عجوزه حور نماید به چشم مردم مست
جهان از آن برِ دونانِ سفله زیبا بود
چه ایمنی است در این خاکدان حادثه خیز
که راحتش تعب و شادیش غم افزا بود
چه دلخوشی است در این
گلستان که سرو و گلش
دمیده از گل خوبان سرو بالا بود
نداشت هیچ جهان جز فریب و در طلبش
عجب که این همه آشوب و شور و غوغا بود
جهان سفله از آن دشمنی به دانا داشت
که پیش مردم روشن ضمیر رسوا بود
ز خاک در جنان کرد طایری پرواز
که از غمش ز ثری ناله تا ثریّا بود
سمیّ و شبل علی، وارث علوم نبی
که بهترین شجر از باغ آل طه بود
نهال علم ز سعیش ز مهر و ماه گذشت
ولیک حیف که در این طریق تنها بود
ز مشکلات اصول و ز معضلات فروع
بیان روشن او حلّ هر معما بود
خجل شد آن که زد از علم، پیش فضلش لاف
چرا که دید که چون قطره پیش دریا بود
چه بود حاصل خفّاش غیر کوری خویش
از آن که منکر خورشید عالم آرا بود