ليكن انصاف اين است كه بگوييم ابوبكر و عُمَر گرچه فضائل
اهل بيت و دلايلِ امامتِ آنها را روايت میكردند ، اما
از روشن گريها و بگومگوهايی كه موضوع جانشيني امام علی علیهالسلام را آشكار میساخت ، به شدّت میپرهيختند و يا هر آنچه را كه صحابه را مخالف با رأي و
اجتهاد (كساني كه مؤيّدان تعبُّدِ محض به قرآن و سنّت بودند) مینماياند ، برنميتافتند .
ابوبکر و عُمَر ، گرچه
عرصه را براي نقل فضائل ـ به تنهايي ـ تنگ نكردند ، ليكن
نمیپسنديدند امور مربوط به خلافتشان ميان مردم انتشار يابد . از اين رو ، ابوبكر به منصرف سازي مسلمانان از گفت و گو درباره خلافت دست
يازيد و مانعِ احاديثي شد كه درباره برحق بودن علی علیهالسلام بود ؛ زيرا بيان و تفسير و كشف ابعادِ اين گونه احاديث ، پايههای
حكومت را میلرزاند ، نه نقلِ صرف روايات .
شيخ عبدالرَّحمان بن يحيي معلمي يماني
مینويسد :
اگر براي مرسله ابن ابی
مُلَيْكه اَصلي باشد ، وجودِ آن پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نشانه آن است كه به امر خلافت مربوط میشد .
گويا مردم پس از بيعت اختلاف ورزيدند ؛ بعضي میگفتند ابوبكر اهليّت دارد ؛
چراكه پيامبر چنين و چنان فرمود ، و برخي بدان جهت كه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فلان و بهمان را نام برده بود ،
ديگري را سزاوارِ خلافت میدانستند . ابوبكر دوست میداشت
كه مردم را از فرو رفتن در اين امر ، روي گردان سازد .[213]
و ميبينيم : عُمَر ، عبدالله بن عبّاس را (كه با اخلاص از خلافت علی علیهالسلام دفاع
میكرد) زياد گوشه میداد و تهديد میكرد .
پس از آنكه با عُمَر درباره برحق
بودن و شايستگي امام علي به خلافت ، مشاجره كرد ، عُمَر گفت : اي ابن عبّاس ، از تو سخني به من رسيده كه دوست ندارم آن را باز گويم تا منزلتت نزدم از
بين برود! ابن عبّاس پرسيد : چه سخني؟ عمر گفت : به من رساندهاند كه تو پيوسته میگويي : «خلافت
را از روي حسد و ظالمانه از ما گرفتند!» و آن گاه كه ابن