار
شد، زیرا بریتانیا و سلطان او را بهعنوان تنها نمایندۀ قبایل
به رسمیت شناختند. سپس مذاکرۀ میان امامت و سلطنت از سر گرفته شد و سرانجام در ۱۱
محرم ۱۳۳۹ق / ۲۵ سپتامبر
۱۹۲۰م پیمانی در روستای سیب بسته
شد. پیمان سیب که از سوی امام عمان به وسیلۀ نمایندهاش عیسی بن صالح حارثی و از سوی سلطان به وسیلۀ وینگیت
کنسول بریتانیا به امضا رسید، اگرچه از نظر حقوقی تمامیت
حاکمیت سلطان را تأیید یا انکار نمیکرد، اما امام را وا میگذاشت تا در قلمرو خود به
گونهای مستقل فرمان براند (امین، 285) و درواقع به جدایی
۲ قلمرو سلطنت و امامت رسمیت بخشید (نک : قلعجی،
۶۰۱-۶۰۲، متن پیمان؛ نشأت،
۳۰۰-۳۰۱؛ لاندن، 403-404).
در ۱۳۳۹ق /
۱۹۲۰م کاپیتان مک کالوم[۱۳] نمایندۀ سیاسی
بریتانیا در کویت به عنوان نخستین تن از وزیران و
مشاوران مالی انگلیسی سلطان برگزیده شد (فیلیپس،
178؛ لاندن، 42). از این پس سلطان مسقط با ۲ مشکل اصلی، چگونگی
برخورد با اقتصاد ساحلی و چگونگی کسب اقتدار بیشتر برای
فرمانروایی روبهرو بود. وی در
۱۳۴۴ق / ۱۹۲۵م قراردادی در
زمینۀ استخراج نفت با کمپانی دارسی بست، اما ۳ سال بعد به
علت عدم دستیابی کمپانی به نفت لغو شد. برنامۀ اصلاحی
و سازماندهی مجدد سیستم مالیاتبندی و دستگاه
اداری مسقط ــ بهویژه بر اثر تضاد این سیستم
با مالیات ناکافی زکات ــ با دشواریهای فراوان روبهرو بود. برپایی ادارههای گمرکی
در صور و صحار و بندرهای باطنه، حکومت را نه تنها با مقاومت قبایل
بلکه با مقاومت تنی چند از حاکمان تقریباً خودمختار آل بوسعید
همچون حَمَد فیصل روبهرو کرد. قبیلۀ آل سعد باطنه نیز
توانست تلاشهای مسقط را برای استقرار گمرکخانه تا ۲ سال به تعویق
افکند و سرانجام این مشکل تنها با دخالت نظامی بریتانیا
حل شد. همچنین در جنوب مسقط، حکومت در اعمال اقتدار خود گرفتاریهایی
داشت و اگرچه بریتانیا توانست بخش مهمی از صور را به پذیرش
نظم جدید وا دارد، اما در نواحی داخلی جعلان با مقاومت روبهرو شد و قبیلۀ بنی بوعلی به استقلالطلبی گرایید و شیخ
آن خود را امیر جعلان خواند، با این همه عملکرد مقامات مسقط در تشکیل
ادارههای جدید، با یاری بریتانیا، موفقیتآمیز
بود.
در داخل عمان امامت محمد بن عبدالله خلیلی
از وضعی استوا برخوردار بود و نظام امامت تا ۱۳۵۹ق
/ آغاز دهۀ ۱۹۴۰م به وسیلۀ ۳ تن
اداره میشد: امام محمد بن عبدالله که هنگام برگزیده شدن به امامت
۳۵ سال داشت راه انزوا در پیش گرفته بود، عیسی بن
صالح قدرت نظامی و سیاسی را در دست داشت و سلیمان بن حمیر
که خود را شاه نبهانیه مینامید بر جبل اخضر
فرمان میراند.
