«عبد الرحمن بن عوف» که از تیره انصار بود، از گریه پیامبر تعجب کرد و زبان به اعتراض گشود و گفت: شما، ما را از گریه بر مردگان نهی میکردید، اکنون چگونه در سوگ فرزند خود اشک میریزید؟ معترض نه تنها از اصول و مبانی عالی اسلام آگاه نبود، بلکه از روحیات و عواطف خاص انسانی- که دست آفرینش در ضمیر وی به ودیعت نهاده است- نیز بیخبر بود. تمام غرایز انسانی برای اهداف خاصی آفریده شدهاند و لازم است که هر کدام در وقت و زمان خویش، جلوهگر شوند. فردی که در سوگ عزیزان خود متأثر نشود و دلش نسوزد و از دیدگان او اشک نریزد، خلاصه اگر واکنش و عکس العملی در فراق آنان نشان ندهد، قطعه سنگی بیش نیست و نمیتوان نام انسان بر او نهاد. ولی در اینجا نکته حساس و قابل توجهی وجود دارد، زیرا این اعتراض در عین اینکه بیپایه و بیاساس بود، حاکی است که در اجتماع نوبنیاد مسلمانان آن روز، آزادی مطلق و دموکراسی کاملی وجود داشته است؛ به گونهای که یک فرد به خود جرأت میداد که با کمال آزادی و بدون ترس و واهمه از عمل رهبر خویش انتقاد کند و پاسخ بشنود. از اینرو، پیامبر در پاسخ وی فرمود: من هرگز نگفتهام که در مرگ عزیزان خود گریه نکنید، زیرا این احساسها نشانه دلسوزی و مهربانی و ترحم است و شخصی که دلش بر حال دیگران نسوزد، مورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. [1] من گفتهام که در مرگ عزیزان، داد و فریاد نکنید و سخنان کفرآمیز و یا سخنانی نگویید که بوی اعتراض میدهد و از شدت اندوه، لباسهای خود را پاره نکنید. [2]
[1]. بحار الانوار، ج 22، ص 151. [2]. سیره حلبی، ج 3، ص 348.