فارغ
فرّخ روزى كه فارغ از خويش شوى
از هر دوجهان گذشته درويش شوى
طُغيان كُنى و خرمن هستى سوزى
«يا حق» گويان، رسته ز هر كيش شوى
بردار حجاب!
تا كوس «انَا الْحَق» بزنى خودخواهى
در سِرّ هُويَّتَش، تو ناآگاهى
بردار حجاب خويشتن از سر راه
با بودن آن، هنوز اندر راهى