responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 72

ابن غانم


نویسنده (ها) :
احمد بادکوبه هزاوه
آخرین بروز رسانی :
سه شنبه 20 خرداد 1399
تاریخچه مقاله

اِبْنِ غانِم، عنوان چند تن از افراد خاندانی كه در سده‌های 7 و 8ق / 13 و 14م در عصر مماليك مصر و شام می‌زيستند و بيشتر اديب، شاعر، كاتب و يا عهده‌دار مناصب ديوانی بودند. نسب آنان به غانم بن علی مقدسی كه از عارفان و صوفيان بيت المقدس بود، می‌رسد. اگر چه وی نياي مادری برخی از آنان بوده است، اما همه به ابن غانم شهرت يافته‌اند. برخی از افراد اين خاندان بعدها از بيت‌المقدس به مصر و شام كوچيدند. افراد شناخته شده و بنام اين خاندان بدين قرار است:

1. ابومحمد عزّالدين عبدالسلام بن احمد بن غانم

(د شوال 678 / فوريۀ 1280). از ميان منابع كهن تنها يونينی (4 / 13-27) دربارۀ او به تفصيل سخن رانده و منابع بعدی چيزی برگفته‌های او نيفزوده‌اند. از اين رو آگاهی ما از زندگی او اندك است. وی در بيت‌المقدس زاده شد. از آنجا كه وفات او را قبل از 50 سالگی گزارش كرده‌اند (همو، 4 / 25)، بی‌شك ولادتش را بايد پس از 628ق دانست. وی در آغاز جوانی به آموختن قرآن روی آورد و سپس علوم متداول زمان خود را فراگرفت و آنگاه با آثار و انديشه‌های صوفيانۀ جدش غانم بن علی (د 632ق) كه از مشايخ خانقاه صلاحيه و از صوفيان بنام بود، انس و الفت گرفت و گرايش به تصوف، وی را برای ورود به ميدان وعظ و خطابه آماده ساخت. نخستين مجالس وعظ او به درخواست پسر عمّش و در خلوت انجام گرفت. از آن پس مجالس وی با حضور برخی از خواص ادامه يافت تا اينكه كم‌كم آوازه‌اش بالا گرفت و به رغم ميل خود، مردم برای شنيدن سخنان او شتافتند. پس از مدتی بيت‌المقدس را به قصد مصر ترك كرد و در قاهره رحل اقامت افكند. در آنجا نيز مجالسی ترتيب داد و سخنانش چنان مورد پسند مردم قرار گرفت كه در قاهره برای وی زاويه‌ای برپا كردند و از هيچ لطف و محبتی به او دريغ نورزيدند و او زندگی را تا پايان در آنجا سپری كرد، اما اقامت در قاهره را به سبب دوری از پدر و خويشانش خوش نداشت و پيوسته به قدس و دمشق سفر می‌كرد. وی در اثنای اين سفرها، در جامع اموی دمشق مجالس وعظ تشكيل می‌داد كه جمعی از عالمان و زاهدان در آن شركت می‌جستند. درسخنوری چنان مهارت داشت كه خطبه‌های مراسم عيد را فی‌البداهه ايراد می‌كرد، يونينی نمونه‌هايی از خطبه‌هاي او را كه در دمشق (ح 670ق) و نيز در مراسم حج (675ق) ايراد نموده، گزارش كرده است (4 / 14-17، 19-22). ابن كثير (13 / 289) و ابن تغری بردی (4 / 128) سبك وی را در سخنوری همچون عبدالرحمن ابن جوزی و امثال او دانسته‌اند.
ابن غانم در آثار خود همواره در تبيين مبانی تصوف كوشيده و به بررسی شرح حال سرآمدان اين مسلك پرداخته است. شايد بتوان او را از صوفيانی دانست كه شيوۀ اعتدال برگزيدند. وی سعی داشت با تأويلات بجا ميان شريعت و طريقت كه از ديدگاه او ظاهر و باطن دين است، سازش برقرار كند. به همين جهت بر حلاج خرده می‌گرفت كه چرا راز نگه نداشت و جان بر سر آن نهاد (نك‌ : صلاحيه، 35؛ موسی پاشا، 468- 469). وی انديشه‌های صوفيانۀ خود را نزديك به فهم مردم عادی بيان می‌كرد و مجالس خود را به دور از جاه و جلال كاخهای سلاطين و حتی مساجد و مدارس تشكيل می‌داد و از همين رو پيوسته مورد توجه عموم قرار می‌گرفت (همو، 472). چارچوب كلی اشعار وی نيز همان سبك و قالب سنتی قصيده است و مدايحش كه همانند اشعار ديگر شعرای صوفی اساساً به مضمون عشق تعلق دارد، همه آكنده از اشارات و تعبيرات صوفيانه و باورها و معتقدات مذهبی است و در عين حال روان، ساده و دلنشين است و از ظرافتهای صنايع بديعی و آرايشهايی لفظی چون جناس، تضمين و اقتباس از آيات قرآن و روايات نبوی بهرۀ فراوان دارد (صلاحيه، 31؛ موسی پاشا، 458). وی علاوه بر قصيده، مخمسات و موشحاتی نيز دارد كه در لابه‌لای نوشته‌های او پراكنده است. صفدی با نقل مديحه و موشحی از او شعرش را متوسط ارزيابی كرده است ( الوافی، 18 / 415-416). نثر ابن غانم آهنگين، مسجع و پرتصنع است (نك‌ : يونينی، 4 / 23) و گاه اشارات و رموز عرفانی در آن در قالب تمثيل عرضه شده است. ابن غانم در پی سقوط از پرتگاهی جان سپرد و در مقبرۀ باب النصر در قاهره به خاك سپرده شد (همو، 4 / 23-24، 25).

