responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 202

من پرچم در دست داشتم و مردها را به سوى خيمه اوّل هدايت مى‌كردم. چون زن‌ها زودتر حركت كرده بودند، فكر مى‌كردم مدير آن‌ها به خيمه آورده است. وارد خيمه شدم. تنها كسى كه در خيمه نشسته بود فاطمه زنبق بود! با گريه شوق به سويش دويدم و گفتم حاجى فاطمه كجا رفتى؟ كجا بودى؟ چطور شد كه گم شدى؟

با حالتى متعجب گفت: آقاى حسينى! شوخى‌ات گرفته، چه كسى گم شده، شما خودت مرا آوردى و برايم سنگ جمع كردى و نشاندى و دعا خواندى و نيت را گفتى و بعد هم مرا آوردى اينجا و گفتى اينجا خيام ماست، بنشين الآن سايرين مى‌آيند و بيرون رفتى و الآن به من مى‌گويى كى آمدى؟! كجا بودى؟!

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 202
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست