نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 304
خادم رفته و به آقا مىگويد و ايشان مىفرمايد: بگو بيايند داخل.
وى وارد منزل شده، مىبيند آقا سيدعلى دارد شيخ انصارى را موعظه مىكند و شيخ، متّعظ[1] است. با ديدن اين حالت، انقلابى درونى به وى دست مىدهد.
شيخ كه تشريف مىبرد، مرحوم آقا سيدعلى وى را بدرقه كرده و برمىگردد. آخوند از ايشان خواهش مىكند كه در جلسه وعظ شركت كند.
آقا سيدعلى مىگويد: آقا رئيس هستند و غير از اين ساعت وقت ندارند؛ ولى شما هر ساعتى بياييد مسئلهاى نيست.
بعد كه به مرحوم سيد متصل مىشود، مىبيند كه وى اصحابى دارد و پس از آن ايشان جزو اصحاب سيد مىشود.
تشرف به حضور حضرت ولىعصر عجل الله تعالى فرجه
مرحوم آخوند ملاعلى معصومى همدانى نقل فرمود: روزى از آخوند ملا حسينقلى همدانى سؤال كردم كه: آيا حضرت ولىعصرعجل الله تعالى فرجه را زيارت كردهايد يا خير؟
ايشان فرمود: خيلى تلاش كردم كه ايشان را زيارت كنم ولى تا كنون براى من توفيق حاصل نشده است و فقط يك بار در مسجد كوفه به من گفتند كه حضرت در مسجد سهله در حجره سيدعلى شوشترى تشريف دارند و من دويدم كه حضرت را زيارت كنم، مقدارى به حجره مانده بود كه صدايى از آقا سيدعلى شنيدم كه جلو نيا و من جلو نرفتم؛ ولى همهمهاى مىشنيدم. بعد از مدتى آقا سيدعلى شوشترى گفت: بيا، رفتم و كسى را نديدم، ولى ايشان به من وعدهها داد.
تأثير سخن شيخ
آقاى سيد مصطفى سرابى نقل مىكرد كه يكى از الواط، غرق اسلحه بوده و آخوند ملا حسينقلى به وى برخورد مىكند و مىگويد: «ما تُريدُ تَموت؟» (آيا قصد مردن ندارى؟).