آثـار

الف ـ چاپی

1. القول النفيس فی تفليس ابليس (= تفليس ابليس)، حاوی مناظرات خيالی و رو در رو با شيطان كه به شيوۀ جدل بر او چيره گشته است. همان‌گونه كه از نام اين اثر برمی‌آيد، ظاهراً مؤلف، اين رسالۀ كوچك را در رد كتاب تلبيس ابليس ابن جوزی نوشته تا نشان دهد، شيطان را بر دل اوليا راهی نيست. اين اثر در بمبئی (1874م) و در قاهره بارها به چاپ رسيده است و برخی آن را اشتباهاً به ابن عربی نسبت داده‌اند (نک‌ : صلاحيه، 32-34؛ موسی پاشا، 456، 465-467)؛ 2. حل الرموز و مفاتيح الكنوز. مؤلف در اين كتاب به تأویل و شرح برخی از مفاهيم اساسی تصوف پرداخته و ضمن آن مصايب حلاج را به روش داستانی و رمزگونه عرضه كرده است. اين اثر در 1317ق / 1899م در قاهره به نام زبدة خلاصة التصوف به طبع رسيده است و به اشتباه به عزالدين بن عبدالسلام سُلمی (د 660ق) نسبت داده شده است (نك‌ : همو، 457، 467-472؛ صلاحيه، 34-36)؛ 3. كشف الاسرار عن حِكم الطيور و الازهار، مشهورترين اثر ابن غانم است كه در آن اشارات و تعابير صوفيانه را در قالب داستانهايی از زبان پرندگان و گلها و حيوانات بيان كرده و در پايان هر داستان به مقتضای حال، ابياتی سروده است (نك‌ : موسی پاشا، 456، 458-465؛ صلاحيه، 69-80). ترجمۀ اين كتاب به فرانسه توسط گارسن دوتاسی در 1821 و 1876م و به آلمانی به كوشش يايپر در 1850م به چاپ رسيده است. غير از چاپهای متعدد اين كتاب در مصر (سنگی 1275، 1280ق، بولاق، 1290، 1307ق)، اخيراً در دمشق نيز در 1988م به كوشش احمد عبدالقادر صلاحيه و صبحی حبّاب، چاپی محققانه از آن به عمل آمده است.

