مكتب عشق
آنكه دامن مىزند بر آتش جانم، حبيب است
آنكه روزافزون نمايد دردِ من، آن خود طبيب است
آنچه روحافزاست جام باده از دست نگار است
نى مُدرّس، نى مُربّى، نى حكيم و نى خطيب است
سرّ عشقم، رمز دردم در خم گيسوى يار است
كى به جمعِ حلقه صوفىّ و اصحابِ صليب است؟!
از «فتوحاتم» نشد فتحى و از «مصباح»، نورى
هرچه خواهم در درونِ جامه آن دلفريب است
درد مىجويند اين وارستگانِ مكتب عشق
آنكه درمان خواهد از اصحاب اين مكتب غريب است
جُرعهاى مى خواهم از جام تو تا بىهوش گردم
هُوشمند از لذّتِ اين جُرعه مى بىنصيب است
موج لُطف دوست در درياى عشقِ بىكرانه
گاه در اوج فراز و گاه در عمق نشيب است