و نقض به حال كهولت كه قواى فكريه هم ناقص مىشود بىمحل است، زيرا كه اولا هيچيك از قواى جسمانى تا سن كهولت رو به اشتداد نيست تا آنكه گفته شود كه فلان محل از جسم مورد ادراكات عقليه است و تا سن كهولت رو به اشتداد و قوّت بوده، و اكنون كه ضعيف شده قوه فكر هم ضعيف شده. و ثانيا، آن ضعف در حال كهولت نيز راجع به فكر است كه از قواى حالّه در جسم است، يا آنكه احتياج به قواى جسمانيه دارد، و اما ادراكات محضه و ملكات خبيثه يا فاضله در آن وقت نيز قوىتر از سابق است، گرچه اظهار يا ظهورش كمتر باشد. بالجمله، براى اثبات مدعاى ما همان قوّت ادراك در سن چهل پنجاه سالگى كفايت كند.
و حلّ نقض آن است كه چون نفس بساط خود را از ملك بدن جمع مىكند و قواى او رجوع به باطن ذاتش مىنمايد، هر يك از قوا كه به عالم جسم و جسمانى نزديكتر است زودتر رو به سستى و كلال گذارد، و هر يك بعيدتر است ديرتر ضعيف شود. و اما قوايى كه از عالم تجرد و ملكوت است قوىتر گردد و اشتدادش بيشتر شود، و اين دليل بر آن است كه نفس جسم و جسمانى نيست.
و نيز خواص و آثار و افعال نفس مضاد است با خواص و آثار و افعال مطلق اجسام، و اين دليل بر آن است كه نفس جسم نيست. مثلا ما بالضروره مىدانيم كه يك جسم بيش از يك صورت قبول نمىكند، و اگر بخواهد صورت ديگرى بر او وارد شود بايد صورت اول از او مفارقت كند تا صورت دوم را قبول نمايد. مثلا اگر روى صفحه كاغذى يك صورت نقش كنى، در محلى كه نقش است صورت ديگر منتقش نشود، مگر اينكه صورت اوّلى بكلى زايل شود. و اين حكم در تمام اجسام جارى است به ضرورت عقل. اما نفس در عين حال كه صورتى در او منتقش است صورتهاى مضاده با او نيز در او منتقش مىشود بدون اينكه صورت اول زائل گردد.
و نيز در هر جسمى صورت متناهى نقش بندد، ولى در نفس صورت غير متناهيه منتقش شود، و از اين جهت حكم كند بر امور غير متناهيه.
و نيز هر جسمى كه صورتى از او زائل گرديد، آن صورت در آن بدون سبب مستأنف پيدا نشود، ولى نفس صورتهايى [را] كه از او غيبت مىكند بىسبب خارج عود مىدهد.
پس، معلوم شد كه نفس با همه اجسام در خواص و آثار و افعال مضاد است، پس، آن مجرد است و از سنخ اجسام و جسمانيات نيست، و مجردات تفاسد پيدا نمىكنند- چنانچه در محل خود مبرهن است- زيرا كه فساد بىماده قابله نشود، و