با زبر دست خود نپیوندید
دل به مانند خویش دربندید
دور باشید از زبر دستان
تا که ایمن شوید از دستان
اشتری خفته بود اندر دشت
روبهی نیز زان طرف بگذشت
شتر خفته را در آن جا دید
اندک اندک به سوی او بجهید
کرد با آن شتر مزاح هوس
گاه در پیش جست و گاه به پس
در قفای شتر دمی بنشست
دم خود را به دم او پیوست
شتر از جای خویشتن برخاست
خویش را کرد بهر رفتن راست
روبهک بر دم شتر آویخت
بس تلاطم نمود و پشمش ریخت
آری آن کس که جای خود ننشست
فتنه برپا نمود و جانش خست
با بزرگان چو کس کند پیوند
آخر کار اوفتد در بند
هر که را از خداست اندیشه
راسی بهر خود کند پیشه
هیچ گه در زمانه قول دروغ
نزد دانا نیافته است فروغ
از دروغ و دروغ گو فریاد
که بدادند خانه ها بر باد
روبهی را نمود گرگ آهنگ
تا شکم درّدش به نخن و چنگ
روبهک می دوید بهر نجات
روی او سوی قاضی الحاجات
کای خدا زین خطر اگر بِرَهم
نذرها در ره تو من بدهم
در فلان بقعه زیارتگاه
روشنایی برم به سال و به ماه
در شب جمعه یک دو من
روغن روشنایی فراهم آن جا من
پس به سوراخیش فتاد نظر
در طپید و رهید خوش ز خطر
چون به سوراخ رفت و شد آزاد
نذر و عهدش تمام رفت از یاد
گفت من خود نه مرد عصارم
روغن کرچک از کجا آرم
حال ابنای دهر نیز این است
بلکه خود صد هزار چندین است