او نصیبی دارم؟ گفت: خیر، گفت: آیا در امّتش نصیبی دارم؟ گفت: آری، گفت: بدان خشنودم. (1) گوید: در مکّه فردی یهودی بود که بدو یوسف میگفتند و چون دید که ستارگان افکنده میشوند و به حرکت در آمدهاند، گفت: پیامبری است که امشب متولّد شده است و او همان است که ما در کتابهای خود خواندهایم که چون متولّد شود- و او خاتم الانبیاست- شیاطین رجم شده و از آسمان محجوب شوند و چون صبح شد به مجلس قریش در آمد و گفت: ای قریشیان! آیا شما را دوش مولودی بوده است؟ گفتند: خیر، گفت: به تورات سوگند که خطا میکنید او متولّد شده است و اگر اینجا به دنیا نیامده باشد در فلسطین زاده شده است و او افضل انبیای الهی است. جمع قریش پراکنده شدند و چون به خانههای خود رفتند هر مردی به خانواده خود سخنان یهودی را بازگو کرد. گفتند: دوش برای عبد اللَّه بن عبد المطّلب پسری به دنیا آمده است و خبر آن را به یوسف یهودی دادند. گفت: پیش از آنکه از شما بپرسم متولّد شده یا پس از آن؟ گفتند: پیش از آن، گفت: آن کودک را به من نشان بدهید. بعد از آن به در خانه آمنه رفتند و گفتند: فرزندت را بیرون بیاور تا یهودی در او بنگرد. او را در قنداقه پیچید و