در این دوره عبدالعزیز سعود
امیر وهابی برای گسترش قلمرو خود به شرق جزیرةالعرب بهویژه بریمی چشم دوخت. امام برای پیشگیری
از این خطر، نیرویی از واحدهای هناوی و غافری
را به فرماندهی عیسی بن صالح و سلیمان بن حمیر به
بریمی فرستاد. عیسی بن صالح بر عبری و دَریز
و خنک دست یافت، اما بر اثر بیماری ناگزیر عقبنشینی کرد. امام به دنبال این رویدادها در پی
کنارهگیری برآمد، اما بزرگان قبایل کنارهگیری او
را نپذیرفتند و وی تا پایان زندگی همچنان نگران تحرک وهابیان
بود (کلی، ۱۸۱-۱۸۲، لاندن، 410-411).
سلطان در ۱۳۵۱ق / ۱۹۳۲م به نفع
پسرش سعید بن تیمور کناره گرفت و عمان را ترک گفت و در شهرهای
مختلف هند به گشت و گذار پرداخت و سرانجام در ۱۳۸۵ق /
۱۹۶۵م در بمبئی درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
در دورۀ سلطنت او نفوذ بریتانیا در عمان به اوج خود رسید.
۱۲.سعید بن تیمور
(حکومت: ۱۳۵۱-۱۳۹۰ق /
۱۹۳۲-۱۹۷۰م). وی در یکی
از مدرسههای سلطنتی بریتانیا[۱۴] در هند و
سپس در بغداد آموزش دید و پس از بازگشت به عمان جایگزین محمد بن
احمد الغَشّام نخستوزیر وقت شد و عملاً به فرمانروایی
پرداخت و در ۱۳۵۱ق / ۱۹۳۲م رسماً
به سلطنت رسید. او همچون پدرش مشاوران انگلیسی داشت، اما کوشید
تا آزادی عمل بیشتری به دست آورد و بازپرداخت وامهای سنگینِ
بازمانده از دوران پدر تا اندازهای از تکیۀ کامل
بر بریتانیا بکاهد. از اینرو به بازسازی
دستگاه اداری و منابع مالی خود پرداخت و مالیاتهای سنگینی
از مردم گرفت. با این همه اقدامات وی زمینۀ جنبشهای
بزرگی را در این کشور فراهم ساخت.
در این دوران، نظام امامت در درون
عمان گسترش بیشتری یافت و با تسلط امام بر عبری قلمرو
امامت در سدۀ ۱۴ق / ۲۰م به نهایت گستردگی خود رسید
و مرزهای آن از جنوب به بلاد بنی بوحسن، از مشرق به رشتهکوه هَجَر،
از شمال به عبری و از غرب به شنزارهای رُبع الخالی میرسید و بنابراین ایالتهای عمان، الشرقیه،
وادی سمایل و مناطق الجبل الاخضر و بخش شمالی جعلان و منتهیٰالیه جنوب منطقۀ ظاهره زیر نفوذ امام بود (لاندن، 411-414). امام در ادارۀ امور
از قاضیان و تمیمهها (تمائم، سران قبایل) و دیگر
افراد منتنفذ کمک میگرفت، در شهرهای مهمتر قاضی و
والی نصب میکرد، ادارۀ امور محلی
را به گردآورندگان زکات و تمائم میسپرد و این
همه، رسماً زیر نظر او عمل میکردند. زکات تنها
منبع درآمد بود، اما نیازمندیهای اداری و نظامی
امامت را بر نمیآورد و بیگمان بخشی از درآمدهای
خصوصی برخی از رهبران نیز برای مقاصد همگانی صرف میشد. امام همواره نیروی کوچکی مرکب از
۴۰۰ تا ۵۰۰ تن را آماده به خدمت داشت و همچنین
پرچم ویژۀ خود را برمیافراشت. در این پرچم سفیدرنگ
شمشیری به رنگ سرخ به صورت افقی ترسیم شده بود که در زیر
آن آیۀ «نَصْرٌ مِنَ الله وَ فَتحٌ قَریبٌ» نوشته شده بود (لاندن،
413-414).
