بنابراين
آنچه كه اصالت و اهميت دارد شناخت عقلى و پس از آن شناخت حسى و سپس شناخت تعبدى به
شرطى كه واقعيت شريعت آسمانى بدلايل قطعى ثابت گردد و شناخت جزئيات جهان به طريق
اطمينانى از صاحب شريعت به دست آمده باشد و ابهامى در سند و متن منقولات وجود
نداشته باشد. و در آخر شناخت عرفانى مىباشد.
از
اينجا فهميده مىشود كه جهانبينى[1] و
ايدئولوژى[2] نيز بر
چهار گونه (عقلى، حسى، تعبدى و عرفانى) مىشود. و نوع عقلى آن داراى اصالت بوده و
حتّى مىشود آنرا پايه و اساس سه نوع ديگر دانست. بلكه جهانبينى حسى تنها در حلقه
ماديات محسوس، معتبر است. زيرا همانگونه كه فهميديم حس تنها در جزئيات مادى كاربرد
دارد نه در تحصيل مفاهيم كلى و حتى نه در تجريد و تعميم مدركات جزيى.
بلى
انسان وقتى به حقيقت مىرسد كه شناخت عقلى و جهانبينى عقلى را بپذيرد و در تحصيل
آن موفق گردد[3].
در
اينجا ذكر اين نكته لازم است كه كليات عقلى گاهى از طريق
[1] - سلسله باورها و بينشهاى كلى درباره جهان هستى
خصوصا خدا و انسان و مىشود اصول دين و معارف آنرا جهانبينى آن دين دانست
[2] - نظرات منسجم كلى درباره كردار و رفتار و اخلاقيات
انسانها و مىشود كه فروع دين را داخل ايدئولوژى به معناى فوق دانست
[3] - و سپس نظر دين بر حق الهى را درباره حقايق جهان
به عنوان جهانبينى دينى بپذيرد چون اصول آن دين از راه جهانبينى عقلى به دست
آمده است