آواز سروش
بر در ميكده پيمانه زدم خرقه بدوش
تا شود از كفم آرام و رود از سر هوش
از دَم شيخ، شفاى دل من حاصل نيست
بايدم شكوه برم پيش بت بادهفروش
نه مُحقّق خبرى داشت نه عارف اثرى
بعد از اين دست من و دامن پيرى خاموش
عالم و حوزه خود، صوفى و خلوتگه خويش
ما و كوى بُت حيرتزده خانهبدوش
از در مدرسه و دير و خرابات شدم
تا شوم بر در ميعادگهش حلقه بگوش
گوش از عربده صوفى و درويش ببند
تا بجانت رسد از كوى دل، آواز سروش