دور فكن!
فرهاد شو و تيشه بر اين كوه بزن
از عشق، به تيشه ريشه كوه بكن
طور است و جمال دوست همچون موسى
ياد همه چيز را جُز او دور فِكن
مفتون
ديوانه شو اين عقال از پا واكُن
طاوس! ز جلوه زاغ را رُسوا كُن
حال دل عقل را ز ديوانه مپرس
مفتون عقال و عقل را پيدا كُن