انحرافها و مصيبتهايى كه در آستانه شكلگيرى بودند، رحلت فرمود. پيامبر صلى الله عليه و آله حتى در آخرين لحظههاى عمرش نيز از اين حوادث دردناك، غافل نبود.
ابن عباس مىگويد: مهمترين مصيبت، اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله مىخواست وصيتنامه بنويسد، اما نگذاشتند و نشد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و زمانى بسيار پر آشوب و فتنه سپرى شد تا نوبت به امامتِ حضرت امام حسن عليه السلام رسيد. دوران امامت ايشان، مصادف با تبلور فتنهها و انحرافات بود.
بعد از حضرت على عليه السلام و زهراى مرضيّه عليها السلام، سومين قربانىِ خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت امام حسن عليه السلام بود.
با توطئهچينى و سياستبازى عليه ايشان كار را به جايى رساندند كه در خطبههاى نماز جمعه، در منبرها و سخنرانىها و در شعرها، همه چيزِ امام حسن عليه السلام حتى زندگى شخصى و عادّى ايشان را هم زير سؤال بردند.
دشمن از هيچ تهمت پراكنى عليه امام حسن عليه السلام خوددارى نكرد، حتى در مورد لباس ايشان، نوع غذاى ايشان و ازدواج ايشان، شايعهها و تهمتها درست كردند. حتى از زبان حضرت على و امام حسين عليهما السلام روايتْ عليه امام حسن عليه السلام جعل كردند و گفتند كه آنها فرمودهاند دخترانتان را به حسن ندهيد، زيرا او زنانِ بسيارى را طلاق داده است!
و يا اينكه به دروغ گفتند: در جريان صلح با معاويه، روزى بين امام حسن و امام حسين عليهما السلام اختلاف صورت گرفت و امام حسن عليه السلام گفت: تو نمىگذارى كه من كارم را انجام دهم، نزديك است كه تو را در خانهاى زندانى كنم تا امور مسلمين به صلاح كشيده شود (!) و امثال اين تهمتها.
هدف معاويه از جعل اين روايات و حرفها عليه امام حسن عليه السلام اين بود كه چهره آسمانىِ امامتِ ايشان را تا آنجا كه مىتواند، مشوّش كند. معاويه مىديد كه خودش نمىتواند آن مقام و نفوذ معنوى را به دست آوَرَد، پس مىگفت: حدّ اقل بايد چهره رقيب را تا حدّ امكان، مخدوش و زشت كرد. تا اينكه در داخل خانه امام حسن عليه السلام فردى نفوذى را گذاشتند و آن حضرت را با وضعى بسيار دردناك و غمانگيز، به شهادت رسانيدند.
هنگامى كه نوبتِ امامت به امام رضا عليه السلام رسيد، عليه ايشان به گونهاى ديگر توطئه كردند. در ظاهر، با ايشان از درِ احترام و تجليل وارد شدند. مأمون در ظاهر با احترام، امام رضا عليه السلام را به خراسان بُرد تا خلافت را به ايشان بسپارد و خودش كنارهگيرى كند؛ اما حقيقتِ مسئله اين بود كه مأمون از نفوذ حضرت امام رضا عليه السلام وحشت داشت و مىخواست ايشان را از نزديك، تحت نظر بگيرد.
حتى يك روز، مأمون از امام رضا عليه السلام خواست كه نماز عيد را بخواند. هر قدر آن حضرت عذر آوَرْد، مأمون قبول نكرد و به زور گفت كه بايد شما نماز عيد را بخوانى.
امام رضا عليه السلام فرمود: اگر من نماز عيد را بخوانم، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مىخوانْد، مىخوانم. مأمون گفت: نماز را هر جور كه دلت مىخواهد، بخوان.
امام رضا عليه السلام با روش و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله با لباسى شبيهِ لباس ايشان براى اقامه نماز عيد، از منزل خارج شد. دربارىهاى مأمون سوار بر اسب، در حالى كه چكمههاى خود را پوشيده و انواع زينت آلات را به خود آويخته بودند، براى شركت در نماز عيد آمده بودند.
با ديدن روش پيامبرانه امام رضا عليه السلام و لباسِ ساده آن حضرت و شنيدن آواى ملكوتى ايشانْ همه دگرگون شدند، از اسبها بر زمين فرود آمدند و زينت آلات را از خود دور كردند و در عرضِ چند لحظه،