خم مى
دكّه عطرفروشى است وَ يا معبر يار
ماه روشنگر بزم است وَ يا روى نگار
اى نسيم سحرى از سر كويش آيى
كه چنين روحفزايى و چنين غاليهبار
غمزهاى! تا بگشايى به رُخم راه اميد
لُطفى اى دوست! بر اين دلشُده زار و نزار
در ميخانه به رويم بگشوده است حريف
ساغرى از كف خود بازده اى لالهعذار
خُم مى زنده اگر ساغرى از دست برفت
سر خُم باز كن و عُقده ز جانم بردار
بركَنَم خرقه سالوس اگر لُطف كُنى
سر نهم بر قدمت خرقه گذارم به كنار