زندگى؛ اعم از فردى، اجتماعى، خانوادگى، اقتصادى،
آموزشى، ادارى
و
امثال آن، مشخص مىكند و آن را به گونهاى قرار مىدهد كه موافق رضايت پروردگار
باشد. از همين جا روشن مىشود كه نقش عبادت، عبارت است از نقش ارتباط با آفريدگار
و تعميق اين ارتباط طبيعى است كه از سويى اين ارتباط با قادر مطلق گمشدگى و الحاد
را از بين مىبرد، از سوى ديگر مشكل غلو و ارتباط با مخلوقات محدود را كه هيچ گونه
قدرت و نيرويى از خود ندارد برطرف مىكند؛ چون انسان مشرك در عبادت، خود را با بتى
پيوند داده كه با دست خود انسان ساخته شده و محدود است، به علاوه اينكه هيچ گونه
قدرت و شعور (آگاهى) ندارد.
بسيار
طبيعى است كه منشأ اين پيوند از يك سو نادانى، غرور، عناد، عدم تأمل و تفكر،
گمراهى و گم كردن راه از سوى انسان مىباشد، از سوى ديگر احساس نياز او به پيوند
با آفريدگار مطلق در تمام حركات و برنامههاى زندگى است. انسان مشرك به خاطر اين
امر حقيقت را وارونه نموده از خلال اوهام و افكار خطا و گمراه كننده كه چشم حقيقت
او را به كلى كور نموده است، آنچه را كه حقيقت نيست به جاى حقيقت مطلق پنداشته و
گمان كرده است كه او، خدا است؛ لذا با اين تصور، آن را مىپرستد. آيا عاقلانه است
كه انسان تا اين حد سقوط نمايد به گونهاى كه عقل و شعور خود را از دست بدهد و از
وهم و خيال پيروى نمايد و آنچه را كه ساخته دست بشر است معبود مطلق