میرفت و شخصیتهای بزرگ مهاجر و انصار، گرداگرد او را گرفته و پیامبر با آنان سخن میگفت. عظمت این واحد آنچنان «ابو سفیان» را مرعوب خود ساخته بود که بیاختیار رو به عباس کرد و گفت: هیچ قدرتی نمیتواند در برابر این نیروها مقاومت کند؛ عباس! سلطنت و ریاست برادرزاده تو خیلی اوج گرفته است. عباس برگشته با قیافه توبیخآمیز گفت: سرچشمه قدرت برادرزاده من، نبوت و رسالتی است که از طرف خدا دارد و هرگز مربوط به قدرتهای ظاهری و مادی نیست.
ابو سفیان رهسپار مکه میگردد
تا اینجا «عباس» نقش خود را خوب ایفا کرد و ابو سفیان را مرعوب قدرت نظامی پیامبر اسلام ساخت. در این موقع، پیامبر مصلحت دید که ابو سفیان را آزاد کند تا او به موقع قبل از ورود نیروها و واحدهای ارتش اسلام، به مکه رفته اهالی را از قدرت فوق العاده مسلمانان آگاه سازد و راه نجات را به آنها نشان دهد، زیرا تنها ترساندن مردم، بدون نشان دادن راه نجات، هدف پیامبر را عملی نمیساخت. ابو سفیان وارد شهر شد. مردم که شب گذشته در اضطراب و وحشت به سر برده بودند و بدون همفکری وی نمیتوانستند تصمیمی بگیرند، دور او حلقه زدند. او با رنگپریده و بدنی لرزان، در حالی که به سوی مدینه اشاره میکرد، رو به مردم کرد و گفت: واحدهایی از ارتش اسلام که هیچ کس را تاب مقاومت آنان نیست، شهر را محاصره کردهاند و چند لحظه دیگر وارد شهر میگردند. پیشوای آنان محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم به من قول داده که هر کس به مسجد و محیط کعبه پناه ببرد و یا اسلحه به زمین گذاشته در خانه خود را به عنوان بیطرفی ببندد و یا وارد خانه من و یا خانه «حکیم بن حزام» گردد؛ جان و مال او محترم و از خطر مصون است.