نوح و خليل و بو البشر، ادريس و داود و پسر
از ابر فيضش مُستمِد از كان علمش مُستعين
موسى به كف دارد عصا، دربانيش را منتظر
آماده بهر اقتدا، عيسى به چرخ چارمين
اى خسرو گردون فَرَم لختى نظر كُن از كَرَم
كفّار مُستولى نگر، اسلام مُستضعف ببين
ناموس ايمان در خطر، از حيله لا مذهبان
خون مُسلمانان هَدر از حمله اعداء دين
ظاهر شود آن شه اگر، شمشير حيدر بر كمر
دستار پيغمبر به سر، دست خدا در آستين
ديّارى از اين مُلحدان، باقى نماند در جهان
ايمن شود روى زمين از جور و ظُلم ظالمين
من گرچه از فرط گُنه شرمنده و زارم ولى
شادم كه خاكم كرده حق با آب مهر تو عجين
خاصه كنون كز فيض حق مدحت سُرودم آنچنان
كز خامه ريزد بر ورق جاى مُركّب انگبين
تا چنگل شاهين كند صيد كبوتر در هوا
تا گرگ باشد در زمين بر گوسفندان خشمگين
بر روى احبابت شود مفتوح ابواب ظفر
بر جان اعدايت رسد هر دم بلاى سهمگين