در مثالهای پيشين ، امتدادِ آنچه شيخين ـ و به ويژه عُمَر ـ بنيان نهادند ،
هويداست . نكته شايان توجّه اين است كه عثمان و معاويه و عمرو عاص ، افزون بر عمل به سيره عُمَر ، بر
آن تأكيد داشتند و اين ، به يك جريان براي سيره ابوبكر و عمر اشاره دارد .
آن گاه كه مخالفتِ خط مشي خلفا (و رأي گرايان در عهد پيامبر) را با فقه امام علی علیهالسلام و پيروان نص محور او (مانند ابن عبّاس) مینگريم ، اين امر بيشتر خود را مینماياند .
معاويه به لَعن علي و ابن عبّاس فرا
خواند ،[846] و منصور عبّاسي به مالك گفت : «قول ابن عمر را برگير ، هرچند بر خلافِ علي و ابن عبّاس باشد» ،[847] و حجّاج بر گردن سهل بن سعد ساعدي (و ديگر دارندگان متون حديثی)
مُهر نهاد .[848]
اینها ـ همه ـ بر استمرار سيره عُمَر دلالت
میكند و تأكيدي است بر اينكه هركه بعد از او آمد ، پاي بند به سيرهای بود كه از سوي ابوبكر و عُمَر پي ريزي شد .
اكنون شواهد ديگري را در اين زمينه
میآوريم :
[846]. بنگرید به، كتاب السنّة (عمرو بن عاصم) 2: 602،
حديث 1350؛ تاريخ يعقوبي 2: 223؛ شرح نهج البلاغه 4: 56؛ جواهر المطالب 2: 227.
[848]. در تاريخ آمده است كه
حجّاج ـ هنگامي كه به مدينه درآمد ـ اصحابِ رسول خدا را كوچك شمرد؛ در دستِ
جابر بن عبدالله و گردن انس بن مالك و سهل بن سعد با سُرب (براي تحقيرشان) مُهر
زد.
بنگرید به، تاريخ
طبري 3: 543 (حوادث سنه 74)؛ الاستيعاب 2: 664، رقم 1089؛ اُسد الغابه 2: 366؛
تهذيب الكمال 12: 189.