ب ـ خطی

1. الأجوبة القاطعة لحجج الخصوم الواقعة فی كل العلوم. در اين اثر مؤلف به مشكلاتی از مسائل دينی و علم نحو و اصول فقه پاسخ گفته است (دارالكتب، 6 / 201)؛ 2. اصطلاحات الصوفية. نسخه‌ای از آن در كتابخانۀ ظاهريه موجود است (ظاهريه، تصوف، 1 / 88). شيوۀ نگارش اين اثر با سبك ابن غانم سازگار نيست، از اين رو در انتساب آن به وی جای ترديد است (نك‌ : صلاحيه، 43)؛ 3. اِفراد الأحد عن اَفراد العدد. اين اثر در مجموعۀ خطی مينكانا (گوتشالك، IV / 129) و مكتبة الأسد (صلاحيه، 51؛ قس: زركلی، 3 / 355) موجود است؛ 4. ديوان شعر. در كتابخانۀ احمديه در حلب نسخه 60 برگی و منحصر به فرد آن نگهداری می‌شود كه در واقع بخشی از ديوان دو جلدی او را تشكيل می‌دهد و شايد دو قصيدۀ بلند صوفيانه كه در برلين ( آلوارت، شم‌ 7766) موجود است، پاره‌ای از ديوان او باشد (يونينی، 4 / 26؛ صلاحيه، 30)؛ 5. خُطَب (طلس، 156)؛ 6. ذكر اهل الحقيقة و مشايخ الطريقة ( آلوارت، شم‌ 8786)؛ 7. رسالة تشبيه (جسم) الانسان بمملكة كاملة البنيان. در كتابخانۀ ظاهريه (نك‌ : ظاهريه، همان، 1 / 631، مجاميع، 1 / 388) نسخه‌ای از آن موجود است و در واقع فصلی از كتاب حل الرموز و مفاتيح الكنوز هموست (نك‌ : صلاحيه، 36- 39)؛ 8. رسالة فی شرح حديث السبعة الذين يظهرهم الله فی ظهوره (GAL, S, I / 809)، احتمالاً اين رساله اشاره به حديث نبوی «سبعة يظلّهم الله بظلّه ... » دارد كه مؤلف در ابتدای كتاب نزهة اللواحظ فی التصوف و المواعظ، پس از ذكر آن به شرح هفت گروه مزبور پرداخته است (نك‌ : صلاحيه، 48-50)؛ 9. رسالة فی القضاء و القدر والارادة ( آلوارت، شم‌ 2480)؛ 10. الروض الانيق و الوعظ الرشيق، مجموعه‌ای از پند و اندرزهای عارفانه كه گويا توسط يكی از شاگردان او گردآوری شده است (ظاهريه، تصوف، 1 / 753-754؛ آلوارت، شم‌ ESC2, II / 51 ;
8789
)؛ 11. شجرة الايمان، كه موسی پاشا (ص 458) و صلاحيه (صص 45- 48) دربارۀ آن گزارش داده‌اند. بروكلمان،(GAL, S، همانجا) نسخه‌ای با عنوان الشجرة فی التصوف معرفی كرده است كه يكی بودن اين دو بعيد نيست؛ 12. شرح حال الاولياء و مناقب الاتقياء (همانجا)؛ 13. طرق الوسائل و تملّق السائل. نسخه‌هايی از آن در كتابخانۀ اسكوريال ESC2, II / 27-28))، دارالكتب (نك‌ : GAL, S، همانجا) و هامبورگ (بروكلمان، III / 37-38) موجود است؛ 14. الفتوحات الغيبية فی الاسرار القلبية. در اين كتاب، مؤلف با تكيه بر سه عنصر عقل، قلب و نفس، چگونگی تسلط و آگاهی عقل بر اسرار قلب را در صحنۀ وجود خويش به شيوۀ محاوره نوشته است (نك‌ : صلاحيه، 39-40؛ موسی پاشا، 457). نسخه‌های اين اثر در قاهره (سيد، 2 / 175)، دمشق (ظاهريه، همان، 2 / 365-367) و برلين (GAL, I / 587) يافت می‌شود؛ 15. كشف الاسرار و مناقب الابرار و محاسن الاخيار. نسخه‌هايی از آن در برلين ( آلوارت، شم‌ 8785) و مونيخ (اومر، I(2) / 399) موجود است. در مورد ديگر نسخه‌های خطی به بروكلمان مراجعه شود (نک‌ : GAL, GAL, S، همانجاها). از برخی آثار او نيز از جمله تفسير القرآن العظيم، مختصر الشفاء قاضی عياض، شرح احاديث المصطفی (ص) و اعتذارات، جز نامی برجای نمانده است (نك‌ : يونينی، 4 / 26-27).

