و نادانى بر ذاتى كه عين علم است روا نيست) (۱۰) اشياء را از عدم و نيستى در وقت خود بوجود و هستى انتقال داد (لباس هستى بآنها پوشانيد هر وقت كه مصلحت بود) و ميان گوناگون بودن آنها را موافقت و سازگارى داد، و طبائع آن اشياء را ثابت و جاگير كرد (هر غريزه و طبيعتى را در موضع مستعدّ خود قرار داد) و آن طبائع را لازمۀ آن اشياء گردانيد (بطوريكه ممكن نيست جدائى ما بين آنها، مانند شجاعت كه لازمۀ مرد شجاع و دلير باشد و سخاوت كه غريزۀ مرد جواد و كريم است، خلاصه مخلوقات را بيافريد) (۱۱) در حالتى كه دانا بود بآنها پيش از آفريدنشان و احاطه داشت بحدود و اطراف و انتهاء آنها، و آشنا بود به چيزهائى كه پيوستهاند بآن اشياء و به نواحى و گوشههاى آنها (به كليّات و جزئيّات همۀ مخلوقات دانا بود).