نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 307
اين توصيه را مىخوانَد و شروع به گريه كردن مىكند و حضار هم به گريه مىافتند.
سپس امير مىگويد: بفرماييد برويم داخل.
وى را پيش انداخته و اطاق به اطاق تا اطاق امير مىروند.
آنگاه مىگويد: چون شما عازم ارض اقدس هستيد من شما را منصرف نمىكنم و الّا از همينجا امكانات مراجعت شما را فراهم مىكردم. سپس از مقدار ديون و قيمت منزل، سراغ مىگيرد و دستور مىدهد يك كيسه اشرفى مىآورند و در جلو او مىگذارند و به اندازه قرض و مخارج رفتن و برگشتن را همراه با اسب و يك همراه به وى داده، او را عازم مشهد مىنمايد.
وى پس از زيارت امام رضا عليه السلام به نجف مراجعت مىكند و بقيه توصيهها را دور مىريزد.
آقا شيخ جواد مىگويد: با خبر مراجعت عمو به استقبال وى در وادىالسلام رفتم. ديدم لباس مرتب و وضع مرفهى دارد. علت را سؤال كردم. گفت: اجمال قضيه را اكنون مىگويم و تفصيل را در منزل، اما اجمال قضيه آن كه تمام اين وضع مربوط به آن زبانه سيگار بود!
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 307