2. شهاب‌الدين احمدبن محمدبن سلمان بن حمائل

(650 -737ق / 1252-1337م)، كاتب و شاعر. كنيۀ او را به اختلاف ابوجعفر (ابن فضل الله، 16 / 218) و ابوالعباس (ابن شاكر، عيون، 534؛ ابن رافع، 1 / 171) آورده‌اند. جد مادری وی غانم بن علی مقدسی بوده و ابن حجر نسب وی را از سوی پدر به جعفر بن ابی طالب رسانده است (1 / 314). وی در مكه زاده شد (صفدی، همان، 8 / 20؛ ابن شاكر، فوات، 1 / 128) و احتمالاً دوران كودكی و نوجوانی را در دمشق گذراند، آگاهی ما دربارۀ زندگی او و به‌ويژه تحصيلاتش اندك است. تنها می‌دانيم كه پيش از چهارده سالگی در پی اختلاف با پدر، به باب الصغير (در دمشق) رفت و با مسافرانی از اعراب خفاجه، راه سماوه ـ ميان كوفه و بصره ـ را پيش گرفت (صفدی، همان، 8 / 23-24؛ ابن شاكر، عيون، 535؛ ابن حجر، 1 / 315). به گزارش ابن شاكر از آنجا به بحرين و نجد رفت (همانجا) و به گفته‌ای بر اميرحسين بن خفاجه وارد شد و چندی ملازم او گشت و در همين مدت كوتاه، گويش مردم آنجا را آموخت (نك‌ : ابن فضل الله، 16 / 219؛ صفدی، همان، 8 / 24؛ ابن حجر، همانجا). در آن هنگام فرزند خليفه مستعصم در اثنای حملۀ مغولان به بغداد، ناپديد شده بود. مردم سماوه وی را كه تنها به آن ديار رفته بود و ظاهراً نام و نشان خويش را بر كسی آشكار نمی‌ساخت، پسر خليفه پنداشتند و عزيزش داشتند و به نام خليفه به او سلام گفتند. اين خبر، ملك ظاهر بَيْبَرس را در مصر نگران كرد. از اين رو از عيسی بن مهنّا خواست كه او را به مصر بفرستد. شهاب‌الدين در قاهره هويت خويش را بر خليفه آشكار كرد و گروهی نيز به صدق گفتار او شهادت دادند. آنگاه خليفه، پدر او را از دمشق احضار كرد تا فرزند نوجوان را به دستش سپارد (ابن فضل الله، همانجا). گويا وی پس از اين واقعه بود كه به فراگيری علم و ادب همت گماشت و نزد برخی از علما از جمله: ابن عبدالدائم، زين (زين‌الدين) خالد، ايوب حمامی، محمد بن نشبی، يحيی بن ناصح، ابن بانياسی، ابن ابی اليُسر و ابن
مالك شاگردی كرد (صفدی، همان، 8 / 20؛ ابن حجر، 1 / 314-315). وی كتاب عمدة الحافظ و عدة اللافظ را از مؤلفش ابن مالك فرا گرفت. پس از ابن مالك، چندی نزد فرزند او بدرالدين محمد و نيز مجدبن ظهير اربلی دانش آموخت (همانجاها؛ ابن رافع، 1 / 173). ابن غانم به حفظ شعر و لغت كه لازمۀ مشاغل ديوانی بود، عنايت خاصی