«یکی از دوستداران امام صادق نزد ایشان آمد و سلام کرد و نشست،
درحالیکه اسماعیل، فرزند امام نیز همراه ایشان بود. چون
امام صادق رفت، آن مرد
نیز همراه ایشان برگشت، امام به در خانهاش که رسید، از مرد جدا
شد و به خانه رفت. فرزندش اسماعیل به ایشان گفت: پدرجان! چرا او را به
خانه، دعوت نکردید؟ امام فرمود: به خانه آوردن او در شأن من نبود. اسماعیل
گفت: او هم نمیآمد [پس بد نبود که به ظاهر، تعارفی میکردید]
امام فرمود: پسرم! خوش ندارم که خداوند، مرا اهل تعارف [دروغین]
بنویسد».[1]
به کار گرفتن مهمان
نَزَلَ بِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ضَيْفٌ وَكَانَ جَالِساً عِنْدَهُ
يُحَدِّثُهُ فِي بَعْضِ اللَّيْلِ فَتَغَيَّرَ السِّرَاجُ فَمَدَّ الرَّجُلُ
يَدَهُ لِيُصْلِحَهُ فَزَبَرَهُ أَبُو الْحَسَنِ
ثُمَّ بَادَرَهُ بِنَفْسِهِ فَأَصْلَحَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّا قَوْمٌ لَا
نَسْتَخْدِمُ أَضْيَافَنَا؛ «مهمانی بر امام رضا وارد شد، امام تا پاسی از شب، نزد او
نشسته بود و با وی سخن میگفت که چراغ، کم نور شد، مرد، دستش را دراز
کرد که آن را درست کند؛ امام رضا وی را
از این کار، بازداشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت. سپس به او فرمود: ما
قومی هستیم که از مهمانانمان کار نمیکشیم».[2]
امام باقر: مِنَ الْجَفَاءِ اسْتِخْدَامَ الضَّيْفِ فَإِذَا نَزَلَ بِكُمُ
الضَّيْفُ فَأَعِينُوهُ وَإِذَا ارْتَحَلَ فَلَا تُعِينُوهُ فَإِنَّهُ مِنَ
النَّذَالَةِ وَزَوِّدُوهُ وَطَيِّبُوا زَادَهُ فَإِنَّهُ مِنَ السَّخَاءِ؛ «به کار گرفتن مهمان [نشان]
از بیادبی است. پس هرگاه مهمان بر شما وارد شد [در بار افکندن و جابهجا
کردن بارهایش] به او کمک کنید و هرگاه خواست که بارش را ببندد کمکش نکنید؛
زیرا این کار [نشان] از پستی است و توشه بسیار همراهش
کنید؛ زیرا این کار [نشان] از سخاوت است».[3]