حدّى ارتباطى و تفكيكناپذير است، سخن بر
خلاف فهم عرفى است و نتيجهاش آن است كه شخص تهمت خورده و مورد افترا در مسأله زنا
نتواند قسمتى از كيفر قاذف [تهمتزننده] را ببخشد، براى مثال، نتواند در ميان
اجراى حد، از باقىمانده آن چشمپوشى كند. اين نيز نادرست است كه بگوييم: بخشيدن
قسمتى از حدّ و تخفيف آن تنها در صورتى جايز است كه هر دو از يك جنس باشند و تبديل
كيفر به چيزى سبكتر مانند زندان يا جريمه مالى جايز نيست، زيرا اين كيفرى ديگر
است و نيازمند دليل است.
چنين چيزى خلاف برداشت عرفى در باب كيفرهاى عمومى است كه به نظر حاكم
واگذار شده تا مردم از اجراى آن عبرت گيرند و راه درست بپيمايند. چه، مىتوان گفت
اين سخن در باب حقوق مردم بر خلاف دريافت عرفى نيست؛ براى نمونه، كسى كه حق قصاص
از آنِ اوست نمىتواند آن را بخشيده و به زدن و يا زندان يا تغيير مورد قصاص گرچه
كمتر يا آسانتر باشد تبديل كند. اين سخن نيز شايسته دقت و درنگ است.
جهت ششم
: عفو از اختيارات كيست؟ آيا حاكم به معناى قاضى داراى چنين حقى است
يا حاكم به معناى ولى امر؟ درست آن است كه ولى امر داراى چنين حقى است؛ زيرا:
نخست آن كه: در روايات عفو يا به صراحت، مانند ذيل روايت طلحه به نقل
صدوق و روايت تحف، و يا بر حسب مورد، در همه آنها آمده كه امير المؤمنين (ع)
بزهكار را بخشيد، كه او نيز ولى امر بود، فراتر رفتن از او و سرايت دادن مطلب به
قاضى وجهى ندارد. اما اين احتمال كه اين حقِ امام معصوم (ع) از آن روى كه معصوم
است، نه از آن روى كه امام و ولى امر است مىباشد، خلاف ظاهر واژه «امام» در
روايات است كه ظاهرش همان معناى لغوى و عرفى است و نه خصوص معصوم، به ويژه آن كه
ناقل اين حديث مانند طلحة بن زيد سنى مذهب است.
دوم آن كه: اين سخن، جمع ميان دليل جايز بودن بخشش حدود خداوندى در
موارد اعتراف و دليل اين كه برپا داشتن حد به عهده سلطان، والى يا امام است،
مىباشد. به ديگر سخن: از آنجا كه در جاى خود ثابت شده كه اجراى كيفر از آنِ ولى
امر است و نه قاضى، اثبات مىشود كه اين حق نيز از آن ولى امر است و نه قاضى. آرى
او مىتواند اين حق را به كسى كه بر اين كار مىگمارد و يا والى قرار مىدهد،
واگذارد.
2- حقوق انسانها
قسم دوم از كيفرهاى مورد بحث، حدهايى است كه از حقوق انسانهاست؛
مانند حدّ افترا و قصاص، كه اين نيز به يك معنا حدّ شمرده مىشود. در اين گونه از
كيفرها ظاهر آن