نام کتاب : درآمدى بر عرفان اسلامى نویسنده : اراکی، محسن جلد : 1 صفحه : 225
دلالت بر
اميد و انتظار ديدار دوباره دارد. در قطعهاى كه در ادامه بيت بالا آمده است چنين
مىخوانيم:
دلم چون برگ مىلرزد همه روز
كه دلبر نيمه شب تنها كجا شد؟
برو بر ره بپرس از رهگذاران
كه آن همراه جانافزا كجا شد؟
برو در باغ پرس از باغبانان
كه آن شاخ گل رعنا كجا شد؟
برو بر بام مىپرس از پاسبانان
كه آن سلطان بى همتا كجا شد؟
چو ديوانه همى گردم به صحرا
كه آن آهو در اين صحرا كجا شد؟
بگو روشن كه شمسالدين تبريز
چو گفت الشمس لا يخفى كجا شد؟
اگر
مولوى را خبر از مرگ شمس رسيده بود، پرسيدن و نگران بودن از غيبت نيمه شب دلبر،
بىمعنا مىشد و نيز جايى براى پرسيدن از رهگذاران و باغبانان و پاسبانان و صحرا و
دريا نبود. تنها قطعهاى كه از زبان مولوى خبر مرگ شمس را حكايت مىكند قطعه ذيل
است:
اين اجل كر است و ناله نشنود
ورنه با خون جگر بگريستى
دل ندارد هيچ اين جلاد مرگ
ور دلش بودى حجر بگريستى
مادر فرزند خوار آمد زمين
ورنه بر مرگ پسر بگريستى
هين خمش كن نيست يك صاحب نظر
ور بدى صاحب نظر بگريستى
شمس تبريزى برفت و كو كسى؟
تا بر آن فخر البشر بگريستى
عالم معنى عروسى يافت زو
ليك بى او اين صور بگريستى
اين جهان را غير آن سمع و بصر
گر بدى سمع و بصر بگريستى
نام کتاب : درآمدى بر عرفان اسلامى نویسنده : اراکی، محسن جلد : 1 صفحه : 225