جانا جهان خوش است، در آن گر توان بماند
آری ولی دریغ که نتوان در آن بماند
جز ذات بی مثال خداوند لایزال
کس نیست کز ازل به ابد جاودان بماند
ماندن به عمرِ عالم و بی درد و رنج و غم
خود حسرت است و بر دل پیر و جوان بماند
این سان که هست قافله عمر در شتاب
گردی به جا کی از اثر کاروان بماند؟
هرگز ندیده ایم و نشان هم نداده اند
یک گل به خنده در همه این بوستان بماند
پرپر نمود باد اجل غنچه های گل
یک یک به بوستان و به بلبل فغان بماند
گلچین بود زمانه و این نام زشت هم
تا روزگار هست به روی جهان بماند
تن ها که آسیا روش، این چرخ، خورد کرد
ز ایشان اثر به جای کجا ز استخوان بماند
نگرفته جام جام و اجل جام او شکست
دستان ز دست رفت و از او داستان بماند
پرویز و گوی زر چه شد از ترکتاز دهر
سر همچو گوش در خم این چویگان بماند
بس پیل تن که دست توانای روزگار
بفشردش استخوان که چو موری نوان بماند