كعبه دل
تا از ديار هستى در نيستى خزيديم
از هرچه غير دلبر، از جان و دل بُريديم
با كاروان بگوييد از راه كعبه برگرد
ما يار را به مستى بيرونِ خانه ديديم
لَبّيكْ از چه گوييد اى رهروان غافل
لَبّيكْ او به خلوت، از جامِ مىشنيديم
تا چند در حجابيد، اى صوفيانِ محجوب!
ما پرده خودى را در نيستى دريديم
اى پردهدار كعبه! بردار پرده از پيش
كز روى كعبه دل، ما پرده را كشيديم
ساقى! بريز باده در ساغر حريفان
ما طعمِ باده عشق از دست او چشيديم