responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 150

پيرزاده پس از رفتن از آستارا و در مدت اقامتش در اردبيل هر وقت مرا مى‌ديد به شوخى مى‌گفت: شنيده‌ام غذايى به نام «لونگى ماهى» در ميان مردم آستارا معروف است. خوشحال مى‌شوم مرا با جمعى از دوستان مشتركمان جهت صرف «لونگى» دعوت كنيد. به خاطر خوردن لونگى بياييم و شما را هم زيارت كنيم.

من هم در مقابل اين خواسته ايشان مى‌گفتم: شما را به مركز لونگى دعوت كرده بودم، ما را در ميدان كار تنها گذاشتيد و رفتيد اردبيل. حالا از من لونگى مى‌خواهيد؟ در عين حال، مايلم به خاطر لونگى بياييد و ما هم شما را مى‌گيريم و نمى‌گذاريم برگرديد.

مدتى بر اين منوال گذشت تا اين كه ايشان به تاريخ 7/ 9/ 1360 توسط منافقين به درجه شهادت نائل شد. يادش گرامى و راهش پررهرو باد! شهادت اين شهيد بزرگوار جداً ضايعه جبران‌ناپذيرى بود.

چند ماه بعد از شهادت پيرزاده، به داماد آنها و دوست مشتركمان آقاى حاج جواد صبور گفتم: برادر خانم شما جهت اطعام لونگى از سوى اين‌جانب در آستارا پيوسته درخواست و اصرار مى‌كردند و من به شوخى از دادن سور، امتناع مى‌كردم. اكنون بسيار ناراحت هستم كه چرا به خواسته ايشان جواب مثبت ندادم. حال كه او شهيد شده است، از جناب عالى و تعدادى از دوستان (اسامى دوستان مورد نظر را ذكر كردم) دعوت مى‌كنم كه جمعه آينده به آستارا تشريف بياوريد. مى‌خواهم به ياد آن شهيد عزيز، با غذاى لونگى از شما پذيرايى كنم.

آقاى صبور در معيّت جمعى از دوستان گرامى در تاريخ مقرر، دعوت اين‌جانب را اجابت فرمودند. حقير، طبق وعده، سفره‌اى باز كرده و از دوستان عالى‌مقدارم با غذاى لونگى پذيرايى كردم. آن روز با دوستان، بر سر سفره ذكر، گرد آمده بوديم و اوصاف و كلمات قصار آن شهيد عزيز را يادآورى كرده، گاهى مى‌خنديديم و گاهى اشك حسرت بر رخسار خود جارى مى‌كرديم. نهايتاً وقت به سر آمد و عزيزان را به سوى اردبيل بدرقه كردم.

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 150
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست