حَتّى دَبَّتِ الْأَرَضَةُ مِنْ عَصَاهُ، فَأَكَلَتْ مِنْسَأَتَهُ (اى عصاه)، فَانْكَسَرَتْ، وَخَرَّ سُلَيْمَانُ إِلَى الْأَرْضِ، أَفَلَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ الخ[1].
203- سلامتى نفس
ديدم نوشتهاند به ديوار خانقا
با خطّ دلپذير كه اين نيز بگذرد
گفتم هزار حيف كه با صد هزار درد
اين چند روز عمر به نا چيز بگذرد
دى آمد و گذشت بهار آيد و رود
صدها بهار ديگر و پاييزبگذرد
هم روز روح بخش فرح زاى ما گذشت
هم اين شب سيا و غم انگيز بگذرد
ما را اگر سلامتى نفس آرزو است
بايد تمام عمر به پرهيز بگذرد
204- قلب كل
كل فى فلك كه عكس آن نيز همان است و مانند سك مگس مانند موم- ساس، كيك و كسك و كوك و كلك و كبك و كمك- ارض خضرا- ربك فكبر.
205- شعر ظريفى
گفتم صنما لعل لبانت نمكى
گفتا كه چه دانى نمكى تا نمكى؟
گفتم كه مرخصم بكن تا بمكم
گفتا كه مرخصى نه خيلى كمكى
[1] - جلد 63 بحار الانوار نقلًا عن روضة الكافى 144.