غم يار
باده از پيمانه دلدار هُشيارى ندارد
بىخودى از نوش اين پيمانه بيدارى ندارد
چشم بيمار تو هركس را به بيمارى كشاند
تا ابد اين عاشق بيمار، بيمارى ندارد
عاشق از هر چيز جُز دلدار دل بركنده خامُش
چونكه با خود جُز حديث عشق گفتارى ندارد
با كه بتوان گفت از شيرينى درد غم يار
جُز غم دلدار عاشقپيشه غمخوارى ندارد
بر سر بالين بيمار رخت روزى گذر كُن
بين كه جُز عشق تو بر بالين پرستارى ندارد
لُطف كُن اى دوست از رُخ پرده بگشا ناز كم كُن
دل تمنّائى ز دلبر غير ديدارى ندارد