در این دوره، گذشته از مشکل روابط
امام با سلطان مسقط و مقامات سعودی ریاض، مهمترین مشکل خشکسالی
دیرپای دهههای
۶۰-۱۳۴۰ق /
۴۰-۱۹۲۰م بود که در واپسین سالهای
دهۀ ۱۳۶۰ق / ۱۹۴۰م بسیاری
از آبادیها را به نابودی کشید تا آنجا که آبادی مهم
القابِل، مرکز قبیلۀ حرث تقریباً از سکنه تهی شد. در
۱۳۶۵ق / ۱۹۴۶م عیسی
بن صالح فرد قدرتمند امامت درگذشت و سلیمان بن حمیر جای او را
گرفت. در قلمرو مسقط، سلطان در مدت امامت محمد بن عبدالله خلیلی که تا
زمان مرگ وی در ۱۳۷۳ق /
۱۹۵۴م ادامه یافت، میکوشید تا موقعیت
خود را بیش از پیش استوار سازد. وی در
۱۳۵۶ق / ۱۹۳۷م امتیاز
استخراج نفت کشور را بدون تفکیک قلمرو خود از قلمرو امام به شرکت نفت عمان و
ظفار[۱۵] داد. این موضوع زمینۀ کشمکشی
میان عمان و عربستان سعودی بر سر منطقۀ بریمی
پدید آورد که تا سالها پس از جنگ جهانی دوم ادامه یافت و دامنۀ آن به
داوری بینالمللی در ژنو کشید (کلی،
۳۱۱-۳۱۲) و سرانجام بریتانیا در
۹ ربیعالاول ۱۳۷۵ق / ۲۶ اکتبر
۱۹۵۵م بریمی را به نام سلطان مسقط و شیخ
ابوظبی به اشغال نظامی خود درآورد (قلعجی،
۵۸۷-۵۹۳، کلی،
۳۱۴-۳۱۷).
در گیرودار این رویدادها
امام محمد بن عبدالله در رمضان ۱۳۷۳ق / مه
۱۹۵۴م درگذشت و غالب بن علی از قبیلۀ بنی
هنا، به پشتیبانی سلیمان بن حمیر و صالح بن عیسی
به امامت برگزیده شد. غالب برای باز یافتن اقتدار امامت در
برابر سلطان مسقط که بهتدریج نفوذش را در دیگر مناطق بهویژه
ظفار میگسترد، به عربستان روی آورد و از آن پول و اسلحه دریافت
کرد (های، 131). در محرم ۱۳۷۴ق / سپتامبر
۱۹۵۴م نیروی زمینی متحد سلطان و
بریتانیا عبری را تسخیر کرد و قلمرو امام را از پایگاه
مرزی عربستان جدا ساخت (لاندن، 418). از اینرو امام غالب برای
تثبیت موقعیت خویش در ربیعالاول
۱۳۷۴ق / نوامبر ۱۹۵۴م خواستار
عضویت در اتحادیۀ عرب شد، اما پذیرش عضویت امامت عمان (خلیل، 2 / 177) دیر
از راه رسید و در جمادیالاول
۱۳۷۵ق / دسامبر ۱۹۵۵م سلطان که
ادعا داشت پیمان سیب بر اثر توطئۀ مشترک امام
غالب با سعودیها نقض شده است، نزوی پایتخت امامت را اشغال کرد و
بدینسان رهبران آن پراکنده شدند. چندی بعد سلیمان بن حمیر و
امام غالب با سلطان آشتی کردند و به عمان بازگشتند، اما طالب برادر امام که
به عربستان گریخته بود، در دَمّام مرکز فرماندهی پدید آورد و
سپس به مصر رفت و در قاهره دفتر امامت عمان را تأسیس کرد و به ارسال اسلحه
به عمان پرداخت و سرانجام در ذیقعدۀ ۱۳۷۶ق /
ژوئن ۱۹۵۷م به برادرش که فعالیت مجدد امامت را در
نِزوای اشغالشده اعلام کرده بود پیوست. در ژوئیۀ همان
سال سلیمان بن حمیر بر شهرهای عمدۀ ایالت
عمان چیره شد و سلطان که از سرکوب حاکمیت احیاشدۀ امامت
ناتوان بود از بریتانیا کمک خواست. شهر نزوی بار دیگر تسخیر
شد و نیروهای امام بهشدت سرکوب شدند. سرانجام در رجب
۱۳۷۸ق / ژانویۀ
۱۹۵۹م امام غالب همراه با برادرش طالب و سلیمان بن
حمیر و دیگر سران به دمّام گریختند و دولت در تبعید تشکیل
دادند و در درون کشور نیز عملیات چریکی همچنان ادامه یافت
(فرهنگستان، ۱۱۵-۱۱۶). در ربیعالآخر ۱۳۸۰ق / اکتبر
۱۹۶۰م ۱۰ کشور عربی خواستار طرح مسألۀ عمان
در مجمع عمومی سازمان ملل متحد شدند، اما بریتانیا مخالفت ورزید.
سال بعد این موضوع بار دیگر مطرح شد، با این همه طرح کشورهای
عربی مربوط به شناسایی استقلال عمان و بیرون راندن انگلیس
از عمان از اکثریت آراء برخوردار نشد. سازمان ملل کمیتهای برای بررسی حقایق به عمان فرستاد. این
کمیته در گزارش خود توصیه کرد که بریتانیا بیدرنگ به «تحتالحمایگی» عمان پایان
دهد، اما مسأله عمان به جایی نرسید و همچنان در محافل بینالمللی مورد بحث ماند. از این پس مبارزۀ مردم عمان عمیقتر و گستردهتر ادامه یافت. مبارزۀ سالهای
۷۸-۱۳۷۶ق /
۵۹-۱۹۵۷م از یک رهبری سنتی
برخوردار بود، اما مبارزۀ نیمۀ دوم دهۀ ۱۳۸۰ق / ۱۹۶۰م در یکی
از محرومترین ایالتهای عمان، ظفار، بیدرنگ شکل چریکی به خود گرفت که نیروهای بریتانیایی
به سرکوب آن پرداختند (هالیدی، ۵۳).
در ۱۹ جمادیالاول ۱۳۹۰ق / ۲۳ ژوئیۀ
۱۹۷۰م قابوس بن سعید به دنبال یک کودتای
خانوادگی در کاخ سلطان در سلاله قدرت را به دست گرفت و عموی خود طارق
بن تیمور را به کشور خواند و پست نخستوزیری را به وی وا
گذاشت (منسفیلد، 212) بدینسان سعید بن تیمور
به لندن روانه گردید و همانجا درگذشت.
در دوران سعید بن تیمور، به
دنبال پیمان دوستی و دریانوردی و بازرگانی
۱۹ ربیعالاول ۱۳۷۱ق /
۲ دسامبر ۱۹۵۱م که ۱۰ سال تجدید
شد، در ۱۳۷۶ق / ۱۹۵۷م پیمانی
با بریتانیا بسته شد که شامل دریافت کمکهای نظامی،
اقتصادی و و فرهنگی میشد و در برابر آن تسهیلاتی
را برای تأسیس پایگاههای نظامی در سرزمینهای
عمان به بریتانیا وا میگذاشت (قدوره،
۷۶-۷۷). علیرغم کشف نفت در
۱۳۸۴ق / ۱۹۶۴م و آغاز صدور آن در
۱۳۸۷ق / ۱۹۶۷م، وضعیت
اقتصادی فرهنگی و بهداشتی کشور بهبودی نیافت و تا
۱۳۹۰ق / ۱۹۷۰م، این سلطاننشین تنها ۳ دبستان و یک بیمارستان (متعلق به یک
میسیون پروتستان آمریکایی) داشت (منسفیلد،
211) و سلطان بر این نکته پای میفشرد که درآمد نفت میبایست صرف تأمین هزینههای دفاعی
شود. در سراسر دوران فرمانروایی سلطان سعید خرید و فروش
برده هنوز رواج داشت (جناب، ۱۰۷؛ «خاورمیانه[۱۶]»،
582).
مآخذ
اقبال، عباس، مطالعاتی در باب بحرین
و جزایر و سواحل خلیجفارس، تهران، مجلس،
۱۳۲۸ش؛ اوتر، ژان، سفرنامه، ترجمۀ علی
اقبالی، تهران، جاویدان، ۱۳۶۳ش؛ بوندارفسکی،
گریگوری، برتری جویان و امپریالیستها در خلیجفارس، ترجمۀ س. م. زمانزاده،
تهران، ابوریحان، ۱۳۶۱ش؛ جناب، محمدعلی، خلیجفارس، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۵۶ش؛
ستودارد، لوتروب، حاضرالعالم الاسلامی، ترجمۀ عجّاح نویهض،
بیروت، دارالفکر، ۱۹۷۱م؛ سدیدالسلطنه، محمدعلی،
بندرعباس و خلیجفارس، به کوشش احمد اقتداری و علی
ستایش، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳ش؛
فرامرزی، احمد، کریمخان زند و خلیج فارس، به کوشش حسن فرامرزی،
تهران، ۱۳۴۶ش؛ فرهنگستان دانشهای اتحاد شوروی،
تاریخ معاصر کشورهای عربی، ترجمۀ محمدحسین
شهری، تهران، کاوه، ۱۳۶۱ش؛ فسائی، حسن،
فارسنامۀ ناصری، تهران، ۱۳۱۵ق؛ قُدّوره، زاهیه،
تاریخ العرب الحدیث، بیروت، دارالنهضة العربیة،
۱۹۸۵م؛ قلعجی، قدری، الخلیجالعربی، بیروت، دارالکاتب العربی،
۱۹۶۵م؛ کرزن، جرج ن، ایران و قضیۀ ایران،
ترجمۀ غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، مرکز انتشارات علمی
و فرهنگی، ۱۳۶۲ش؛ کلی، جیبی،
الحدود الشرقیة لشبه الجزیرة العربیة، خیری حمّاد،
بیروت، دار مکتبة الحیاة، ۱۹۷۱م؛ نامی،
محمدصادق، تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی،
تهران، ۱۳۱۷ش؛ نشأت، صادق، تاریخ سیاسی
خلیجفارس، تهران، شرکت نسبی کانون کتاب، ۱۳۴۴ش؛
هالیدی، فرد، مزدوران انگلیسی: نیروی «ضد
اغتشاش» در خلیجفارس، ترجمۀ اختر شریعتزاده،
تهران، آگاه، ۱۳۵۸ش؛ هدایت، رضاقلیخان، تاریخ
روضةالصفای ناصری، تهران، ۱۳۳۹ش؛ ویلسن،
آرنولد، خلیجفارس، ترجمۀ محمد سعیدی،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۸ش؛ نیز:
Amin, S. H., Middle East Legal System,
Glasgow. Royston Limited. ۱۹۸۵; Hay, Rupert, The Persian Gulf states, Baltimore,
the Middle East Institute, ۱۹۵۶; Keesing Contemporary Archives, Index; Kelly J.
B., «A prevalence of Furies; Tribes, Politics, and Roligion in Oman and Trucial
Oman», The Arabian Peninsula, London, George Allen, ۱۹۷۲; Khalil, Muhammad, The Arab States and the Arab
League, Beirut, Khayats, ۱۹۶۲; Landen, Robert Geran, Oman Since ۱۸۵۶; New Jersey, Princeton
University Press, ۱۹۶۷; Lorimer, J. G., Gazetteer
of the Persian Gulf, Oman, and Central Arabia, Calcutta, superintendent
Government Printing, ۱۹۱۵; Lockhart, L., Nadir Shah,
London, Luzac, ۱۹۳۸; Mansfield, Peter, The
Middle East, London, Oxford University Press, ۱۹۷۳; Miles, S. B., The Countries and Tribes Of the
Persian Gulf, London, Frank Cass & Co. LTD., ۱۹۶۶; The Middle East and North Africa ۱۹۸۴-۸۵, London, Europa Poblication
Limited; Niebuhr, Carsten, Beschreibung Von Arabien, Graz, ۱۹۶۹; Pearce, F. B., Zanzibar,
London, ۱۹۶۷; Philips, Wendell, Oman, a
history, Beirut, Librairie du Liban, ۱۹۷۱, Index.