داشت، چندانكه زهديات و لزوميات ابوالعلاء معرّی را از برمی‌دانست (صفدی، همان، 8 / 19). مدتی نيز در مصر، دمشق، صفد، غزّه و قلعة الروم، منشی ديوان انشا و گاه منشی مخصوص (كاتب السر) بود (ابن فضل الله،16 / 219، 221؛ صفدی، همانجا). فراز و نشيبهای زندگی او كه بيشتر به ماجراجويی شباهت دارد و نيز وقايعی كه او را از اين دربار به آن دربار و از دياری به ديار ديگر می‌كشاند، مربوط به همين دوران است. وی مدتی در دمشق كاتب شمس‌الدين غبريال بود، اما به سبب اختلافی كه منشأ آن خرده‌گيری غبريال بر نوشته‌های او بود، وی را فروگذاشت و به يمن گريخت. در جنوب يمن بر ملك مؤيّد (د 696ق) وارد شد و مورد احترام و اكرام بسيار قرار گرفت. چندی بعد به سبب بيماری فرزندانش و پاره‌ای گرفتاريها، به صنعا رفت و مورد توجه امام زيديان قرار گرفت، سپس آهنگ مكه كرد. در اواخر شعبان 732 همراه ابن فضل الله عمری به شام رفت، ولی سال بعد، از فرط پيری و ناتوانی نتوانست همراه او به مصر بازگردد (ابن فضل الله، همانجا). وی در اواخر عمر مفوج و گرفتار اختلال حواس شد و سرانجام در دمشق درگذشت و در دامنۀ كوه قاسيون به خاك سپرده شد (ابن شاكر، عيون، همانجا؛ ابن رافع، 1 / 172). ابن غانم مردی ظريف، طنزپرداز و حاضرجواب بود و در اين باب، داستانهايی نيز نقل كرده‌اند (نك‌ : ابن فضل الله، 16 / 221-222؛ صفدی، همان، 8 / 22، 23، 24؛ ابن شاكر، فوات، 1 / 130، 132)، اما شعر و نثر او، با آنكه ديرزمانی منشی ديوان بود، سخت مورد انتقاد معاصرانش قرار گرفته است، تا آنجا كه او را نويسنده‌ای ناتوان خوانده‌اند كه برای نگارش قطعه‌ای، رنج بسيار می‌كشد و وقت بسيار می‌نهد و شايستگی منشيگری ديوان را ندارد (ابن فضل الله، 16 / 224- 225؛ صفدی، همان، 8 / 20)؛ هر چند كه برخی ديگر وی را فصيح و توانا وصف كرده‌اند (ابن شاكر، عيون، همانجا؛ ابن رافع، 1 / 173). شعر او نيز خوش اقبال‌تر از نثرش نبود. ابن فضل الله (16 / 221) آن را نيز سست و ملال‌آور و پرتكلف خوانده است.
اگرچه صفدی (همان، 8 / 19) و ابن عماد (6 / 114) او را شافعی مذهب دانسته‌اند، اما پيوند او بازيديان يمن و دوستی وی با افرادی با گرايش شيعی مانند نورالدين بن هلال‌الدوله و نيز سخنان گزنده و نيشدار وی در تعريض به ابوبكر و معاويه را نبايد از نظر دور داشت (نك‌ : ابن فضل الله، 16 / 221-222).

