عبادت و تكاليف فردى مشغول شدند. ليكن
امام (ع) بر خلاف اين، حركت نموده و جنبه سياسى و عمل اجتماعى و سياسى را كه از
اركان واجبات شرعى است بر ديگر ابعاد مرجح داشتند. و اين عمل امام (ع) دلالت
مىنمايد كه هيچ فرد مسلمانى نمىتواند اين بعد را رها نموده و خيال كند كه رسالت
اسلامى منحصر در اشتغال به جوانب فردى و جوانب اجتماعى، بعيد از ابعاد سياسى است؛
اين چيزى است كه حكومتهاى جائر به اذهان مردم القاء نمودهاند؛ مفهوم جدايى دين
از سياست مفهوم جديدى نيست كه امروزه توسط استعمار مطرح شده باشد بلكه ابتدائاً
بنى اميه آن را طرح كردندد. چنان كه در تاريخ مىخوانيم كه پدر و مادر مىآمدند و
دست فرزندشان را مىگرفتند و مىگفتند تو با كار سلاطين چه كار دارى؟
اين باور كه سياست و حكومت از امور مربوط به دين نيستند و پرداختن به
آنها در ضمن مسؤوليتهاى فرد مسلمان نيامده است از آموزههاى حكومت جور بوده است.
بنى اميه در حقيقت با القاء اين باور مىخواستند كه ميدان سياست را ملك طلق خود
قرار دهند تا هيچ يك از مسلمانان با انگيزه تكليف شرعى، به سياست نيانديشد و در
اين ساحت براى آنان مزاحمتى ايجاد نكند.
پس اين تفسير، اين امتياز را دارد كه تكليف سياسى را، يك تكليف محورى
و مقدم بر تمام تكاليف شرعى قرار