responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 151

چند روز بعد از اين ميهمانى، من به مناسبتى به اردبيل رفتم. جناب آقاى صبور در ديدارى كه با ايشان داشتم به من فرمودند:

جمعه گذشته كه به اتفاق دوستان به آستارا آمدم، قبل از انجام سفر به كسى اطلاع ندادم و حتى به خانمم (خواهر شهيد پيرزاده) نگفته بودم. لذا ايشان نه از داستان لونگى اطلاع داشت و نه از سفر من به آستارا.

پس از مراجعتم از سفر، وارد خانه كه شدم، خانمم گفت: به آستارا رفته بوديد؟

گفتم چطور؟

گفت: لونگى خورديد؟

با تعجب گفتم: كى به شما خبر داده است؟!

گفت: بعد از ظهر امروز خوابيده بودم. برادرم را در خواب ديدم. وارد منزل شد و سلام كرد. بعد از رد جواب، با تصور اين كه به دنبال شما آمده است، قبل از آن كه چيزى از من بپرسد، من به او گفتم: جواد منزل نيست.

با يك نگاه معنى‌دار گفت: مى‌دانم. جواد با دوستان با هم رفته‌اند به آستارا لونگى بخورند.

آنگاه از خواب بيدار شدم.

آقاى صبور افزودند: با توجه به اين كه من از شنيدن ماجراى خواب شگفت‌زده شده بودم، علت سفر به آستارا و داستان لونگى را براى خانمم تعريف كردم و فهميدم كه حقيقتاً شهيدان زنده‌اند و پيوسته بر احوال ما نظارت مى‌كنند.

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 151
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست