اول: جهان فعلى ما مشتمل بر
موجودات مادى مانند اشياى دوروبر ما و موجودات پيشرفته مجرد- مانند ارواح مجرد
انسانها- است
دوم:
همه موجودات امكانى هم در ابتداى وجود و هم در ادامه و بقاى خود به اراده واجب
الوجود- آفريدگار ممكنات- نيازمندند، مانند احتياج روشنايى چراغ به قوه برق در
ابتداء و استدامه خود و مانند چرخش پره هاى پنكه به برق.
سوم:
نتيجه اينكه انسان بعنوان يك موجود ممكن، هم در اصل وجود بدن مادى و هم در وجود
روح مجرد خود و هم در صفات و هم در انجام كار و حركت خود به افاضه و امداد خداوند
نياز دارد چه در ابتدا و چه در اثنا. چه در كار خوب و چه در انجام بديها.
چهارم:
آنچه براى ما وجدانى است و از درون خود به طور قطعى مىدانيم اينست كه ما بمجرد
اراده و قصد خود، كارهايى را- چه خوب و چه بد- انجام مىدهيم و يا ترك مىكنيم و
بايد چنين باشيم، چه اولا ما را خداوند مكلف نموده و تكليف موجود مجبور، باطل و
لغو و خلاف عقل است، مثل اينكه بحيوانى يا انسانى دستور داده شود پرواز كند يا در
زمين اقامت كند، زيرا پرواز براى او مقدور نيست، و اقامت در زمين براى او جبرى است
و با جبر، تكليف او غير ممكن است و ثانيا انسان چه در نظام عقلانى چه در نظام آن
جهان، مسئول اعمال خود است و در برابر كارهاى خوب خود مستحق مكافات و در مقابل
كارهاى زشت خود مستحق مجازات است. و عمل جبرى چه خوب و چه بد، مسئوليت ندارد مانند
حركت نبض و حركت قلب و سهو و نسيان و امثال آنها.