شايد مهم ترين و
بارزترين رخدادي كه در سنّت پيامبر ـ از نظر متن و معنا ـ اثر گذاشت ، منع ابوبكر و عُمَر
از نقل و تدوين حديث بود و نقش شيخين در اجرای اين
نگرش و استمرار آن در عهد عثمان و معاويه كه پس از آن ، خلفا
آن را آیین نامه خويش قرار دادند تا اينكه عمر بن عبدالعزيز اين
كار را متوقّف ساخت و به تدوين حديث فراخواند .
با وجود اين ،
گروهي از بزرگان صحابه و تابعان ، تدوين را شيوه و روش خود ساختند (حتّي در عهد عُمَر كه به سخت گيري و قساوت نسبت به مخالفانِ انديشهاش معروف بود) .
از آنهاست : علي
بن ابي طالب ، مُعاذ بن جبل ، اُبَي بن كعب ، عبدالله بن مسعود ، اَنس بن مالك ، ابو سعيد خُدري ، فاطمه زهرا ، ابوذر ، و ديگران .
اينان به تدوين و نقل حديث میپرداختند
و براي منع توجيهي نمیديدند و نظر ابوبكر و عُمَر ـ و پيروان آنها ـ را
مقدس و خدشه ناپذير نمیدانستند و چونان ديگران نمیترسيدند .
از اينجا بود كه اختلاف نگرش ميان دو
شيوه پديد آمد و مبانی فكري دو طرف ترسيم شد ؛ يكي حديث میگفت و
مینوشت وديگري از تحديث و تدوين منع میكرد يا قائل بود كه در حد امكان
اين امر كاستي پذيرد .
در اين دو مکتبِ حديثي باید به
دقت بينديشيم تا دريابيم كدام يك به واقع نزديكتر و از انگيزههای نادرست
دورتر است .
سزاوار نيست كه اين بررسي و ارزيابي
شيوههای دو مكتب ، تخميني و نا استوار به اندازه وارسي شرایط حاكم در آن روزگار و نمودِ حال
و روزِ رجال مورد نظر در عرصههای مختلف حياتشان باشد چرا كه ما تنها اطلاقِ
لفظ عدالت و وثاقت و . . . يا عكس آنها را ـ بي اشاره به متعلّقات آنها در اين زمينه ـ كافي نمیدانيم .
زيرا بسياري از صحابه حديثي را روايت
میكردند بي آنكه بدانند مفاد آن نسخ شده است يا نه؟ نصّي را كه پيامبر بر زبان آورد ، قرآن است يا سخنِ خود آن حضرت؟ حكمي كه وارد شد ،
مخصوص خود پيامبر يا شخص معين میباشد يا حكم عام براي همة مسلمانان است؟