حقوق عقلا بايد او را محروم دانست، پس چه بايد كرد با كسى كه اين نظام عالم، نه بلكه اين انسان و نظام روح و بدن او، را مدعى است خود بخود پيدا شده؟ او را باز بايد در زمره عقلا حساب كرد؟ آيا كدام بيخرد از اين بيخردتر است. قُتِلَ الْإنْسانُ ما أَكْفَرَهُ [1] مرده باد انسان كه باز زنده به علم نيست و در بحر ضلالت خود غوطه ور است.
فصل در تفكر در احوال نفس است
- يكى از درجات تفكر، فكر در احوال نفس است كه از آن نتايج بسيار و معارف بيشمار حاصل شود. و ما اكنون نظر به دو نتيجه داريم: يكى علم به يوم معاد، و ديگر علم به بعث رسل و انزال كتب، يعنى، نبوت عامه و شرايع حقه.
يكى از حالات نفس، حال تجرد آن است كه حكماء شامخين كمتر مسئلهاى از مسائل حكميه را به مثابه آن اهميت داده و مبرهن و واضح نمودهاند. و ما اكنون در صدد اثبات تجرد آن به وجه تفصيلى نيستيم، از اين جهت به بعضى ادله، كه مبادى آن كم مؤنه است، اكتفا مىنماييم و به ذكر مقصد مىپردازيم.
پس، گوييم كه به اتفاق اطبا و علما معرفة الاعضاء و حكم تجربه، تمام اجزاء بدن انسان، از امّ الدماغ، كه مركز ادراكات و محل ظهور قواى نفس است، تا آخرين اجزاء كثيفه صلبه بدن، از سن 35 سالگى يا 30 سالگى به بعد رو به انحطاط و نقصان گذارد و به افق ضعف و سستى نزديك شود. و ما خود نيز تجربه كرديم كه ضعف و سستى در تمام قوا نمايان شود. ولى در همين موقع، يعنى از سن سى و چهل به بعد، قواى روحانيه و ادراكات عقليه كاملتر است و رو به ترقى و اشتداد است. از اين، نتيجه حاصل آيد كه قواى ادراكيه عقليه جسمانى نيست، چه اگر جسمانى بودى، چون ساير قواى جسمانى رو به ضعف گذاشتى. و نتوان توهم كرد كه از كثرت اعمال قواى فكريه و حصول تجربه قواى عقليه قوى گرديده، زيرا كه تمام قواى جسمانيه با كثرت اعمال آن و به كار انداختن آن رو به انحلال و زوال رود نه رو به قوت و كمال، و اين خود دليل بر اين است كه قواى عقليه جسم و جسمانى نيست.
[1] «كشته باد انسان! چه قدر ناسپاس است او.» (عبس- 17)