امّا سخن درباره اُبَي و قرائتِ
او ، مجال ديگر را میطلبد .
درباره عُمَر گفتهاند : پختگي در فتوحات و شايستگيهای نظامي عُمَر ، يك
چيز است و بيانِ نقش وی در منع تدوين حديث پيامبر و اينكه دستور داد احاديث
را بسوزانند ، چيز ديگر است .[507]
ما با اينكه فتوحاتِ اسلامي را از ياد
نمیبريم ، دستوراتِ عُمَر در كاستن از حديث يا منع تدوينِ آن را برنمي تابيم .
آري ،
بسياري از بزرگان ميان اين دو ناحيه ، خلط كردهاند . آن گاه كه بر نقش
عُمَر در اِفتا اعتراض میشود به فتوحاتِ او پاسخ
میدهند! اين شيوه ، نمايانگر انديشهای مه آلود است كه از دقت و
تمايز لازم برخوردار نمیباشد .
لياقت در اداره لشكر ، به معناي توانمندي بر سُكّان اِفتا نيست .
دفاع از قلمرو دولت اسلامي و توسعه
گستره خلافت كه خواستِ
عُمَر بود ، نفعِ آن عايد خودش و مسلمانان میشد . اين
امر ارتباطي با شخصيّتِ فرهنگي عمر ندارد . تاريخ از «مُعْتَصِم» به
بزرگي ياد میكند آن گاه كه زن مسلماني به «نام او» فريادرسي خواست ، ليكن اين امر تاريخ را باز نمیدارد از اينكه به سطحِ پايينِ
فرهنگ و نا آگاهي علمي و فقهي او شهادت دهد .
تا اينجا ، نامهای
كسان ديگري بارز شد كه با فقه
عُمَر و نگرشهای او ـ در صدر اول اسلام ـ مخالفت
كردند ، و اينان عبارتاند از :
13. عمّار بن ياسر.
14. ابو سعيد خُدري و اَنصار.
15. عبدالله بن قَيس (ابو موسي اشعري).
وارسی
بعضی از اجتهادات عمر
[507]. بنگرید به، تاريخ
تمدن اسلامي (اثر جرجي زيدان)، بخش سوزاندنِ كتابخانه اسكندريه.