مذهب رندان
آنكه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است
آنكه بگذشت ز پيدا و نهان درويش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آنكه دورى كُند از اين و از آن درويش است
نيست درويش كه دارد كُله درويشى
آنكه ناديده كُلاه و سر و جان درويش است
حلقه ذكر مياراى كه ذاكر يار است
آنكه ذاكر بشناسد بعيان، درويش است
هركه در جمع كسان دعوى درويشى كرد
به حقيقت نه كه با ورد زبان درويش است
صوفى اى كو به هواى دل خود شد درويش
بنده همّت خويش است چسان درويش است