نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 246
گذاشته گريه مىكردم. بعد از ربع ساعتى به طرف قبر پيامبر صلى الله عليه وآله برگشتم و پاى ديوار نشستم و به درد و ناراحتى خود بسيار گريستم. گفتم: يا رسول الله! خوب مىدانى كه من براى خدمت به زائران شما آمدهام، حال چگونه مىپسنديد كه اين بيمارى را از مدينه سوغاتى ببرم.
بعد از ساعتى از جا برخواستم و به طرف منزل رفتم. همان شب در عالم خواب ديدم كه روضه امام حسين عليه السلام را مىخوانم و مستعمين زيادى گريه مىكنند و خودم نيز زياد گريه مىكردم.
با صداى اذان از خواب بيدار شدم، وضو گرفتم و نماز خواندم و دوباره خوابيدم. ساعت هشت از خواب بيدار شدم و پس از صبحانه به اتفاق حاج آقاى روحانى كه در خدمت ايشان بودم به بعثه رهبرى (قصر الدَّخيل) رفتيم و از آنجا به حرم و بعد از نماز ظهر از حرم به منزل آمديم. وقتى به خانه رسيديم، متوجّه شدم كه امروز با اين كه راه زيادى را پيمودم، اما هيچ دردى احساس نكردهام!
خداوند را شاهد مىگيرم كه از آن روز اثرى از آن بيمارى در خود نديدهام و ديگر به پزشك مراجعه نكردهام.
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 246