کوچ شده، در سرزمین شام فرود آمدند. قدرت نفوذ آنان، بومیان آن منطقه را تحت الشعاع قرار داد و سرانجام دولتی به نام دولت «غسانیه» تشکیل شد که در آن منطقه، زیر نظر قیصرهای روم فرمانروایی داشتند. روزی که اسلام نظام حکومتی آنها را برچید، سی و دو نفر از آنان در سرزمینهای «جولان»، «یرموک» و «دمشق» حکمرانی کرده بودند. «شجاع بن وهب» یکی از شش سفیری بود که برای ابلاغ پیام جهانی اسلام، عازم سرزمین غسّانیها شد. او نامه پیامبر را به حکمران آنان، یعنی «حارث بن ابی شمر» در منطقه «غوطه» تسلیم کرد. هنگامی که سفیر پیامبر به سرزمین «حارث» رسید، مطلع شد که زمامدار وقت مشغول تهیه مقدمات استقبال از «قیصر» است و قیصر به شکرانه پیروزی بر دشمن (ایران)، از مقر حکومت خود «قسطنطنیه» پیاده به زیارت «بیت المقدس» میرفت تا به نذر خود جامه عمل بپوشاند. از این نظر، او مدتی انتظار کشید تا به وی وقت ملاقات داده شد. وی در این مدت، با حاجب (رئیس تشریفات) طرح رفاقت ریخت و او را از خصوصیات زندگی پیامبر و آیین پاک وی آگاه ساخت. بیانات نافذ و مؤثر سفیر، انقلاب فکری عجیبی در او پدید آورد که بیاختیار اشک از دیدگان وی سرازیر شد و گفت: من انجیل را دقیقا مطالعه کردهام و اوصاف پیامبر را خوانده و هم اکنون به او ایمان آوردم، ولی از «حارث» میترسم که مرا بکشد و خود «حارث» نیز از قیصر ترس دارد و اگر سخنان تو را نیز از صمیم دل باور کند، بازهم نخواهد توانست تظاهر کند، زیرا وی و نیاکان این سلسله همگی دستنشانده «قیصر» اند. وقتی او به حضور زمامدار وقت بار یافت، وی روی تخت نشسته و تاجی بر سر داشت. او نامه حضرت را به وی تسلیم کرد: به نام خداوند بخشنده مهربان، [نامهای است] از محمد رسول خدا، به حارث بن ابی شمر. سلام بر پیروان حق و هادیان و مؤمنان واقعی. ای حارث! من تو را به خدای