مردم راهى جز ترك زندگانى و يا
حذف خرافات باقى نگذاشتند و مردم هم بحكم عقل خود راه دوم را برگزيدند.
ولى
ايرادى كه متوجه آنان مىشود اينست كه دين را منحصر به تعليمات خرافى كليسا
دانستند و از دين حق الهى فحص و جستجو نكردند و گمراه شدند[1]
و اگر امروز ما مىبينيم كه حكومتهاى غربى در كشورهاى اسلامى نصرانيت را ترويج
مىكنند تنها انگيزه استعمارى دارد و بس.
در
اسلام اولا شريعت كاملى وجود دارد و ثانيا بين دنيا و آخرت فاصلهاى وجود ندارد
ثالثا به تحصيل علم و حتى به نگاه كردن در آسمانها و زمين، دستور داده شده و رابعا
هر فرد خودش در سرنوشت خود با خداوند خود مستقيما ارتباط دارد، بهشتفروشى كشيشان
كليسا، در اسلام وجود ندارد، علماى دينى خودشان بايد از خداوند خوف بيشتر داشته
باشند و بجاى سلطهجويى تنها حق موعظه و ارشاد و امر به معروف و نهى از بدكاريها
را دارند.
التزام
به اسلام هيچ مشكلى را در ترقى دنياى مسلمانان و تحصيل علم و كمال ندارد، بلكه
اسلام مشوق تحصيل علم و معرفت، عدالت اجتماعى و كرامت انسانى و امثال اين مسائل
مىباشد. و حوزه سكولار در اختيار چگونگى نظام دولت و تعدد احزاب و نحوه زندگى در
چهارچوب مقررات
[1] - غرور و تكبر دانشمندان غربى و غلو آنان در حق حس
و تجربه يكىديگر از عوامل بدبينى مردم بىخبر به دين، در غرب شد.