responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روابط اجتماعى از نگاه قرآن نویسنده : مسعودى، عبدالهادى    جلد : 1  صفحه : 80

خورشيد و باد

خورشيد و باد با هم مسابقه گذاشتند تا پالتو و ديگر لباس‌هاى زمستانى و ضخيم مردى را از تنش درآورند. مرد در راهى از ميانه بيابان مى‌رفت و چون هوا هنوز كمى سرد بود، پالتويى به تن و شالى به گردن داشت. باد دورخيز كرد و به‌سرعت و شتاب، بر مرد وزيد. او دستان خود را به پالتو گرفت تا باد، آن‌ها را نبرد. باد كه تحمل شكست را نداشت و غرور خود را جريحه‌دار مى‌ديد، دوباره دورخيز كرد و اين بار با سرعتى بيشتر و با خشم و زوزه‌كنان به سوى مرد آمد. مرد كه گرد و خاك جاده را از دورخيز باد مى‌ديد، دكمه‌هاى پالتويش را بست و شال خود را نيز گره زد. باد هر چه تندتر و خشمناك‌تر وزيد، مرد لباس‌هايش را بيشتر گرد خود پيچيد. باد خسته و شكست‌خورده و نااميد از روش تند و خشن خود، گوشه‌اى نشست و آرام گرفت.

خورشيد به باد گفت: اكنون نوبت من است و بهتر است تماشا كنى تا روش مرا ياد بگيرى. سپس اندكى از جاى خود بالاتر رفت و از آن بالا به مرد لبخند زد. با لبخند او نور و گرما به زمين سرازير شد و مرد احساس كرد كه مى‌تواند پالتويش را باز كند و شالش را رها كند. خورشيد از موفقيت اوليه‌اش شاد و چهره‌اش گشاده‌تر شد و بالاتر رفت و اين كار، دوباره موجى از گرما روانه زمين كرد. مرد احساس كرد مى‌تواند افزون بر پالتو، كلاه و لباس روى خود را نيز درآورد و به دست گيرد. آفتاب ديگر در پوست خود نمى‌گنجيد؛ بالا و بالاتر رفت و تقريباً به وسط آسمان رسيد. مرد كنار آب فرود آمد و بيشترِ لباس‌هايش را در كنار جوى آب نهاد و بر سرو صورتش آب پاشيد. باد، خجل از تندى، و آفتابْ شاد از نرمى، به هم نگريستند و مرد را به حال خود نهادند و

نام کتاب : روابط اجتماعى از نگاه قرآن نویسنده : مسعودى، عبدالهادى    جلد : 1  صفحه : 80
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست