پیامبر از اینکه یک مسلمان سابقهداری- که حتی در لحظههای دشوار اسلام به یاری اسلام شتافته- دست به چنین کار ناشایستی زده است، بسیار ناراحت شد. فورا «حاطب» را احضار کرد و درباره دادن چنین گزارشی از او توضیح خواست. وی به خدا و رسول وی سوگند یاد کرد و گفت: کوچکترین تزلزلی به ایمان من راه نیافته است، ولی پیامبر میداند که من در مدینه با حالت تجرد به سر میبرم و فرزندان و خویشاوندان من در مکه تحت فشار و شکنجه قریش میباشند منظور من از دادن گزارش، این بود که تا حدی از فشار و شکنجه آنها بکاهند. از پوزش «حاطب» چنین استفاده میشود که سران قریش برای کسب اطلاع از اسرار مسلمانان، بستگان مسلمانان را در مکه تحت فشار میگذاشتند و رفع مزاحمت را منوط به این میکردند که اسرار مورد نظر آنها را از طریق مسلمانان مدینه دریافت کرده و در اختیارشان بگذارند. با اینکه پوزش او موجه نبود، ولی پیامبر روی مصالحی از آن جمله سوابق او در اسلام، عذر او را پذیرفت و او را آزاد ساخت. حتی «عمر» از پیامبر درخواست کرد که گردن او را بزند. پیامبر فرمود: او در نبرد بدر شرکت داشت و روزی مورد لطف الهی بود، از اینرو من او را آزاد میسازم. ولی برای اینکه این جریان بار دیگر تکرار نشود، آیاتی چند در این باره نازل گردید. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ [1]؛ ای مردم با ایمان! دشمنان من و دشمنان خود را دوست نگیرید و با آنان طرح دوستی و محبت نریزید ...
پیامبر حرکت میکند
برای رعایت اصل «غافلگیری» تا لحظه فرمان حرکت، وقت حرکت و مسیر و مقصد برای کسی روشن نبود. روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، فرمان حرکت
[1]. ممتحنه (60) آیه 1 و مجموع آیاتی که در این واقعه نازل گردید، 9 آیه از اول سوره تا آیه نهم است «سیره ابن هشام، ج 2، ص 399 و مجمع البیان، ج 9، ص 269- 270».