صاحب درد
ما زاده عشقيم و فزاينده درديم
با مُدّعىِ عاكفِ مسجد، به نبرديم
با مُدّعيان در طلبش عهد نبستيم
با بىخبران سازش بيهوده نكرديم
در آتش عشق تو خليلانه خزيديم
در مسلخ عُشّاق تو فرزانه و فرديم
در ميكده با مىزدگان بيهُش و مستيم
در بُتكده با بُتزده هم عهد چو مرديم
در حلقه خودباختگان چون گل سُرخيم
در جرگه زالوصفتان با رُخِ زرديم
در زُمره آشفتهدلان زار و نزاريم
در حوزه صاحبنظران چون يخ سرديم
با صوفى و درويش و قلندر بستيزيم
با مىزدگان، گُمشدگان، باديهگرديم
با كس ننمائيم بيان، حال دلِ خويش
ما خانهبهدوشان همگى صاحب درديم