پرورش او پرداخته بود. قبیله «بنی سعد» که در نبرد با اسلام شرکت کرده و گروهی از زنان و کودکان و مقداری از اموال آنان در نبرد «حنین» به دست مسلمانان افتاده بود، از کرده خود سخت پشیمان بودند. آنان میدانستند که «محمد» در میان آنان پرورش یافته و با شیر زنان این قبیله بزرگ شده است. از طرفی، پیامبر کانونی از عواطف و جوان مردی و حقشناسی است، اگر او را متوجه موضوع سازند، بدون تردید اسیران آنها را آزاد کرده به کسان خود بازمیگرداند. چهارده تن از سران قبیله- که همگی اسلام آورده بودند و در رأس آن هیئت، دو تن: یکی «زهیر بن صرد» و دیگری عموی رضاعی پیامبر، قرار داشت- محضر پیامبر شرفیاب شده، چنین گفتند: در میان اسیران عمهها و خالهها و خواهران رضاعی و خدمتگزاران دوران طفولیت شما وجود دارند. لازمه عطوفت و جوان مردی این است که به پاس حقوقی که برخی از زنان این قبیله به گردن شما دارند کلیه اسیران ما را از زن و مرد و کودک آزاد فرمایید. اگر ما از «نعمان بن منذر» و یا «حارث بن ابی شمر» سرداران عراق و شام، چنین تقاضایی میکردیم امید پذیرفتن آن را داشتیم، چه رسد به شما که کانونی از لطف و مهر میباشید. پیامبر در پاسخ آنان گفت: زنان و فرزندان خود را بیشتر دوست دارید، یا ثروت خود را؟ همگی در پاسخ پیامبر گفتند: ما زنان و کودکان خود را با هیچ چیز عوض نمیکنیم. پیامبر فرمود: من حاضرم سهم خود و فرزندان عبد المطلب را به شما ببخشم، ولی سهم مهاجر و انصار و مسلمانان دیگر مربوط به خود آنهاست و باید شخصا از حق خود درگذرند. آنگاه به آنان گفت: هنگامی که من نماز ظهر را گزاردم، شما در میان صفوف برخیزید و رو به مسلمانان کنید و چنین بگویید: ما پیامبر را پیش مسلمانان شفیع میسازیم و مسلمانان را پیش پیامبر واسطه قرار میدهیم که زنان و فرزندانمان را به ما بازگردانند؛ در این لحظه من برمیخیزم و آنچه مربوط به من و فرزندان عبد المطلب است به خود شما میبخشم و از دیگران