سپس براى رعايتِ ساير مناسبتهاى هفته، در باره روز زن، سلمان رشدى و دكتر كوكبى مطالبى خدمتتان عرض مىكنم. در پايان خطبه دوم هم يك درخواستِ عمومى دارم كه عرض خواهم كرد.
الحمد للّه ربّ العالمين، خداوند به شما مردم مبارز و انقلابى، توفيق داد تا در اين ميلاد مسعود، آن گونه كه شايسته است، به آستان قدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت زهرا و حضرت على عليهما السلام اظهار ارادت نماييد.
من در اينجا، به عنوان اظهار ارادت به آستان قدس حضرت زهرا عليها السلام، تاريخچهاى از زندگى ايشان، خدمت شما عرض مىكنم.
البته شايد شنيدنِ قسمتهايى از اين تاريخچه، براى بعضى از شما تكرارى باشد.
بنا به تاريخ مشهور زندگى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، ايشان چهار دختر داشتند كه به ترتيب عبارت بودند از: زينب، رقيه، ام كلثوم و فاطمه. بنا بر اين حضرت زهرا عليها السلام كوچكترين دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.
همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه پسر به نامهاى قاسم، طيّب و ابراهيم داشتند.
مادر قاسم و طيّب، حضرت خديجه عليها السلام و مادر ابراهيم، ماريه قِبطيّه بود. قاسم، پسر بزرگِ پيامبر صلى الله عليه و آله بود. به همين دليل، كنيه مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله، «ابوالقاسم» يعنى" پدرِ قاسم"، تعيين شد. قاسم در چهار سالگى از دنيا رفت.
طيّب پسر دوم پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در دوره شيرخوارگى از دنيا رفت.
بزرگترين دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زينب بود. او ده سال قبل از بعثت، متولد شد و با پسر خالهاش به نام ابو العاص بن ربيع ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج، يك پسر به نام على و يك دختر به نام امامة بود.
رسول اللّه صلى الله عليه و آله به امامة بسيار علاقه داشت.
گاه هنگام نماز، او را در آغوش مىگرفت و گاه بر دوشِ خود سوار مىنمود.
حضرت زهرا عليها السلام هنگامى كه به حضرت على عليه السلام وصيّت مىكرد، فرمود: پس از من با امامة ازدواج كن! او جاى خالى مرا براى فرزندانم پُر مىكند.
امير المؤمنين عليه السلام نيز پس از شهادت حضرت فاطمه عليها السلام با امامة ازدواج نمود.
هنگامى كه حضرت على عليه السلام در آستانه شهادت بود، به امامة فرمود: پس از من، معاويه از تو خواستگارى خواهد كرد، او را قبول نكن! امامة هم خواستگارىِ معاويه را رد نمود.
زينب، دختر بزرگِ پيامبر صلى الله عليه و آله، پس از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مسلمان شد؛ اما شوهرش ابو العاص، مسلمان نشد و در جنگِ مشركين عليه پيامبر صلى الله عليه و آله شركت نمود.
هنگام جنگ، زينب با حالتِ افسرده نشسته بود. دو فرزندش هم روى پاهايش بودند. با خود فكر مىكرد كه اگر مسلمانان پيروز شوند، فرزندانش يتيم خواهند شد و اگر كفّار پيروز شوند، خودش يتيم خواهد شد.
ناگهان خواهر ابو العاص بر زينب وارد شد و به او گفت مسلمانان پيروز شدند. زينب گفت: وا فَرَحاه! (چقدر خوشحالم!).
خواهر ابو العاص گفت: شوهرت كشته شده و بچههايت يتيم شدهاند، اما تو خوشحال هستى؟!
زينب گفت: آرى؛ زيرا پدرم زنده است و دينم صدمه نديده است. البته ابو العاص كشته نشده بود، بلكه اسير شده بود.
وقتى رسول اللّه، ابو العاص را آزاد نمودند، به او فرمودند: ابو العاص! تو آزاد هستى، برو! اما زينب ديگر بر تو حرام است و نمىتواند در خانه تو بمانَد. او را به مدينه بفرست.
هنگامى كه ابو العاص به مكه بازگشت، فرزندانش را نزد خود نگه داشت ولى زينب را