3. علاءالدين ابوالحسن علی بن محمد

(651- محرم 737ق / 1253- اوت 1336م)، اديب، كاتب و شاعر (برادر كوچك‌تر شهاب‌الدين احمد كه اندكی قبل از او درگذشت). زادگاه علاءالدين به درستی روشن نيست، ولی چنين به نظر می‌رسد كه در دمشق (محل اقامت پدرش) به دنيا آمد و در همانجا نيز به تحصيل علوم پرداخت. ابتدا قرآن را حفظ كرد و سپس به فراگيری حديث و فقه مشغول شد و كتاب التنبيه در فقه را از بركرد، آنگاه به ادبيات و نحو روی آورد. گروهی از مشايخ وی از اين قرارند: ابن عبدالدائم، ابن ابی اليسر، زين خالد، علی بن عبدالواحد، ابن ناصح، ابن ابی عمر مقدسی (ذهبی، ذيول، 4 / 106، معجم، 2 / 41؛ ابن شاكر، عيون، 525؛ ابن رافع، 1 / 129). از برخی قراين چنين برمی‌آيد كه وی با برادر خود شهاب‌الدين روابط صميمانه‌ای نداشت و همواره برادر را رقيب و مزاحم خويش می‌پنداشت (صفدی، همان، 8 / 20). علاءالدين در روايت و حديث دستی داشت و راوی صحيح مسلم و بخاری بود (ذهبی، همان، 2 / 42، ذيول، 4 / / 107). برجسته‌ترين راويان او در حديث، ذهبی و برزالی (ذهبی، معجم، 2 / 41؛ ابن رافع، 1 / 130) و در نقل متون و آثار ادبی، صفدی، و وادی آشی بوده‌اند (صفدی، الوافی، 22 / 34، 35، اعيان، 7 / 39؛ وادی آشی، 91).
او بيش از 60 سال از عمر خود را در مناصب ديوانی گذراند و برخلاف برادرش، توانگر بود (وادی آشی، همانجا). گاه از پذيرش مشاغل دولتی در شهرهای ديگر طفره می‌رفت و ترجيح می‌داد در دمشق بماند (صفدی، همان، 7 / 40). تذكره‌نويسان خوی پسنديده و گشاده دستی او را ستوده‌اند (ابن فضل الله، 12 / 343-344). وی با ابن صصری روابط دوستانۀ نزديكی داشت و اين دوستی چنان بود كه وی يك بار به حيله از طرف جمال‌الدين افرم نايب‌السلطنه به يكی از دست‌اندركاران حكومت نامه‌ای نوشت و توصيه كرد كه ابن صصری را به قاضی القضاتی شام برگزيند و او چنين كرد. پس از چندی حيلۀ ابن غانم برملا شد و به جرم آن مقرر گرديد كه دست او را قطع كنند، اما افرم از او درگذشت و مانع اجرای حكم شد، از آن پس ابن زملكانی كه مدعی قاضی القضاتی شام بود، از او سخت دلگير شد. در عوض مقام وی نزد ابن صصری بيش از پيش فزونی گرفت (ابن شاكر، فوات، 3 / 79-81). او نزد برخی از دولتمردان ازجمله، حسام‌الدين لاچين، قبجق (قبجاق)، افرم و امير تنكز منزلتی خاص داشت (صفدی، همان، 7 / 38)، با اينهمه چندين بار مورد بی‌مهری و اذيت و آزار قرار گرفت (همو، الوافی، 22 / 34؛ زغلول، 2 / 74)، اما هيچ گاه از جادۀ صواب پافراتر ننهاد و كينه‌توزی و انتقامجويی پيشه نساخت (صفدی، همانجا). وی بارها حج گزارد و در سفر آخر به هنگام بازگشت از حج در تبوك درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد (ابن شكر، عيون، همانجا؛ ابن رافع، 1 / 128- 129).
علاءالدين با ادبای زمان خويش مكاتبات شعری داشت و برخی چون جمال‌الدين ابن نباته او را ستوده‌اند (صفدی، همان، 22 / 34- 35)، ولی گويا بيشتر از همه با شهاب‌الدين محمود پيوند دوستی داشته است (همان، 22 / 35-36؛ ابن شاكر، فوات، 4 / 94-95، عيون، 527-531؛ ابن قاضی، 1 / 321-322، 3 / 225-227). در تمجيد از شعر او ابن فضل الله عمری می‌گويد كه اگر اين اشعار به قلائد العقيان ابن خاقان و ذخيرۀ ابن بسام راه يافته بود، از بهترين اشعار آن كتابها به شمار می‌رفت (12 / 347). علاءالدين در رثای ابن تيميه قصيده‌ای سروده است كه نسخه‌ای از آن در كتابخانۀ برلين موجود است ( آلوارت، شم‌ 7847). قطعاتی از نثر مسجع و پرتكلف او نيز كه ويژگيهای نثر آن روزگار را دارد، به طور پراكنده در برخی منابع آمده است (نك‌ : ابن فضل الله، 12 / 344-347؛ صفدی، همان، 22 / 37- 38).

