من هم بلدم راه را ببندم و دزدى كنم، به كشتىها حمله كنم و جنايت كنم و آدم بكشم، جنگ خليج فارس را راه انداخت.
اين يك انگيزه مهمّ آمريكا براى راهاندازى جنگ خليج فارس بود.
دومين انگيزه آمريكا در آمدن به خليج فارس، اين بود كه پس از جريان مك فارلين، آمريكا مقدار زيادى از حيثيت و اعتبارِ سياسىاش را در ميان كشورهاى ارتجاعىِ منطقه از دست داد و اين كشورها كم كم داشتند از آمريكا مأيوس مىشدند و با خود مىگفتند: مثل اينكه آمريكا ديگر به درد نمىخورد.
كشورهاى ارتجاعىِ منطقه با خود مىگفتند كه آمريكا ديگر به درد ما نمىخورد. ظاهرش يك جور است و باطنش يك جور ديگر.
آمريكا منافق است و به دشمن ما (ايران) سلاح و مهمّات مىدهد.
آمريكا ديد كه دارد كشورهاى ارتجاعىِ منطقه را از دست مىدهد. اين جنگ را به راه انداخت تا آنها را دلگرم كند و به آنها ثابت كند كه هنوز مىتواند از آنها حمايت كند و به اين وسيله، آنها را براى خود حفظ كند.
سومين انگيزه آمريكا در راهاندازى جنگ خليج فارس، اين بود كه منافع آمريكا در منطقه، به خطر افتاده بود. منافع آمريكا، همان چيزى است كه ما آن را چپاول و غارتگرىِ امپرياليسم مىناميم.
آمريكا ديد كه ديگر نمىتواند قدم به ايران بگذارد و بر ايران آقايى كند و منابع ايران را چپاول كند. از آن بالاتر، مردم ايران حتى يك تُف هم به صورت آمريكا نمىاندازند. آمريكا نمىتواند اين قطع چپاول و غارتگرىاش را تحمل كند. بنا بر اين، جنگ خليج فارس را به راه انداخت.
چهارمين انگيزه آمريكا از راهاندازىِ جنگ خليج فارس، حلّ مشكلات داخلىِ آمريكا بود. در اثر شكستهاى ريگان در برخورد با انقلاب اسلامى ايران، بهانههاى خوبى به دست دمكراتها افتاده بود.
دمكراتها در دعواهاى قدرتطلبانه خود با جمهورىخواهان، از اين بهانهها استفاده مىكردند و مىگفتند: جمهورىخواهان ديگر نمىتوانند كار كنند. هرروز اشتباهات ريگان را بزرگتر مىكردند و در دعواهاى انتخاباتىِ خود با جمهورىخواهان، از آنها عليه جمهورىخواهان استفاده مىكردند.
بنا بر اين، يك انگيزه ديگرِ آمريكا از راهاندازىِ جنگ خليج فارس، اين بود كه ريگان مىخواست با ضربه زدن به انقلاب اسلامى ايران، مشكلات داخلىِ خود و حزب جمهورىخواه را حل كند.
ششمين انگيزه آمريكا از برپايىِ جنگ در خليج فارس، حمايت كردن از صدام بود.
آمريكايىها مقدار بسيار زيادى براى حمايت از صدام سرمايهگذارى كردند و به صدام اميد بستند كه بتواند انقلاب اسلامى ايران را از سرِ راهِ غرب بردارد. آنها تا اين اواخر هم منتظر فعاليتهاى صدام بودند.
كم كم آمريكايىها از صدام مأيوس شدند و فهميدند كه صدام، قدرتِ مقابله با انقلاب اسلامى را ندارد و نمىتواند كارى بكند و غربىها هم نمىتوانند پشتِ سرِ او قايم شوند.
به همين خاطر، مجبور شدند براى مقابله با انقلاب اسلامى، خودشان مستقيماً وارد عمل شوند.
آمريكا با همه اين انگيزهها و براى حلّ همه اين مشكلاتش، به خليج فارس لشكركشى نمود و به ايران تهاجم نظامى كرد. آمريكايىها به خيالِ خامِ خودشان با تهاجم نظامى به ايران، توانستند مشكلاتشان را حل كنند.
آمريكايىها فكر مىكنند كه ديگر، ريگان به عنوان يك فاتح در دنيا شناخته شده است و بهانهجويىهاى دمكراتهاى آمريكايى هم