4. جمال‌الدين عبدالله بن علاءالدين

يكی ديگر از افراد اين خاندان كه در زمان خود شهرتی داشته، اما آگاهی چندانی از زندگی او در دست نيست، جمال‌الدين عبدالله بن علاءالدين علی بن محمد (711-اواخر شوال 744ق / 1311- مارس 1344م) است. صفدی (همان، 17 / 351-362) كه با وی روابط دوستانه و نزديكی داشته، ضمن ستايش از نظم و نثر او، حدود 60 بيت از اشعار او را كه خطاب به خود وی سروده، نقل كرده است. ابن فضل الله عمری (12 / 354-360) نيز ضمن تجليل بسيار از او و اظهار تأسف از اينكه در جوانی جان خود را از دست داده، ابياتی از اشعار و قطعه‌ای از نثر مسجع او را كه دربارۀ آتش‌سوزی دمشق در 740ق از طرف امير تنكز نايب شام نوشته، آورده است.

مآخذ

ابن تغری بردی، المنهل الصافی، به كوشش محمد امين، قاهره، 1984م؛
ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، الدرر الكامنة، حيدرآباد دكن، 1392ق / 1972م؛
ابن رافع، محمد، الوفيات، به كوشش صالح مهدی عباس و بشار عوّاد معروف، بيروت، 1402ق / 1982م؛
ابن شاكر كتبی، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1394ق / 1974م؛
همو، عيون التواريخ، وقايع 700-760ق، نسخۀ خطی كتابخانۀ سليمانيۀ استانبول، شم‌ ‌276؛
ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، قاهره، 1351ق؛
ابن فضل الله عمری، احمد بن یحیی، مسالك الابصار، فرانكفورت، 1408ق / 1988م؛
ابن قاضی مكناسی، احمدبن محمد، درّة الحجال، به كوشش محمد احمدی ابوالنور، تونس / قاهره، 1391ق / 1971م؛
ابن كثير، البداية؛
دارالكتب، فهرست؛
ذهبی، محمدبن احمد، ذيول العبر، به كوشش محمد سعيد بن بسيونی زغلول، بيروت، 1405ق / 1985م؛
همو، معجم الشيوخ، به كوشش محمد حبيب هيلة، طائف، 1408ق / 1988م؛
زركلی، اعلام؛
زغلول سلام، محمد، الادب فی العصر المملوكی، قاهره، 1400ق / 1980م؛
سيد، خطی؛
صفدی، خليل ابن ایبک، اعيان العصر، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛
همو، الوافی بالوفيات، ج 8، به كوشش محمد يوسف نجم، بيروت، 1391ق / 1971م؛
همان، ج 17، به كوشش دُرُتئا كراوولسكی، بيروت، 1401ق / 1981م؛
همان، ج 22، به كوشش رمزی بعلبكی، بيروت، 1404ق / 1983م؛
صلاحيه، احمد عبدالقادر و صبحی حبّاب، مقدمه بر كشف الاسرار ابن غانم، دمشق، 1988م؛
طلس، محمد اسعد، الكشاف عن مخطوطات خزائن كتب الاوقاف، بغداد، 1372ق / 1962م؛
ظاهريه، خطی؛
موسی پاشا، عمر، تاريخ الادب العربی ( العصر المملوكی)، دمشق، 1409ق / 1989م؛
وادی آشی، محمد بن جابر، برنامج، به كوشش محمد محفوظ، بيروت، 1982م؛
يونينی، موسی بن محمد، ذيل مرآة الزمان، حيدرآباد دكن، 1380ق / 1961م؛
نيز:

Ahlwardt;
Aumer, Joseph, Catalogus codicum manuscriptorum bibliothecae regiae Monacensis, Wiesbaden, 1866;
Brockelmann, Carl, Katalog der Handschriften der Staats und Universitatsbibliothek zu Hamburg, Hamburg, 1969;
ESC2 ;
GAL;
GAL, S;
Gottschalk, H.L. etal., Catalogue of the Mingana Collection of Manuscripts, ed. D. Hopwood, Birmingham, 1963.

احمد بادکوبه هزاوه

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 3  صفحه : 72
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست